حدیث ۱۴ (اخلاق: رابطه تکبر و علم)

, ,

موضوع: احادیث کتاب چهل حدیث مرحوم امام (ره)/کبر/ رابطه تکبر و علم

در بحث گذشته مطرح شد که یکی از مباحث اخلاقی، عجب و تکبر است. خودبزرگ‌بینی برای انسان، آفت بزرگی است. یکی از مشکلاتی که در جامعه وجود دارد و برای مردم باعث پرسش شده این است که: این علما که روز‌به‌روز ملاتر و باسوادتر می‌شوند، آیا تکبر و عجب در وجودشان نابود می‌شود یا وجود دارد؟ برخی روز‌به‌روز علمشان بالاتر و متأسفانه تکبر و عجبشان هم بیشتر می‌شود. چه اتفاقی افتاده است؟ مگر قال الصادق و قال الباقر نمی‌خوانید؟ مگر آیات قرآن را نمی‌خوانید؟ شما چرا؟

اگر من و شما که طالب علم هستیم و روزی چند ساعت با قرآن و روایات سروکار داریم، روزبه‌روز عجب و تکبرمان بیشتر باشد، می‌خواهیم که مردم بیشتر به ما احترام کنند، دست ما را ببوسند، راه که می‌رویم چند نفر کنارمان باشند، وارد مجلسی که می‌شویم، دوست داریم بالای مجلس بنشینیم، باید درباره این حالتمان فکر کنیم، چه اشکالی وجود دارد که این‌گونه می‌شویم؟ مگر قرآن و روایات انسان را اصلاح نمی‌کند؟ چرا دوست دارم که مرا احترام کنید؟ خودم را عرض می‌کنم، چرا؟ برای چه؟

مرحوم امام (اعلی‌الله‌مقامه‌الشریف) در کتاب چهل حدیثشان پاسخ این پرسش را بیان کرده‌اند: اشکال این است که اول باید خودمان را تهذیب کنیم و بعد علم را فراگیریم. علت این است که خود را تهذیب نکرده‌ایم، خودمان را نساخته‌ایم!

وقتی تهذیب محقق شد و آدم شدیم، هرچه علم بیشتر می‌شود، ارزش انسان هم بیشتر می‌شود؛ تقوایت بیشتر می‌شود و تکبرت کمتر می‌شود؛ تواضع و ایثار و فضایل اخلاقی و اسلامی هم بیشتر می‌شود اما وقتی خود را نساخته‌، انسانی می‌شود که حب مال، شهوت و مقام دارد؛ خودش برای وکالت، وزارت و … می‌کشد؛ می‌خواهد با دروغ، رشوه و … هر جور شده به مقامی برسد.

وقتی خود را نساخته‌ایم هرچه علم هم پیدا کنیم بهتر نمی‌شویم بلکه بدتر می‌شویم. اگر زمینه پاک داشته باشید، علم هم که بیاید شما را بهتر می‌کند اما اگر زمینه پاک نداشته‌،

چو علم آموختی از حرص آن‌گه ترس کاندر شب    چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا

انسان خبیث وقتی علم می‌آموزد بیشتر خلاف می‌کند.یکی از مشکلات این است که خود را نساخته‌ایم و وقتی خود را نساخته‌ایم هی قرآن، روایت و درس می‌خوانیم اما تکبرمان هم بیشتر می‌شود، از مردم فاصله می‌گیریم، حوصله نداریم کسی کنارمان بیاید و باید وقت بگیرند. این‌ها همه ریشه در خودبرتربینی دارد و این ریشه بیشتر باعث بدبختی می‌شود.مرحوم سید محمد فشارکی، یکی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی اول و استاد حاج شیخ عبدالکریم حائری بود. ایشان شخصیت بسیار بزرگواری بود.میرزای شیرازی (ره) فوت کرد، زمانی که استاد فوت می‌کند، شاگرد ناراحت می‌شود. یادم هست وقتی استاد ما شهید مطهری (ره) فوت کرد، همه ما نشستیم و گریه‌وزاری کردیم. سید محمد فشارکی می‌گوید: استادم فوت کرده بود اما دیدم که در دلم خوشحال هستم! فکر کردم، فهمیدم که چون مرجعیت از میرزای شیرازی می‌خواهد به من منتقل شود و من مرجع‌تقلید شوم، تمام مقلدین مرحوم میرزا مقلد من می‌شوند و پول‌ها به سمت من بیاید و من به‌جای میرزای شیرازی بزرگ، مرجع تقلید جهان اسلام شوم؛ استاد فوت کرده ناراحت هستم اما در دلم خوشحالم.

خیلی مهم است که انسان، عیب خودش را بفهمد؛ سید محمد فشارکی، متوجه مشکل خودش شد. همان شب مرحوم سید به حرم آقا امیرالمؤمنین می‌رود و تا صبح گریه‌وزاری می‌کند: خدایا! من را از این مرجعیت نجات بده؛ من این مرجعیت را نمی‌خواهم.

انسان اگر عیب خودش را پیدا کند و با آن مبارزه نماید، پیروز می‌شود اما اگر توجه نکند و توجیه کند؛ مثلا بگوید: «مقامی است که خدا عنایت نموده، این تقدیر الهی بوده که بعد از میرزا من مرجع شوم، لابد خداوند این‌گونه صلاح دیده است و …» مایه بدبختی است. مرحوم سید محمد فشارکی با این روحیه مبارزه نمود، تا صبح گریه کرد و اعلام نمود که من آمادگی مرجعیت را ندارم. این عمل تقوا و دوری از تکبر است.خداوند به همه ما توفیق عنایت نماید که با هوای نفس، مبارزه کنیم و اول خودمان را تهذیب کنیم.

 



تفسیر ۱۴ (سوره بقره: آیه ۱۰۴)

, ,

موضوع: تفسیر قرآن کریم/تفسیر سوره بقره /آیه ۱۰۴

 

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ أَلیمٌ﴾[۱]

صحبت در تفسیر آیه صد و چهارم از سوره مبارکه بقره است. در رابطه با قوم یهود در آیات گذشته مباحثی مطرح شد که قوم یهود خصائص و افکاری دارند که خود را بزرگ‌تر و برتر از اقوام دیگر می‌بینند، این آیه نیز در رابطه با قوم یهود است هرچند خطاب به مؤمنین است ولی کنایه و اشاره به قوم یهود دارد.یکی از مسائلی که در جامعه وجود دارد این است که انسان گاهی خیلی صریح و شفاف صحبت می‌کنند، با اشاره حرف نمی‌زنند در مقابل بعضی افراد هستند که دوپهلو صحبت می‌کنند که بعضی یک برداشت می‌کنند و بعضی برداشتی دیگر. این افراد واضح صحبت نمی‌کنند. دوپهلو صحبت کردن باعث سوء استفاده دشمنان می‌شود؛ یعنی دشمنان می‌گویند مقصود او این بود و با ما مخالف نیست و دشمنی ندارد، همین اجمال و ابهام که در کلام او وجود دارد باعث می‌شود که دشمن سوء استفاده کند و از طرفی هم به دوستان می‌گوید منظور من این بوده و از این طریق هر دو طرف را از خود راضی نگه می‌دارد. این یکی از خصوصیات افراد منافق است.وقتی پیامبر(ص) آیات قرآن را برای مردم بیان می‌فرمود به این جهت که همه در فهمیدن آیات یکسان نبودند، لذا می‌گفتند: راعِنا یعنی ما نفهمیدیم دوباره توضیح دهید و تکرار کنید لذا پیامبر(ص) دوباره برای آن‌ها تکرار می‌کرد و توضیح می‌داد. راعِنا در زبان عبری که زبان یهود است به معنای پلید و زشت و شر است. گاهی الفاظی هست که در یک زبان معنای خوبی دارد و در زبان دیگر معنای بدی داشته باشد. راعِنا در زبان عربی یعنی مراعات کن و هیچ مشکلی ندارد ولی همین راعِنا در زبان عبری یعنی ای پلید! ای شر! یهود این جمله را گرفتند و می‌گفتند راعنا و معنای عبری آن را در نظر می‌گرفتند و به این وسیله پیامبر(ص) و اصحاب ایشان را مسخره می‌کردند.یکی از اصحاب به نام معاذ که زبان عبری می‌دانست، متوجه این مطلب شد و به پیامبر(ص) توضیح داد و این آیه نازل شد که راعِنا نگویید چون باعث سوء استفاده دشمنان یهودی می‌شود بجای راعِنا از کلمه انظرنا استفاده کنید. واسمعوا به این معناست که فرمایشات پیامبر(ص) گوش کنید و به آن عمل کنید نه فقط گوش کنید، بلکه به فرمایشات پیامبر(ص) توجه کنید و به آن‌ها عمل کنید. ﴿وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ أَلیمٌ﴾ برای یهودیان که به پیامبر(ص) ایمان نیاوردند عذاب سختی است.

در این آیه شریفه نکاتی وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد:نکته اول: معنای انظرنا: ﴿فنظر نظرهً فی النجوم﴾[۲] در قرآن ماده نظر استعمالاتی دارد که به معنای نگاه کردن با دقت است نه اینکه شما ببینید و از آن رد شوید؛ بلکه با تأمل و تحقیق و دقت به آن توجه کنید، نظر نظره گفته می‌شود. گاهی در بحث‌ها تکرار می‌کنیم و توضیح می‌دهیم و گاهی با بیان خیلی ساده بیان می‌کنیم به خاطر مراعات اضعف المأمومین است؛ یعنی بعضی افراد که خوش استعداد هستند همان لحظه اول مطالب را دریافت می‌کنند ولی بعضی با آن توضیح و مثالها مطالب را دریافت می‌کنند. در نماز جماعت هم این مسأله وجود دارد نه آنقدر تند نماز بخوانید که بعضی از افراد که کمردرد یا پا درد دارند به شما نرسند و نه آنقدر آهسته که عده‌ای معذب شوند. در مورد درس و سخنرانی هم همینطور است که طوری باید بحث شود که همه افراد متوجه شوند.

نکته دوم: استهزاء مربوط به قصد انسان است؛ یعنی ممکن است شخصی یک جمله بگوید و قصد خیر داشته باشد و همان جمله را شخص دیگر به قصد شر بیان کند. کسانی که ایمان داشتند، کلمه راعنا را می‌گفتند و قصد خیر داشتند ولی یهود قصد شر داشتند لذا استهزاء مربوط به قصد انسان است.

نکته سوم: در مقابل شر باید آگاه بود و دقت کرد. من که در اینجا سخنرانی می‌کنم یا در حال مصاحبه هستم آیا به گونه‌ای صحبت می‌کنم که دشمن از آن سوء استفاده نکند؟ ممکن است شما در داخل کشور و در تلویزیون صحبت کنید اما این حرف‌ها که حقیقت هم هستند باید محاسبه کنید که دشمن از حرف‌های شما سوء استفاده نکند. انسان باید متوجه حرف‌های خودش باشد که به نفع کشور باشد و دشمن از آن سوء استفاده نکند. این دستور اسلام است که برای اینکه دشمن سوء استفاده نکند دقیق و حساب شده حرف بزنیم و اهانت نکنیم و از بیان هرچیزی که باعث سوء استفاده دشمن شود باید پرهیز کنیم. اینکه شبکه‌های معاند و رادیوهای بیگانه حرف شما را تکرار کنند معلوم است که حرف شما برای آن‌ها خوراک خوبی بوده که آن را نقل می‌کنند. لذا یکی از مسائلی که همه ما مخصوصا مسئولین باید توجه داشته باشند این است که حرف‌های ما باعث سوء استفاده دشمن نشود.

نکته چهارم: همیشه توجه داشته باشید که دشمن از هر فرصتی استفاده می‌کند اینطور نیست که بگویید دشمن از حرف‌های شما در مجالس خصوصی استفاده نمی‌کند بلکه دشمن هوشیار است حرفهای شما در رادیوهای خارج مطرح می‌شود و مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد. این مسأله اتفاق افتاده و ما بارها شاهد چنین مسائلی بوده‌ایم. لذا دشمن را ضعیف ندانید چرا که دشمن همیشه در حال توطئه و سوء استفاده است و اگر شما درست و دقیق عمل نکنید و جوانب کلام خودتان را نسنجید دشمن از آن سوء استفاده می‌کند.

نکته پنجم: اسلام در واژه‌هایی که شما استفاده می کنید دقت دارد و اینطور نیست که شما هر لفظی را به کار ببرید درست باشد، باید باادب صحبت کنیم و با آداب اسلامی حرف بزنیم، صحبت کردن از روی بی ادبی و برخوردهای نامناسب موجب سوء استفاده دشمن می‌شود و باید از اینگونه موارد پرهیز شود.

نکته ششم: در مواردی که نهی وجود دارد جایگزین آن را هم بیان کنیم. وقتی به جمهوری اسلامی یا وزیر و وکیلی انتقاد می‌کنیم، باید راه حل را نشان دهیم. انتقاد در مرحله اول باید با دلایل محکم باشد و در مرحله دوم باید به همراه بیان راه حل باشد.

 




خارج اصول ۵۹ (وضع: حقیقت شرعیه)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ/وضع /حقیقت شرعیه

مقام سوم: بیان ثمره بحث حقیقت شرعیه

بحث امروز اصول ما در رابطه با ثمرات بحث حقیقت شرعیه است. آیا ثمره‌ای بر بحث حقیقت شرعیه مترتب است؟قول اول: ثمره دارد[۱] [۲] [۳] [۴] [۵] [۶] [۷] [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] .

ثمرات این بحث عبارتست از:

۱. معنای الفاظی مانند «صلاه» در قرآن: الفاظی مانند «صلاه»، «زکات» و… که در آیات بیان شده‌اند، به معنای لغوی حمل می‌شوند یا معنای شرعی؟ این آیه را چگونه معنا می‌کنید؟: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاَتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾[۱۴] ؟ پیامبر! از اموال مردم صدقه بگیر و اموالشان را پاک کن، آن‌ها را تطهیر کن و صلّ علیهم. معنای «صَدَقَهً» و «تُزَکِّیهِمْ» چیست؟ آیا به این معناست که واجب است از این‌ها زکات بگیری؟ معنای اصطلاحی زکات مقصود است یا معنای لغوی؟ «صَلِّ عَلَیْهِمْ» به چه معناست؟ اینجا به معنای دعاست؛ نه نماز. آن‌ها را دعا کن که دعای تو باعث آرامش آنان می‌شود. ببینید در یک آیه، قسمتی به معنای لغوی است و قسمتی به معنای اصطلاحی. جمله «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا» به معنای اصطلاحی است و جمله «بِهَا وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاَتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» به معنای لغوی است. پس در خود قرآن، این الفاظ گاهی به معنای لغوی و گاهی به معنای اصطلاحی استعمال شده است. مثال دیگر آیه: ﴿وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّی﴾[۱۵] وقتی که پیامبر (ص) یاد خدا می‌کرد، نماز می‌خواند. ظاهر این آیه این است که مقصود از «صلاه» در این آیه، ارکان مخصوصه است. ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾[۱۶] مشرکان نجس لغوی‌اند یا اصطلاحی؟ اگر نجس اصطلاحی‌اند، در صورتی که به مشرکان دست‌تر بزنید، دستتان نجس می‌شود؛ ولی اگر نجس لغوی باشند، به این معناست که آن‌ها قذاره (معنوی یا ظاهری) دارند و انسان‌های پلیدی هستند، ولی معلوم نیست که نجس اصطلاحی باشند. آیه دیگر: ﴿وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَفُوًّا غَفُورًا﴾ [۱۷] اگر در مسافرت بودید و آب نداشتید، بر خاک تیمم کنید. بعد صورت و دستتان را مسح کنید. معنای لغوی تیمم اراده شده است یا معنای اصطلاحی؟ در آیه ﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ﴾[۱۸] معنای اصطلاحی نحر (ذبح حیوان) مقصود است یا معنای لغوی آن (بالا آوردن دست که یکی از معانی نحر است)؟ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾[۱۹] معنای «صَلُّوا عَلَیْهِ» این است که نماز بخوانید یا اینکه درود بفرستید؟ پس در قرآن مجید در آیات زیادی الفاظ «صلاه»، «زکاه» و… ذکر شده است که برخی از آن‌ها با قرائن، روشن است و برخی از آن‌ها مشکوک است و نمی‌دانیم که باید بر معنای لغوی حمل کنیم یا معنای اصطلاحی. در بحث حقیقت شرعیه باید این را روشن کنیم که در مواردی که مشکوک است و قرینه‌ای برای حمل بر معنای لغوی یا اصطلاحی نداریم، این الفاظ را بر چه معنایی حمل کنیم. اگر حقیقت شرعیه را قبول کردید، این الفاظ را بر معنای اصطلاحی حمل می‌کنید و کسانی که حقیقت شرعیه را قبول ندارند، در این موارد یا توقف می‌کنند یا اینکه بر معنای لغوی حمل می‌کنند.

۲. الفاظی مانند «صلاه» و… در روایات: در روایات نیز موارد زیادی وجود دارد که این الفاظ به کار رفته‌اند؛ مثلاً روایاتی که می‌گویند: هرگاه به مسجد رفتید، «صلّوا»، هر گاه زیارت ائمه رفتید، «صلّوا»، هنگام رؤیت هلال «صلّوا» و… این «صلّوا» ها را بر معنای دعا حمل کنیم یا معنای ارکان مخصوصه؟ این موارد مشکوک را چه کنیم؟ در بحث حقیقت شرعیه مشخص می‌شود که:

۱. حقیقت شرعیه را قبول دارید و این الفاظ را بر معنای اصطلاحی حمل می‌کنید.

۲. یا این که حقیقت شرعیه را قبول ندارید و مثل مرحوم نائینی می گویید که برای من مجمل است و نمی‌توانم بر معنای شرعی حمل کنم وتوقف می‌کنم.

۳. یا این که حقیقت شرعیه را قبول نمی‌کنید و این الفاظ را بر معنای لغوی حمل می‌کنید.

این ثمره بحث حقیقت شرعیه است. به نظر ما در مواردی که مشکوک است و قرینه‌ای وجود ندارد، قطعاً باید این الفاظ را بر معنای جدید حمل کنید.

نکته: نکته دیگری که در اینجا مطرح است، این است که زمان حصول وضع و زمان استعمال مهم است. در مباحث گذشته مطرح شد که وضع تعیینی، تعیینی استعمالی، تعیّنی، مجاز مشهور یا…. زمانش گاهی اوائل بعثت است، گاهی اواسط بعثت و گاهی اواخر بعثت. برخی از علما مانند حاجاقا مصطفی خمینی (ره) نظرشان این بود که در اواخر بعثت تحقق پیدا کرده است و در اوائل بعثت نبوده است. برخی از علما گفته‌اند اواسط بعثت. برخی از الفاظ که زیاد استعمال می‌شده، مانند صلاه، در اوائل بعثت در معنای جدید حقیقت شده‌اند و برخی الفاظ که سالی دو یا سه مرتبه استعمال می‌شده، شاید در اواسط بعثت حقیقت شده‌اند و برخی از الفاظ، مانند معاملات و مضاربه، ممکن است دیرتر و در اواخر بعثت حقیقت شده باشند. اگر بگویید که حقیقت شرعیه در سال اول یا دوم بعثت منعقد نشده است و زمان تحقق حقیقت و وضع تعیینی، تعیینی استعمالی یا تعیّنی لفظی در معنای جدید را ندانیم و از تاریخ استعمال آن بی اطلاع باشیم، مشکلی درست می‌شود و آن مشکل این است که آیا در زمان صدور این روایت، حقیقت شرعیه منعقد شده بوده یا نه؟ البته روایاتی که از ائمه صادر شده‌اند، این مشکل را ندارند؛ زیرا به نظر می‌رسد که حقیقت شرعیه در زمان ائمه (ع) محقق شده بوده. یکی از تخصص‌های آیت‌الله بروجردی (ره) این بود که با توجه به سن روات و … زمان صدور روایات از لسان پیامبر (ص) یا ائمه (ع) را به دست می‌آورد و با این روش می‌توان متوجه شد که زمان صدور این روایت اوائل، اواسط یا اواخر بعثت بوده است یا در چه تاریخی در زمان ائمه (ع) صادر شده است.

پس بحث حمل بر معانی جدید یا معانی لغویه، با این دو مشکل مواجه است: ۱. ثبوت حقیقت شرعیه ۲. زمان ثبوت حقیقت شرعیه. لذا برخی از علما گفته‌اند که اگر ما تاریخ روایت را ندانیم، توقف می‌کنیم و نمی‌توانیم بر معنای جدید حمل کنیم.


[۹] علم أصول الفقه فی ثوبه الجدید، مغنیه، محمدجواد، ص۲۹.


خارج فقه ۶۰ (قیافه: حکم تکلیفی)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیافه /حکم تکلیفی

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در قیافه‌شناسی بود که یکی از مکاسب محرمه است. عده‌ای درآمدهای کلانی از راه قیافه‌شناسی به دست می‌آورند. این کسب حلال است یا حرام؟ استدلال به آیه و برخی روایات در جلسات گذشته مطرح شد. در جلسه گذشته روایتی درمورد ماجرای شبهه برخی نسبت به اینکه امام جواد (ع) فرزند امام رضا (ع) است، مطرح شد:

و منها:[۱] عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ[۲] عَنْ أَبِیهِ[۳] و عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ[۴] جَمِیعاً عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَى بْنِ النُّعْمَانِ الصَّیْرَفِیِ[۵] [۶] [۷] ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ جَعْفَرٍ[۸] یُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، فَقَالَ: وَ اللَّهِ، لَقَدْ نَصَرَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (ع)، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: إِی و اللَّهِ، جُعِلْتُ فِدَاکَ لَقَدْ بَغَى عَلَیْهِ إِخْوَتُهُ، فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ: إِی و اللَّهِ و نَحْنُ عُمُومَتُهُ[۹] بَغَیْنَا عَلَیْهِ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، کَیْفَ صَنَعْتُمْ، فَإِنِّی لم‌أَحْضُرْکُمْ؟ قَالَ: قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ[۱۰] و نَحْنُ أَیْضاً: مَا کَانَ فِینَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ[۱۱] [۱۲] [۱۳] اللَّوْنِ. فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا (ع): «هُوَ ابْنِی». قَالُوا: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَدْ قَضى بِالْقَافَهِ، فَبَیْنَنَا و بَیْنَکَ الْقَافَهُ. قَالَ: «ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَیْهِمْ، فَأَمَّا أَنَا فَلَا[۱۴] و لَاتُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ[۱۵] و لْتَکُونُوا فِی بُیُوتِکُمْ[۱۶] . فَلَمَّا جَاءُوا أَقْعَدُونَا فِی الْبُسْتَانِ[۱۷] وَ اصْطَفَّ[۱۸] عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ وَ أَخَذُوا الرِّضَا (ع) وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّهَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَهً مِنْهَا وَ وَضَعُوا عَلَى عُنُقِهِ مِسْحَاهً[۱۹] وَ قَالُوا لَهُ ادْخُلِ الْبُسْتَانَ کَأَنَّکَ تَعْمَلُ فِیهِ؛ ثُمَّ جَاءُوا بِأَبِی جَعْفَرٍ (ع) فَقَالُوا[۲۰] أَلْحِقُوا هَذَا الْغُلَامَ بِأَبِیهِ؛ فَقَالُوا لَیْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ وَ لَکِنَّ هَذَا عَمُّ أَبِیهِ وَ هَذَا عَمُّ أَبِیهِ وَ هَذَا عَمُّهُ وَ هَذِهِ عَمَّتُهُ وَ إِنْ یَکُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ فَإِنَّ قَدَمَیْهِ وَ قَدَمَیْهِ وَاحِدَهٌ؛ فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ (ع) قَالُوا: هَذَا أَبُوهُ. قَالَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ: فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ[۲۱] رِیقَ[۲۲] أَبِی جَعْفَرٍ (ع) ثُمَّ قُلْتُ لَهُ أَشْهَدُ أَنَّکَ إِمَامِی عِنْدَ اللَّهِ …»[۲۳] .

بررسی سند روایت: به نظر ما تمام روات این روایت بجز زکریّا بن یحیى بن النعمان الصیرفیّ، امامی و ثقه اند. زکریّا بن یحیى بن النعمان الصیرفیّ مهمل است و به خاطر وجود او، این روایت ضعیف است.

آیا می‌توانیم به این روایت استدلال کنیم؟ به نظر ما استدلال به این روایت برای اثبات حرمت قیافه‌شناسی درست نیست؛ زیرا اولاً سند این روایت ضعیف است و یکی از روات آن مهمل است.

ثانیاً این روایت اگر بر جواز دلالت نکند، بر حرمت دلالت نمی‌کند. تعبیر امام رضا (ع) این بود که «ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَیْهِمْ، فَأَمَّا أَنَا فَلَا» یعنی اگر شما شک و شبهه‌ای دارید و نمی‌دانید که امام جواد (ع) پسر من است یا نه، قیافه‌شناس بیاورید و به قیافه‌شناس رجوع کنید؛ اما من به قیافه‌شناس رجوع نمی‌کنم. شما چه برداشتی از این عبارت دارید؟ از این روایت جواز استفاده می‌شود.

ثالثاً آن‌ها به امام رضا (ع) گفتند که «فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَدْ قَضى بِالْقَافَهِ، فَبَیْنَنَا و بَیْنَکَ الْقَافَهُ» یعنی رسول خدا (ص) به قول قافه قضاوت کرده و در این مورد هم قیافه‌شناس بیاید و قضاوت کند. پس نسبتی به پیامبر (ص) دادند. این نسبت درست است یا نه؟ امام رضا (ع) نفرمودند که پیامبر (ص) این کار را نکرده و به قول قافه اعتماد و قضاوت نکرده است؛ بلکه امام (ع) سکوت کرده‌اند. سکوت به معنای این است که شما درست می گویید و پیامبر (ص) به قول قافه قضاوت کرده است. امام (ع) در برابر نسبتی به رسول خدا سکوت کرده‌اند و آن را رد نکرده‌اند و این کاشف از این است که این نسبت را پذیرفته‌اند. این هم دلیل دیگری است که یا باید اصلاً این روایت را قبول نکنید یا اینکه که قبول کنید که چنین نسبتی به رسول خدا (ص) داده شده و امام (ع) آن را رد نکرده است و همه قبول داشته‌اند که پیامبر (ص) به قول قافه قضاوت کرده است. اگر روایت را بپذیرید، باید این نسبت را هم بپذیرید و این نسبت دلالت می‌کند بر این که رجوع به قافه و قیافه‌شناس که در زمان رسول خدا (ص) و امام رضا (ع) بوده، کار شرعی‌ای است، اشکالی ندارد، بد نیست و معصومین (ع) آن را اجازه داده‌اند. پس از این روایت جواز استفاده می‌شود؛ نه حرمت.

رابعاً مجموعاً به نظر نمی‌رسد که این روایت درست باشد. آیا شخصیتی مثل علی بن جعفر شبهه داشته؟ چطور حاضر شدند که قیافه‌شناس بیاورند و امامت امام جواد (ع) را زیر سؤال ببرند؟ آیا این‌ها امام رضا (ع) را قبول نداشتند که با صراحت فرمود «هُوَ ابْنِی»؟ آیا می‌شود علی بن جعفر امامت امام رضا (ع) را قبول نداشته باشد؟

خامساً ممکن است شما بفرمایید که با توجه به این که امام رضا (ع) علم غیب داشتند و می‌دانستند که در این مورد قیافه‌شناس واقعیت را بیان می‌کند، گفتند که قیافه‌شناس بیاورید. ایشان می‌دانستند که قیافه‌شناس حرف امام رضا (ع) را تأیید می‌کند و امام (ع) مورد تأیید واقع می‌شود و امامت امام جواد (ع) در جامعه گسترش می‌یابد و تأیید و تصدیق می‌شود و امامت تثبیت می‌شود؛ لذا علی‌رغم این که با این کار مخالف بود، آن را قبول کرد.

سادساً اگر بخواهید شخصی را به شخصی دیگر ملحق کنید، احکام زیادی بر آن مترتب می‌شود؛ مانند: مَحرم خانواده شدن و جواز نظر، ارث، حرمت ازدواج با او و… . آیا این احکام بر قول قیافه‌شناس بار می‌شود؟ آیا با استناد به یک روایت ضعیفه السند می‌توانید این احکام را بار کنید؟

پس با این روایت نمی‌توانیم حجیت قول قیافه‌شناس یا حرمت نفسی قیافه‌شناسی را اثبات کنیم.

شیخ انصاری (ره) می‌فرمایند: «نسب بعض أهل السنّه أنّ رسول الله (ص) قضى بقول القافه[۲۴] [۲۵] و قد أنکر ذلک علیهم فی أخبارنا؛ کما یشهد به ما فی الکافی عن زکریّا بن یحیى بن نعمان الصیرفی»[۲۶] .

شیخ انصاری (ره) می‌فرمایند: این نسبتی که به پیامبر (ص) داده شده است، با عبارت «فَأَمَّا أَنَا فَلَا» سازگار نیست؛ یعنی این روایت خودش را نفی می‌کند؛ زیرا از طرفی می‌گوید که «فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَدْ قَضى بِالْقَافَهِ» و از طرفی امام رضا (ع) که فرزند پیامبر (ص) است، می‌گوید «فَأَمَّا أَنَا فَلَا»، آیا امام (ع) می‌گوید که من مقابل پیامبر (ص) هستم؟ بین صدر و ذیل روایت تنافی وجود دارد و شیخ انصاری (ع) می‌فرمایند که ما نمی‌توانیم این روایت را قبول کنیم. به نظر ما هم همین‌طور است و نمی‌توانیم این روایت را دلیل بر جواز یا حرمت قیافه‌شناسی بگیریم؛ هرچند از مجموع روایت جواز بیشتر از حرمت استفاده می‌شود. در آن زمان، حکومت دست اهل سنت بود و روایاتی داشتند که رسول خدا (ص) بر اساس قول قافه قضاوت کرده‌اند و بر اساس این روایت امام رضا (ع) در برابر آن‌ها سکوت کرده‌اند. به نظر ما از روایت حرمت استفاده نمی‌شود و ضعیف السند است و دلالتش درست نیست.


[۱] محمّد بن یعقوب الکلینی: امامی و ثقه است.
[۲] علیّ بن إبراهیم بن هاشم القمّی: امامی و ثقه است.
[۳] إبراهیم بن هاشم القمّی: مورد اختلاف است و علی الاقوی امامی و ثقه است.
[۴] علیّ بن محمّد بن شیره القاسانی.: مورد اختلاف است ولی ظاهراً امامی و ثقه است
[۵] مهمل است.
[۶] و مازندرانی در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۴. گفته است: فى بعض النسخ المصرىّ و الرجل مجهول الحال.
[۷] در مرآه العقول، العلامه المجلسی، ج۳، ص۳۷۸. الحدیث الرابع عشر: مجهول.
[۸] العریضی: امامی و ثقه است. او پسر امام صادق (ع) و عموی امام جواد (ع) است و روایات فقهی زیادی نزد اوست.
[۹] . المجلسیّ (ره) در مرآه العقول، العلامه المجلسی، ج۳، ص۳۷۹ فرموده است: «نحن عمومته» لعلّه أدخل نفسه؛ لأنّه کان بینهم، لا أنّه کان شریکاً فی هذا القول.
[۱۰] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۴:. الضمیران راجعان إلى الإمام الرضا(ع) .
[۱۱] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۴.: «کلّ حائل متغیّر، سمّى به؛ لأنّه یحول من حال إلى حال. و المقصود أنّ لونه لیس مثل لونک و لون آبائک الطاهرین؛ لأنّ لونه(ع) کان أسمر. و کان غرضهم من ذلک سلب نسبه(ع) لسلب إمامته؛ طمعاً فیها – نعوذ باللّه من ذلک».
[۱۲] و در مرآه العقول، العلامه المجلسی، ج۳، ص۳۷۹.: «الحائل: المتغیّر، إشاره إلى سمرته [قهوه‌ای](ع)».
[۱۳] کأنّ لون أبی جعفر (ع) مائلاً إلی السواد؛ إذ کانت أمّه حبشیّهً. نگاه کنید: الوافی، الفیض الکاشانی، ج۲، ص۳۸۰.
[۱۴] . مجلسیّ (ره) در مرآه العقول، العلامه المجلسی، ج۳، ص۳۸۰. گفته است: قال: «إبعثوا أنتم إلیه، فأمّا أنا فلا» أی فلاأبعث، إنّما قال ذلک؛ لعدم اعتقاده بقول القافه؛ لابتناء قولهم على الظنّ و الاستنباط بالعلامات و المشابهات التی یتطرّق إلیها الغلط و لکنّ الخصوم لمّا اعتقدوا به، ألزمهم بما اعتقدوه.
[۱۵] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۶.: أمرهم بذلک؛ لأنّه أدخل لقبولهم قول القائف و أبعد عن تطرّق التهمه و دخول الشبهه علیهم.
[۱۶] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۶.: أمرهم بذلک لیحصل له الشهود بقول القائف، لسماع جمیعهم قوله.
[۱۷] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۶.: الظاهر أنّ هذا من کلام الرضا(ع) و إن أقعدونا على صیغه الأمر و أنّ الخطاب للعمومه و الإخوه و إنّما أمرهم به لیظهر للقافه أنّه(ع) من عبیدهم و خدمهم لیبعد احتمال إلحاق الولد به و یکمل الحجّه علیهم بعده.
[۱۸] یعنی: به صف ایستادند.
[۱۹] یعنی: بیل.
[۲۰] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۶.: ضمیر قالوا راجع إلى الإخوه و الأخوات و العمومه.
[۲۱] یعنی: مکیدم.
[۲۲] یعنی: آب دهان.
[۲۳] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۱، ص۳۲۲. (این روایت مسنده و ضعیفه است؛ به دلیل وجود زکریا بن یحیی بن نعمان صیرفی که مهمل است در سند روایت).
[۲۴] حَدَّثَنِی عَمْرٌو النَّاقِدُ وَ زُهَیْرُ بْنُ حَرْبٍ وَ أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیْبَهَ. (وَ اللَّفْظُ لِعَمْرٍو) قَالُوا: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ عَنْ الزُّهْرِیِّ عَنْ عُرْوَهَ عَنْ عَائِشَهَ. قَالَتْ: دَخَلَ عَلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ [و آله] وَ سَلَّمَ – ذَاتَ یَوْمٍ مَسْرُورًا. فَقَالَ «یَا عَائِشَهُ! أَ لم‌تَرَیْ أَنَّ مُجَزِّزًا الْمُدْلِجِیَّ دَخَلَ عَلَیَّ. فَرَأَى أُسَامَهَ وَ زَیْدًا وَ عَلَیْهِمَا قَطِیفَهٌ قَدْ غَطَّیَا رُءُوسَهُمَا وَ بَدَتْ أَقْدَامُهُمَا فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ الْأَقْدَامَ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ». صحیح مسلم، مسلم، ج۲، ص۱۰۸۲، ح۳۹.
[۲۵] علامه مجلسی (ره) میفرماید: «القیافه غیر معتبره فی الشریعه و جوّز أکثر الأصحاب العمل بها لردّ الباطل مستدلّین بهذه القصّه [قصّه الإمام علیّ بن موسی الرضا (ع) مع ابنه الإمام الجواد (ع)] و قصّه أسامه بن زید. مرآه العقول، العلامه المجلسی، ج۳، ص۳۷۹.


خارج فقه ۵۹ (قیافه: حکم تکلیفی)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیافه /حکم تکلیفی

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیافه بود که آیا حرام نفسی است؟ قیافه‌شناسی به حسب ذاتش حرمتی دارد یا اینکه حرمت مربوط به ملازماتش است و به خاطر وجود غیبت، تهمت، کذب و… حرام است؟ برای تحقیق در این رابطه به آیات و روایاتی استدلال شد. یکی از این روایات، روایتی بود که از امیرالمؤمنین (ع) نقل شد:

و منها: [[۱] بِإِسْنَادِهِ[۲] ] رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ قَیْسٍ[۳] عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ[۴] (ع) قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) یَقُولُ: «لَاآخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ وَ لَا لِصٍّ وَ لاأقْبَلُ شَهَادَهَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِهِ»[۵] .

بررسی سند روایت: تمام روات این روایت امامی و ثقه اند و این روایت مسنده و علی الاقوی صحیحه است.

بررسی دلالت روایت: امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «من به قول عرّاف (کسی که منجم، کاهن یا… است و از غیب خبر می‌دهد)، قیافه‌شناس و دزد اخذ نمی‌کنم و به این‌ها اعتنایی نمی‌کنم. شهادت فاسق را هم قبول نمی‌کنم؛ مگر اینکه به ضرر خودش شهادت دهد». سخن عرّاف و قیاقه شناس، جزو شهادت فاسق است یا نه؟ دو احتمال مطرح است:

۱. احتمال اول: «ذکر العام بعد الخاص» یعنی مثلاً می گویند «من به قول زید، عمر و بکر اعتنایی ندارم، من به قول هیچ فاسقی اعتنا ندارم» این عبارت یعنی این افراد فاسق‌اند. «ذکر العام بعد الخاص» گاهی در صحبت‌ها و سخنرانی‌ها استفاده می‌شود. در فرمایش امیرالمؤمنین (ع) نیز چنین است و ایشان افراد خاص را بیان کرده‌اند و بعد فرموده‌اند که من اصولاً به حرف افراد فاسق توجه نمی‌کنم. پس عرّاف و قائف فاسق‌اند. قائف چرا فاسق است؟ مگر چه کار می‌کند؟ کارش قیافه‌شناسی است پس بخاطر قیافه‌شناسی‌اش فاسق است. در این صورت حرمت نفسی قیافه‌شناسی ثابت می‌شود و هرکس قیافه‌شناسی کند، فاسق است.

۲. احتمال دوم: این‌ها «ذکر العام بعد الخاص» نیستند. هر کدام از این موارد جدای از دیگری مطرح است. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: «من که امیرالمؤمنین هستم، به قول عرّاف اعتنایی ندارم. قول قائف را هم اخذ نمی‌کنم. حرف دزد را هم قبول نمی‌کنم. شهادت فاسق را هم نمی‌پذیرم». در این صورت معنای روایت این است که قول این افراد حجت نیست ولی نمی‌گوید که فاسقند؛ مانند کودک، مجنون، کسی که عدالتش احراز نشده و… که قولشان حجت نیست ولی این به معنای فسقشان نیست. پس روایت بر فاسق بودن قائف و حرمت کار قائف دلالت نمی‌کند. می‌توانیم بگوییم که در مورد قائف و… در این روایت، اخذ قول مطرح شده و در مورد فاسق، قبول شهادت و با توجه به این مطلب می‌توانیم بگوییم که این دو جدای از یکدیگرند و «ذکر العام بعد الخاص» نیست. پس با توجه به این مطالب، حرمت نفسی قیافه‌شناسی اثبات نمی‌شود و فقط می‌توانیم بگوییم که این کار مکروه است و مورد توجه امیرالمؤمنین (ع) قرار نمی‌گیرد. روایت دیگر:

و منها:[۶] عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ[۷] عَنْ أَبِیهِ[۸] و عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ[۹] جَمِیعاً عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَى بْنِ النُّعْمَانِ الصَّیْرَفِیِ[۱۰] [۱۱] [۱۲] ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ جَعْفَرٍ[۱۳] یُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، فَقَالَ: وَ اللَّهِ، لَقَدْ نَصَرَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (ع)، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: إِی و اللَّهِ، جُعِلْتُ فِدَاکَ لَقَدْ بَغَى عَلَیْهِ إِخْوَتُهُ، فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ: إِی و اللَّهِ و نَحْنُ عُمُومَتُهُ[۱۴] بَغَیْنَا عَلَیْهِ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، کَیْفَ صَنَعْتُمْ، فَإِنِّی لم‌أَحْضُرْکُمْ؟ قَالَ: قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ[۱۵] و نَحْنُ أَیْضاً: مَا کَانَ فِینَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ[۱۶] [۱۷] [۱۸] اللَّوْنِ. فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا (ع): «هُوَ ابْنِی». قَالُوا: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَدْ قَضى بِالْقَافَهِ، فَبَیْنَنَا و بَیْنَکَ الْقَافَهُ. قَالَ: «ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَیْهِمْ، فَأَمَّا أَنَا فَلَا[۱۹] و لَاتُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ[۲۰] و لْتَکُونُوا فِی بُیُوتِکُمْ[۲۱] . فَلَمَّا جَاءُوا أَقْعَدُونَا فِی الْبُسْتَانِ[۲۲] وَ اصْطَفَّ[۲۳] عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ وَ أَخَذُوا الرِّضَا (ع) وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّهَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَهً مِنْهَا وَ وَضَعُوا عَلَى عُنُقِهِ مِسْحَاهً[۲۴] وَ قَالُوا لَهُ ادْخُلِ الْبُسْتَانَ کَأَنَّکَ تَعْمَلُ فِیهِ؛ ثُمَّ جَاءُوا بِأَبِی جَعْفَرٍ (ع) فَقَالُوا[۲۵] أَلْحِقُوا هَذَا الْغُلَامَ بِأَبِیهِ؛ فَقَالُوا لَیْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ وَ لَکِنَّ هَذَا عَمُّ أَبِیهِ وَ هَذَا عَمُّ أَبِیهِ وَ هَذَا عَمُّهُ وَ هَذِهِ عَمَّتُهُ وَ إِنْ یَکُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ فَإِنَّ قَدَمَیْهِ وَ قَدَمَیْهِ وَاحِدَهٌ؛ فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ (ع) قَالُوا: هَذَا أَبُوهُ. قَالَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ: فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ[۲۶] رِیقَ[۲۷] أَبِی جَعْفَرٍ (ع) ثُمَّ قُلْتُ لَهُ أَشْهَدُ أَنَّکَ إِمَامِی عِنْدَ اللَّهِ …»[۲۸] .

بررسی سند روایت: به نظر ما تمام روات این روایت بجز زکریّا بن یحیى بن النعمان الصیرفیّ، امامی و ثقه اند. زکریّا بن یحیى بن النعمان الصیرفیّ مهمل است و به خاطر وجود او، این روایت ضعیف است.

می‌گوید که علی بن جعفر (فرزند امام صادق (ع)) در حال صحبت با حسن بن حسین بن علی بن حسین (ظاهراً فرزند امام رضا (ع) است. برخی از علما مانند شیخ مفید (ره) وجود فرزندی به این نام برای امام رضا (ع) را قبول نکرده‌اند) بود. او گفت: والله خدا به امام رضا (ع) خیلی کمک کرد. حسن گفت: بله والله چنین است. [جریان چیست؟ چرا می گویید خدا به امام رضا (ع) خیلی کمک کرد؟] برادران امام رضا (ع) به ایشان حسودی می‌کردند و به ایشان ظلم می‌کردند. علی بن جعفر گفت: بله والله. ما عموهای امام جواد (ع) هستیم. ما هم ظلم کردیم به امام رضا (ع). حسن گفت: فدایت شوم! من نبودم. شما چکار کردید که ظلم به امام رضا (ع) شد؟ علی بن جعفر گفت: داستان این است که ما هم در جمعیت بودیم [و چیزی نگفتیم و مقصّر هستیم] و برادران امام رضا (ع) آمدند و گفتند: «ما امامی که صورتش سبزه باشد، در امامان نداشتیم. [و این پسر امام رضا (ع) نیست]». امام رضا (ع) ناراحت می‌شوند و می گویند: «این پسر من است». برادران امام رضا (ع) گفتند: «در زمان رسول خدا (ص) هم موردی هست که ایشان به قول قیافه‌شناس توجه کرده‌اند. ماهم قیافه‌شناس می‌آوریم تا ببینیم این فرزند امام رضا (ع) است یا نه». امام رضا (ع) فرمودند: «شما قیافه‌شناسی بیاورید و هر کاری می‌خواهید انجام دهید؛ ولی من اعتنایی به قول قیافه‌شناس ندارم. به قیافه‌شناس جریان را نگویید و از قبل به او اطلاع ندهید و ذهنش را خراب نکنید. همه جای خودتان بنشینید و ببینید او چه می‌گوید». قیافه‌شناس را دعوت کردند و همه در باغ نشستند. همه عموها و برادران و… به صف نشستند. به امام رضا (ع) اهانت کردند و گفتند: «یک لباس پشمی دهاتی بپوشید و کلاهی پشمی بر سر بگذارید» برگردن امام رضا (ع) یک بیل گذاشتند و گفتند: «مانند کسی که می‌خواهد باغچه را بیل بزند، با این لباس و بیل وارد باغچه شو». ابی جعفر را آوردند و گفتند که تو از قیافه‌شناس سؤال کن و گفتند که این بچه کدام‌یک از این افراد است؟ قیافه‌شناس گفت: «پدر این بچه در اینجا نیست. این شخص عموی این کودک است. این شخص عمه این کودک است و اگر در این بستان برای این کودک پدری باشد، آن صاحب بستان است که بیل به دوش دارد. راه رفتن این دو به یک صورت است.» وقتی امام رضا (ع) خواستند که برگردند و بروند، گفتند که این شخص پدر این بچه است. علی بن جعفر می‌گوید: بلند شدم و او را بوسیدم و سپس به او گفتم: «شهادت می‌دهم که تو امام من نزد خدا هستی».

این روایت سندش ضعیف است ولی مورد عمل و استشهاد علماست و به نحوی در کتبشان بیان کرده‌اند که گویا به این روایت اعتماد دارند. این روایت بر حرمت قیافه‌شناسی دلالت می‌کند یا جواز آن؟ چون از طرفی امام (ع) می‌فرمایند «ابْعَثُوا» و از طرفی می‌فرمایند: «فَأَمَّا أَنَا فَلَا» و من دنبال قیافه‌شناسی نیستم و بی توجهی به قیافه‌شناسی را اینجا نشان داده‌اند. فردا این را بحث می‌کنیم که از این روایت حرمت استفاده می‌شود یا حلیت.

 


[۱] محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی: امامی و ثقه است.
[۲] أبی (ره) [علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی: امامی و ثقه است] عن سعد بن عبد الله [القمّی: امامی و ثقه است] عن إبراهیم بن هاشم [القمّی: مورد اختلاف است و علی الاقوی امامی و ثقه است] عن عبد الرحمن بن أبی نجران [امامی و ثقه است.] عن عاصم بن حمید [الحنّاط: امامی و ثقه است].
[۳] محمّد بن قیس أبو عبد الله البجلی: امامی و ثقه است.
[۴] الإمام الباقر (ع).
[۵] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج۳، ص۵۰. (هذه الروایه مسنده، صحیحه علی الأقوی).
[۶] محمّد بن یعقوب الکلینی: امامی و ثقه است.
[۷] علیّ بن إبراهیم بن هاشم القمّی: امامی و ثقه است.
[۸] إبراهیم بن هاشم القمّی: مورد اختلاف است و علی الاقوی امامی و ثقه است.
[۹] علیّ بن محمّد بن شیره القاسانی.: مورد اختلاف است ولی ظاهراً امامی و ثقه است
[۱۰] مهمل است.
[۱۱] و مازندرانی در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۴. گفته است: فى بعض النسخ المصرىّ و الرجل مجهول الحال.
[۱۲] در مرآه العقول، العلامه المجلسی، ج۳، ص۳۷۸. الحدیث الرابع عشر: مجهول.
[۱۳] العریضی: امامی و ثقه است. او پسر امام صادق (ع) و عموی امام جواد (ع) است و روایات فقهی زیادی نزد اوست.
[۱۴] . المجلسیّ (ره) در مرآه العقول، العلامه المجلسی، ج۳، ص۳۷۹ فرموده است: «نحن عمومته» لعلّه أدخل نفسه؛ لأنّه کان بینهم، لا أنّه کان شریکاً فی هذا القول.
[۱۵] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۴:. الضمیران راجعان إلى الإمام الرضا(ع) .
[۱۶] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۴.: «کلّ حائل متغیّر، سمّى به؛ لأنّه یحول من حال إلى حال. و المقصود أنّ لونه لیس مثل لونک و لون آبائک الطاهرین؛ لأنّ لونه(ع) کان أسمر. و کان غرضهم من ذلک سلب نسبه(ع) لسلب إمامته؛ طمعاً فی‌ها – نعوذ باللّه من ذلک».
[۱۷] و در مرآه العقول، العلامه المجلسی، ج۳، ص۳۷۹.: «الحائل: المتغیّر، إشاره إلى سمرته [قهوه‌ای](ع)».
[۱۸] کأنّ لون أبی جعفر (ع) مائلاً إلی السواد؛ إذ کانت أمّه حبشیّهً. نگاه کنید: الوافی، الفیض الکاشانی، ج۲، ص۳۸۰.
[۱۹] . مجلسیّ (ره) در مرآه العقول، العلامه المجلسی، ج۳، ص۳۸۰. گفته است: قال: «إبعثوا أنتم إلیه، فأمّا أنا فلا» أی فلاأبعث، إنّما قال ذلک؛ لعدم اعتقاده بقول القافه؛ لابتناء قولهم على الظنّ و الاستنباط بالعلامات و المشابهات التی یتطرّق إلیها الغلط و لکنّ الخصوم لمّا اعتقدوا به، ألزمهم بما اعتقدوه.
[۲۰] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۶.: أمرهم بذلک؛ لأنّه أدخل لقبولهم قول القائف و أبعد عن تطرّق التهمه و دخول الشبهه علیهم.
[۲۱] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۶.: أمرهم بذلک لیحصل له الشهود بقول القائف، لسماع جمیعهم قوله.
[۲۲] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۶.: الظاهر أنّ هذا من کلام الرضا(ع) و إن أقعدونا على صیغه الأمر و أنّ الخطاب للعمومه و الإخوه و إنّما أمرهم به لیظهر للقافه أنّه(ع) من عبیدهم و خدمهم لیبعد احتمال إلحاق الولد به و یکمل الحجّه علیهم بعده.
[۲۳] یعنی: به صف ایستادند.
[۲۴] یعنی: بیل.
[۲۵] . در شرح الکافی، المازندرانی، الملا صالح‌، ج۶، ص۱۹۶.: ضمیر قالوا راجع إلى الإخوه و الأخوات و العمومه.
[۲۶] یعنی: مکیدم.
[۲۷] یعنی: آب دهان.
[۲۸] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۱، ص۳۲۲. (این روایت مسنده و ضعیفه است؛ به دلیل وجود زکریا بن یحیی بن نعمان صیرفی که مهمل است در سند روایت).


خارج اصول ۵۸ (وضع: حقیقت شرعیه)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ /وضع /حقیقت شرعیه

تذنیبات

در بحث حقیقت شرعیه نکاتی مطرح شده است که ما با عنوان «تذنیبات» مطرح می‌کنیم.

تذنیب اول: استبعاد یا عدم وضع تعیینی ابتدایی در حقیقت شرعیه[۱] [۲] [۳] [۴] [۵] [۶] [۷] .

در بحث حقیقت شرعیه این الفاظ به وضع تعیینی برای این معانی وضع شده‌اند یا نه؟ آیا پیامبر (ص) الفاظ «صلاه»، «زکات»، «حج»، «صوم» و… را از معنای لغوی به معنای جدید نقل داده و برای معنای جدید تعیین کرده است که وضع تعیینی داشته باشد؟ اکثر علما گفته‌اند که وضع تعیینی مقطوع العدم یا بعید است؛ زیرا اگر پیامبر (ص) اعلام می‌کرد «من این لفظ «صلاه» را از معنای لغوی به معنای اصطلاحی نقل دادم»، این اتفاق برای ما نقل می‌شد و با توجه به این که برای ما نقل نشده، پس وضع تعیینی نبوده است. به نظر ما این حرف درستی است ظاهراً اینکه شارع الفاظ را از معنای لغوی به معنای اصطلاحی نقل دهد و این را رسماً اعلام کند، واقع نشده است. مرحوم نائینی می‌فرمایند که این اتفاق مقطوع العدم است «أمّا الأوّل[۸] فهو مقطوع بعدمه؛ إذ لو کان الشارع المقدّس قد وضع هذه الألفاظ لمعانیها الشرعیّه بنحو التعیین، لبیّنه لأصحابه و لو بیّنه لهم لنقل إلینا؛ لتوفّر الدواعی إلى نقله و عدم المانع منه»[۹] . برخی از علما می‌فرمایند که بسیار بعید است که این اتفاق رخ داده باشد ولی برای ما نقل نشده باشد. محقق اصفهانی (ره) نیز همین را فرموده‌اند: «إنّ دعوى الوضع التعیینیّ بإنشاء الشارع بعیده جدّاً»[۱۰] .

شیخ حسین حلی (ره) می‌فرماید: «أصل الوضع بمعنى الإعلان و الإخبار بأنّی وضعت هذا اللفظ لهذا المعنى ممّا یستبعد»[۱۱] .

تذنیب دوم: وضع تعیینی استعمالی در حقیقت شرعیه

گاهی وقتی فرزند تازه متولد شده شما را به شما می‌دهند، می گویید: «سمّیته علی» که این وضع تعیینی است و گاهی میگویید: «علی را به من بدهید تا ببوسم» و چند بار این را استعمال می‌کنید و بقیه می‌فهمند که شما می‌خواهید اسم این بچه را علی بگذارید که این وضع تعیینی استعمالی است. شارع مقدس نیز لفظ «صلاه»، «زکات» و… را به نحو تعیینی استعمالی وضع کرده است؛ یعنی چندین بار تکرار کرده که نماز بخوانید و خودش نماز خوانده و مردم نیز پشت سر او نماز خوانده‌اند و فهمیده‌اند که نماز به چه معناست و با تکرار این استعمال، وضع تعیینی استعمالی محقق شده است. دو قول در این مساله وجود دارد و برخی از علما می گویند که این نوع وضع نبوده و برخی می گویند که بوده است. وضع تعیینی استعمالی که لفظی را از معنای اول نقل دهند و معنای اول از بین برود و معنای دوم مشهور شود، ممکن است محقق شده باشد و ممکن است محقق نشده باشد؛ به صورت قطعی نمی‌توانیم بگوییم. فرق وضع تعیینی استعمالی و وضع تعیّنی این است که در وضع تعیینی استعمالی معنای اول مهجور می‌شود و «صلاه» حقیقت در ارکان مخصوصه می‌شود؛ ولی در وضع تعیّنی، به علت کثرت استعمال، در صورت استعمال بدون قرینه، به معنای دوم حمل می‌کنیم ولی معنای اول مهجور نشده و کنار گذاشته نشده است. تعیینی استعمالی، مقداری از تعیّنی قویتر است و هر لفظ صلاه را که دیدید، بدون تأمل بر معنای جدید حمل می‌کنید. برخی از علما می گویند که وضع تعیینی استعمالی در اوائل بعثت محقق نشده و در اواخر بعثت محقق شده است.

قول اول: عدم حصول[۱۲] [۱۳] .

شهید مصطفی خمینیّ (ره) می‌فرماید: «أمّا احتمال الحقیقه الشرعیّه بالوضع التعیینیّ بکلا قسمیه، فبعید و باطل جدّاً»[۱۴] .

دلیل قول اول: عدم مساعده الوجدان[۱۵] .

قول دوم: حصول[۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹] .

محقق عراقی (ره) می‌فرماید: «الحقّ هو ثبوت الحقیقه الشرعیّه بمعنى ثبوت الوضع التعیینیّ‌ بنفس الاستعمال فی لسان الشارع المقدّس»[۲۰] .

محقق خویی (ره) می‌فرماید: «إنّ دعوى ثبوت الحقیقه الشرعیّه بالوضع التعیینیّ المنشأ بالاستعمال قریبه جدّاً»[۲۱] .

به نظر ما ممکن است وضع تعیینی استعمالی در اوائل بعثت تحقق نداشته باشد ولی در اواخر بعثت محقق شده است.

تذنیب سوم: حصول یا عدم حصول وضع تعیّنی در محل بحث

قول اول: عدم حصول[۲۲] .

محقق نائینی (ره) می‌فرماید: «إنّه لا طریق لنا إلى إثباته[۲۳] فی زمان النبیّ (ص) حتّى تثبت الحقیقه الشرعیّه و علیه تکون الألفاظ المستعمله فی زمانه (ص) مجملات»[۲۴] ‌.

قول دوم: حصول[۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] .

محقق اصفهانی (ره) می‌فرماید: «إنّ الوضع التعیّنی- فی الصدر الأوّل بکثره استعمال الشارع للصلاه و الصوم و الزکاه و الحجّ و أشباهها من الألفاظ المتداوله فی لسان الشارع و ألسنه تابعیه- لا بعد فیه، بل حصول الوضع به فی أیّام قلائل قریب جدّاً و إنکاره مکابره. و لذا قلنا بأنّ البحث قلیل الجدوى»[۲۹] .

وضع تعیّنی در رابطه با حقیقت شرعیه محقق شده است؛ یعنی شارع، ائمه (ع)، پیامبر (ص) و مردم دست به دست هم داده‌اند و این الفاظ را در معنای جدید استعمال کرده‌اند (کثرت استعمال به وسیله شارع،متشرعین و… محقق شده است) و وضع تعیّنی محقق شده است. حتی اگر وضع تعیینی ابتدائی و وضع تعیینی استعمالی محقق نشده باشد، حداقل قطعاً وضع تعیّنی محقق شده است؛ لذا می‌توانیم الفاظ شارع را به معانی جدید حمل کنیم. 


[۶] مصباح الأصول (مباحث الألفاظ)، الواعظ الحسینی، السید محمد؛ تقریر بحث السید أبو القاسم الخوئی، ج۱، . ص۱۲۲
[۸] . الوضع التعیینی.
[۱۹] مصباح الأصول (مباحث الألفاظ)، الواعظ الحسینی، السید محمد؛ تقریر بحث السید أبو القاسم الخوئی، ج۱، . ص۱۲۹
[۲۱] مصباح الأصول (مباحث الألفاظ)، الواعظ الحسینی، السید محمد؛ تقریر بحث السید أبو القاسم الخوئی، ج۱، . ص۱۲۹
[۲۳] . الوضع التعیّنی.
[۲۶] ظاهر مصباح الأصول (مباحث الألفاظ)، الواعظ الحسینی، السید محمد؛ تقریر بحث السید أبو القاسم الخوئی، ج۱، . ص۱۲۹؛


خارج اصول ۵۷ (وضع: حقیقت شرعیه)

, ,

موضوع: میاحث الفاظ/وضع /حقیقت شرعیه

 

اختلاف لغات ادیان«إنّ ثبوت هذه المعانی فی الشرائع السابقه لایضرّ بثبوت الحقیقه الشرعیّه فی شرعنا؛ ضروره أنّ مجرّد الثبوت‌ هناک‌ لایلازم‌ التسمیه بهذه‌ الألفاظ الخاصّه و لیس فی المقام إلّا التعبیر عنها بهذه الألفاظ فی الکتاب العزیز. و من الواضح أنّه لایدلّ على وجود تلک الألفاظ فی الشرائع السابقه؛ بل هو لأجل اقتضاء مقام الإفاده ذلک، کما هو الحال بالقیاس إلى جمیع الحکایات و القصص القرآنیّه التی کانت بالسریانیّه، کما فی لغه «عیسى»(ع) أو العبرانیّه، کما فی لغه «موسى»(ع) بل من المعلوم أنّ تلک المعانی کانت یعبّر عنها بألفاظ سریانیّه أو عبرانیّه و قد نقلت عنها بهذه الألفاظ الخاصّه فی شریعتنا؛ لاقتضاء مقام الإفاده ذلک»[۱] .

محقق خویی (ره) می‌فرمایند که الفاظی مانند «صلاه»، «زکات»، «حج» و… در شرایع سابق نبودهاند. در مباحث گذشته مطرح شد که این الفاظ در زمان انبیا گذشته نیز بوده است و باتوجه به آیات ﴿… و أوصانی بالصلاه و الزکاه ما دمت حیّاً﴾[۲] ،﴿کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم …﴾[۳] ، ﴿و أذّن فی الناس بالحج …﴾[۴] و… این الفاظ در زمان پیامبران گذشته نیز وجود داشته‌اند. مرحوم خویی می‌فرمایند: این جملاتی که در قرآن وارد شده، به این معنا نیست که مثلاً لفظ صلاه در زمان گذشته بوده است؛ زیرا زمان حضرت موسی (ع) به زبان سریانی و در زمان حضرت عیسی (ع) به زبان عبری صحبت می‌کردند و در آن زمان لفظ «صلاه» نبوده است و پیامبر (ع) با لفظ صلاه از آن محتوا تعبیر می‌کنند. در زمان حضرت موسی (ع) و عیسی (ع) لفظ «صیام» نبوده است و در لسان پیامبر (ص) مطرح شده است. این الفاظ اختراع پیامبر (ص) است و پیامبر (ص) این الفاظ را انتخاب کرده‌اند. ممکن است در محتوا شبیه یکدیگر باشند ولی این الفاظ را پیامبر (ص) انتخاب کردهاند.

قول سوم: ثبوت الحقیقه الشرعیّه فی أواخر عصر النبیّ (ص) إذا کانت کثیره الدوران فی المحاورات؛ کالصلاه و الزکاه و الحج[۵] [۶] [۷] .

شهید مصطفی خمینی (ره): «إنکار الحقیقه الشرعیّه فی غایه الإشکال؛ بداهه أنّ ألفاظ الطهارات الثلاث، موضوعه لمعانٍ خاصّه؛ أی منصرفه بالوضع التعیّنی إلیها. و هکذا کثیر من الألفاظ التی أرید منها المعانی المرکّبه.

فبالجمله: لا شبهه فی احتیاج القوانین و الشرائع إلى المصطلحات الخاصّه، حتّى العرفیّه منها. و لیست هی إلّا بمعنى أنّها ألفاظ ظاهره فی المعنى الخاص. و هذا لایکون إلّا من الحقیقه الشرعیّه؛ لأنّ استعمال الألفاظ فی الخصوصیّات اللاحقه بالمعانی الکلّیه مجاز و إذا کان بحدّ شائع فی الشریعه یصیر حقیقهً فیه. و الألفاظ المستعمله فی الشریعه من هذا القبیل، کما هو الظاهر الواضح.و أمّا احتمال حدوث الألفاظ المستعمله فی الماهیّات السابقه على الشریعه المقدّسه الإسلامیّه أیضاً فممنوع؛ للزوم اشتمال الکتاب على ما لایفهمه المخاطبون فی عصر الخطاب، فالالتزام بالحقیقه الشرعیّه فی أوّل الإسلام غیر موافق للذوق السلیم و لکنّه بعد الاستعمالات الرائجه و الإطلاقات الکثیره، تحصل‌ تلک الحقیقه الشرعیّه؛ لما عرفت من البینونه بین المعانی و من استعمال تلک الألفاظ فی خصوصیّات المصادیق‌».[۸]

حاج‌آقا مصطفی (ره) می‌فرمایند که برخی از الفاظ مانند صلاه، زکات و حج حقیقت شرعیهشان ثابت است؛ زیرا در کلمات پیامبر (ص) بسیار استعمال میشدند؛ البته این حقیقت شرعیه در اواخر بعثت است و وضعشان هم تعیّنی است و به علت کثرت استعمال این‌گونه شده‌اند. مانند طهارات صلاه که عبارتند از: وضو، غسل و تیمم. معنای اصطلاحی وضو، غسل و تیمم در زمان پیامبر (ص) مطرح شد و این الفاظ حقیقت در این معانی شدند. اصولاً هر دین، مذهب و علمی برای خود اصطلاحاتی دارد؛ مثلاً در طب اصطلاحات صفرا، سودا، بلغم، دَم و… وجود دارد. در هر شریعتی اصطلاحات خاصی وجود دارد که این اصطلاحات در طول زمان محقق می‌شوند. پس ایشان می‌فرمایند که حقیقت شرعیه در الفاظی که زیاد استعمال می‌شوند، منعقد شده است و این اتفاق در اواخر بعث محقق شده است؛ زیرا کثرت استعمال در اوایل بعثت محقق نمی‌شود. پس عدهای قائلند که حقیقت شرعیه در الفاظی که زیاد استعمال می‌شوند، ثابت است و این اتفاق در اواخر بعثت رخ داده است.

نقد و بررسیبه نظر ما، این که می گویید حقیقت شرعیه در اواخر بعثت محقق شده است، متوقف بر این است که شما تاریخ روایات را بدانید و بدانید که این روایت در چه تاریخی از پیامبر (ص) صادر شده و اینکه در اوائل بعثت بوده یا در اواخر بعثت. سؤال اصلی ما این است که اگر الفاظی مانند صلاه، زکات، حج، مضاربه، شرکت، وضو، غسل، تیمم و… را در کلمات پیامبر (ص) و ائمه (ع) دیدید، آن را چگونه معنا می‌کنید؟ به معنای لغوی حمل می‌کنید یا معنای جدید اصطلاحی؟ به نظر ما نباید در این مسئله شبهه کرد که این الفاظ به معانی جدیدشان حمل می‌شوند. پس به نظر ما این صحبت‌ها که آیا این استعمالات کثیر الدوران بوده یا نه و در اوائل بعثت بوده یا اواخر بعثت، تأثیر زیادی ندارد. از این الفاظ، معنای جدید اصطلاحی که شارع بیان کرده به ذهن تبادر می‌کند.

قول چهارم:التفصیل بین الألفاظ الوارده فى الکتاب و السنّه؛ فما یکون استعماله فى الکتاب و السنّه فی المعنى الشرعیّ أکثر من استعماله فی المعنى اللغوی، ففیه الحقیقه الشرعیّه و ما لمیکن کذلک، فلیس فیه الحقیقه الشرعیّه[۹] .

موحوم موسوی قزوینی می‌فرمایند: «الحقّ عندنا التفصیل بین الألفاظ الوارده فى الکتاب و السنّه؛ فما یکون استعماله فى الکتاب و السنّه فى المعنى الشرعیّ أکثر من استعماله فی المعنى اللغوی، حملناه فی کلام الشارع على المعنى الشرعیّ و ما لمیکن کذلک لمنحمله على المعنى الشرعیّ و إن کان استعماله فی خارج الکتاب و السنّه فی المعنى الشرعیّ أکثر من استعماله فی المعنى اللغوی، فیحمل على المعنى اللغوى؛ لعدم ثبوت الحقیقه فیه»[۱۰] .

در این قول هم نکته‌ای بیان شده که قبلاً به آن اشاره شد: فلاسفه، علمای طب، علمای نحو، علمای صرف و… هرکدام برای خودشان اصلاحاتی دارند و این اصطلاحات در هر علمی وجود دارد و وقتی شریعت بزرگی مثل اسلام تأسیس می‌شود، مسلماً اصطلاحاتی مخصوص خود دارد که ما اسم این‌ها را حقیقت شرعیه می‌گذاریم. فرقی ندارد اسمش را چه بگذارید؛ حقیقت شرعیه، حقیقت متشرعه، مجاز مشهور یا…؛ در هر صورت این الفاظ به معنای جدید حمل می‌شوند، نه معنای لغوی.


[۶] مفتاح الأحکام، نراقی، احمد بن محمدمهدی، ص۱۰۶.
[۹] . ضوابط الأصول، قزوینی، ابراهیم بن محمدباقر، ص۲۱ (ظاهره عدم التفصیل بین العبادات و المعاملات).
[۱۰] . ضوابط الأصول، قزوینی، ابراهیم بن محمدباقر، ص۲۱.



خارج فقه ۵۸ (قیافه: حکم تکلیفی)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/ قیافه /حکم تکلیفی

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیافه‌شناسی بود که آیا حرمت ذاتی دارد و مطلقاً حرام است یا این که اگر حرامی بر آن مترتب شود، حرام است. دو نظر در اینجا مطرح است:۱. قیافه‌شناسی حرمت ذاتی دارد و تعلیم و تعلم این علم، مراجعه به قیافه شناس، پول دادن به قیافه‌شناس، پول گرفتن قیافه شناس و… جایز نیست و همه جوانب تکلیفی و وضعی‌اش حرام است. ۲. قیافه‌شناسی فی نفسه حرمت ندارد و حرمت مربوط به ملازمات آن است. مثلاً نسبتی را برای شخصی ثابت می‌کنند که واقعی نیست و به عنوان مثال می‌گوید که من از قیافه این شخص می‌فهمم که سید است یا نیست، فرزند فلانی است یا نیست، دروغ یا تهمتی بر آن مترتب می‌شود یا… . اگر قیافه شناس حرفی بزند که ملازم با یکی از محرّمات الهی باشد، حرام است و اگر ملازم با حرامی نباشد، جایز است. برای این که بدانیم قیافه‌شناسی حرام نفسی است یا غیری، آیات و روایات را بررسی می‌کنیم.

ادله حرمت قیافهدلیل اول: آیهیکی از آیاتی که مورد استناد علما قرار گرفته، آیه ﴿… إِنَّ الظَّنَّ لایغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً …﴾ [۱] است. مظنّه اعتباری ندارد. مقدار دلالت آیه شریفه در محل بحث ما این است که قول قیافه‌شناس اگر ظنّی باشد، اعتباری ندارد. مفهومش این است که اگر حرف قیافه شناس علم آورد، حجت است و اگر ظن‌آور است حجت نیست. پس آیه می‌گوید که قول ظن‌آورش حجت نیست ولی می‌توانید به او مراجعه کنید و اگر قولش علم آور بود، می‌توانید عمل کنید و اگر ظن‌آور بود نمی‌توانید عمل کنید. پس این آیه مدعای کسانی را که می گویند قیافه‌شناسی حرام نفسی است، اثبات نمی‌کند.

دلیل دوم: روایاتفمنها:[۲] حَدَّثَنَا أَبِی[۳] (قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ[۴] عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ[۵] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ[۶] عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ[۷] عَنْ أَبِی بَصِیرٍ[۸] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: مَنْ تَکَهَّنَ[۹] أَوْ تُکُهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِینِ مُحَمَّدٍ(ص) قُلْتُ: فَالْقَافَهُ. قَالَ: «مَا أُحِبُّ أَنْ تَأْتِیَهُم …»[۱۰] .

بررسی سند روایت: تمام روات این روایت امامی و ثقه اند و دو تن از آنان از اصحاب اجماعند؛ البته علی بن ابی حمزه بطائنی واقفی است ولی علما روایات قبل از واقفی شدن او را که امامی و ثقه بوده، قبول می‌کنند. این روایت مسنده و ظاهراً صحیحه است و بنابر قولی موثقه است.

یعنی کسی که کهانت کند و کاهن باشد یا کسی برای او کهانت کند، از دین پیامبر (ص) دور و بریء است. سائل سؤال می‌کند: «قیافه شناس چطور؟ آیا آن هم مشکل دارد؟» امام می‌فرمایند: «دوست ندارم پیش قیافه‌شناس بروم». این «دوست نداشتن» دلالت بر حرمت می‌کند یا کراهت؟ به نظر می‌رسد که دلالت بر حرمت ندارد و کراهت را بیان می‌کند و اینکه این کار مورد علاقه امام (ع) نیست. حرمت از این روایت استفاده نمی‌شود.

و منها: [[۱۱] بِإِسْنَادِهِ[۱۲] ] رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ قَیْسٍ[۱۳] عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ[۱۴] (ع) قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) یَقُولُ: «لَاآخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ وَ لَا لِصٍّ وَ لاأقْبَلُ شَهَادَهَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِهِ»[۱۵] .

بررسی سند روایت: تمام روات این روایت امامی و ثقه اند و این روایت مسنده و علی الاقوی صحیحه است.

از امام باقر (ع) نقل می‌کند که امیر المومنین (ع) این جمله را زیاد تکرار می‌کردند: «من قول عرّاب را اخذ نمی‌کنم و به حرف قیافه شناس توجه نمی‌کنم و قول دزد را اخذ نمی‌کنم (شاید این عبارت اشاره به این است که این‌ها نیز به نوعی دزدند و گروهی از دزدها شبانه به خانه انسان می‌آیند و چیزی را می‌دزدند و گروهی نیز مانند این‌ها با کلک و فریب پولی را از چنگ انسان در می‌آورند و این‌ها هم دزد اند) وشهادت فاسق را قبول نمی‌کنم مگر این که بر ضرر خودش شهادت بدهد». این روایت به چه دلالت می‌کند؟ معنای این روایت این است که من قول قیافه‌شناس را اخذ نمی‌کنم و حرفش برای من اعتباری ندارد و مانند حرف فاسق، حرف او را گوش می‌کنیم ولی ترتیب اثر نمی‌دهیم.

اولاً امام (ع) فرموده‌اند که «لاآخذ» و نفرموده‌اند که «لاتأخذوا» و به نظر می‌رسد که ظهورش در کراهت است؛ زیرا اگر می‌خواست نهی کن، صریحاً می‌فرمود که «احذروا» یا «لاتأخذوا». پس دلالت بر حرمت ندارد.

ثانیاً معنای «لاآخذ» این است که گوش نمی‌کنم یا این که عمل نمی‌کنم؟ ظاهرش این است که «عمل نمی‌کنم». پس نشستن با قیافه شناس و گوش کردن به حرف او حرام نیست ولی نباید به آن ترتیب اثر داد؛ البته ترتیب اثر دادن هم معلوم نیست حرام باشد و با توجه به این روایت مکروه است.

دو اشکال بر استدلال به این روایتاشکال اولو إن کان المنهیّ فیها[۱۶] إتیان القائف و الأخذ بقوله، إلّا أنّ المعلوم فی الخارج أنّه لا وجه لحرمه إتیانه و الأخذ بقوله إلّا حرمه نفس القیافه، کما لا وجه لحرمه استماع الغناء و الغیبه إلّا حرمه نفس الغناء و الغیبه. فالاستدلال بتلک الأخبار أدلّ على خلاف المدّعى منه على المدّعى[۱۷] .

بعضی چیزها حرام هستند و استماعشان نیز حرام است؛ مانند: غیبت، تهمت. تکسّب به اینها هم حرام است و نشستن در مجلس غیبت حرام است و… . از این حرمتِ لوازم، پی می‌بریم به اینکه غیبت دارای مفسده‌ای است که شارع غیبت و ملازماتش را حرام کرده است. قیافه‌شناسی هم همین‌طور است و مفسده‌ای دارد و به همین علت است که می گویند به قول او اخذ نکنید و به قیافه‌شناسی توجه نکنید. وقتی می‌خواهند کاری را در نظر مردم مبغوض جلوه دهند و بگویند که این عمل را انجام ندهید، این کار را می‌کنند. از مجموع روایات این استفاده می‌شود که قیافه‌شناسی کار مبغوضی است و نباید سراغ آن رفت. به نظر ما چنین نیست و نمی‌توانیم از این روایت حرمتی مانند غیبت استفاده کنید. استماع غیبت حرام است ولی حرمت استماع قول قیافه شناس از این روایات استفاده نشد. پس حرمت ذاتی قیافه‌شناسی، حرمت استماع آن و… از این روایات استفاده نمی‌شود.

اشکال دومسلّمنا عدم دلاله النهی عن إتیانه و الأخذ بقوله على حرمته نفساً، إلّا أنّ إطلاق معقد سائر النواهی و الإجماع کافٍ فی حرمته النفسیّه؛ مضافاً إلى الظاهر [ظاهر] سیاقها و عدّها فی عداد المکاسب المحرّمه نفساً لا غیراً؛ کالکهانه و القمار و الغیبه و الکذب[۱۸] .

آیا می‌توانیم حرمت نفسی را به عنوان معقد اجماع استفاده کنیم؟ یعنی آیا می‌توانیم حرمت نفسی را از اجماع استفاده کنیم؟ به نظر ما این هم مشکل است. اگر اجماعی در مورد قیافه وجود دارد، در ترتیب اثر دادن به آن است، همان‌طور که شیخ انصاری (ره) فرمود. یعنی اگر حرامی بر آن مترتب می‌شود حرام است و اگر صورتی که حرامی بر آن مترتب نشود قابل تصویر باشد، در آن صورت حلال است و حرمتش از این روایات استفاده نمی‌شود.

 


[۲] محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی: امامی و ثقه است.
[۳] علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی: امامی و ثقه است.
[۴] القمّی: امامی و ثقه است.
[۵] الأنباری: امامی و ثقه است.
[۶] زیاد: امامی و ثقه و از اصحاب اجماع است.
[۷] البطائنی: از رئوس واقفه است؛ ولی ظاهراً مشایخ روایات قبل از واقفی شدنش را قبول می‌کنند و او امامی و ثقه بود.
[۸] یحیى أبو بصیر الأسدی: امامی و ثقه و از اصحاب اجماع است.
[۹] کاهن کسی است که از آینده خبر می‌دهد بر اساس قواعد ثابت نزد خودش. کاهن کسی است که از غائبات با کمک گرفتن از جن خبر می‌دهد و از کائنات در آینده خبر می‌دهد و مدعی معرفت اسرار است.
[۱۰] الخصال، الشیخ الصدوق، ج۱، ص۱۹. (این روایت مسنده و ظاهراً صحیحه است و بنابر قولی موثقه است).
[۱۱] محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی: امامی و ثقه است.
[۱۲] أبی (ره) [علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی: امامی و ثقه است] عن سعد بن عبد الله [القمّی: امامی و ثقه است] عن إبراهیم بن هاشم [القمّی: مورد اختلاف است و علی الاقوی امامی و ثقه است] عن عبد الرحمن بن أبی نجران [امامی و ثقه است.] عن عاصم بن حمید [الحنّاط: امامی و ثقه است].
[۱۳] محمّد بن قیس أبو عبد الله البجلی: امامی و ثقه است.
[۱۴] الإمام الباقر (ع).
[۱۵] . من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج۳، ص۵۰. (هذه الروایه مسنده، صحیحه علی الأقوی).
[۱۶] الروایه الثانیه.
[۱۷] التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبد الحسین، ج۱، ص۱۹۱ (التلخیص).
[۱۸] التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبد الحسین، ج۱، ص۱۹۱ – ۱۹۲.


خارج اصول ۵۶ (وضع: حقیقت شرعیه)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ/وضع /حقیقت شرعیه

 

خلاصه جلسه گذشته: در مباحث گذشته مطرح شد که بحث حقیقت شرعیه دارای ثمراتی است که در هر صورت بر آن مترتب می‌شود؛ فرقی ندارد که به حقیقت شرعیه، حقیقت متشرعه، مجاز مشهور یا … قائل شوید، در هر صورت این ثمرات مترتب می‌شوند؛ یعنی اگر به هر یک از این موارد قائل شوید، ثمرات بحث حقیقت شرعیه مترتب می‌شود: «صلاه حقیقت شرعیه در ارکان مخصوصه است»، «صلاه در معنای ارکان مخصوصه، حقیقت متشرعه است و این حقیقت در زمان ائمه (ع) تحقق پیدا کرده است»، «مجاز مشهور است؛ یعنی صلاه در معنای ارکان مخصوصه مجازاً استعمال می‌شود ولی این مجاز مشهور است و این لفظ بدون قرینه در این معنا استعمال می‌شود»، وضع تعیینی، تعیّنی یا تعیینی استعمالی باشد و… . در تمام این صورت‌ها، سوالی در برابر ما وجود دارد که باید آن را پاسخ دهیم: اگر این الفاظ در لسان پیامبر (ص) یا ائمه (ع) وارد شد، به چه معنایی حمل می‌شوند؟ معنای لغوی یا معنای جدید؟ به نظر می‌رسد که در این بحث اختلافی وجود ندارد و تمام علما قبول دارند که این الفاظ به معنای جدید حمل می‌شوند؛ فرقی ندارد که قرینه‌ای وجود داشته باشد یا نه. استعمال این الفاظ در لسان شارع در معنای لغوی نیاز به قرینه دارد. صلاه در ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا﴾[۱] به معنای لغوی استعمال شده است. اگر الفاظی مانند صلاه، حج، زکات و… بدون قرینه در لسان شارع استعمال شدند، به معنای جدید اصطلاحی حمل می‌شوند و همه علما قبول دارند که این الفاظ به معنای جدید حمل می‌شوند.

لفظ صلاه در ادیان سابقبرخی از علما میگویند که این صلاه در امتهای گذشته نیز بودهاست و از گذشته استعمال میشده و ممکن است در دین ما فقط جزء یا شرطی به آن اضافه شده باشد ولی در امت‌های گذشته نیز بوده است؛ لذا حقیقت شرعیه تحقق ندارد. ما این را از این عده قبول می‌کنیم ولی به این افراد می گوییم که بالاخره این الفاظ را در لسان شارع و ائمه (ع) به چه معنایی حمل می‌کنید؟ معنای جدید یا قدیم؟ همه می‌گویند که به معنای جدید حمل میشود. شاید دلیل اینکه برخی از علمای جدید گفته‌اند که بحث حقیقت شرعیه فایده زیادی ندارد، این است که همه علما این را قبول دارند که این الفاظ باید بر معنای جدید حمل شوند؛ اسمش هرچه باشد (حقیقت شرعیه، حقیقت متشرعه، مجاز مشهور یا…) فرقی ندارد.

إنّ نتیجه ثبوت الحقیقه الشرعیّه و ثمرته هو حمل الألفاظ الصادره عن الشارع على المعانی الشرعیّه لا على المعانی اللغویّه. و هذه الثمره مترتّبه على فرض ثبوت هذه المعانی فی الشرائع السابقه أیضاً. و مع ترتّب الثمره لایقدح عدم صدق الحقیقه الشرعیّه فی الاصطلاح لو سلّمناه لأجل وجود المعانی فی الشرائع السابقه؛ فإنّ البحث عن ثبوت الحقیقه الشرعیّه إنّما هو لترتّب الثمره[۲] .

نظریه حقیقت شرعیه در اواخر بعثتبرخی از علما مانند حاج‌آقا مصطفی (ره) فرزند امام خمینی (ره) می گویند که حقیقت شرعیه در اوائل بعثت منعقد نشده است و در اواخر بعثت منعقد شده است و در زمان ائمه (ع) نیز منعقد شده است. این فرمایش ایشان است و اگر این‌طور باشد، در معنای احادیثی که در اوائل بعثت صادر شده‌اند، می‌توان تردید کرد که لفظ صلاه و… به چه معناست.به نظر می‌رسد این فرمایش درست نیست. پیامبر (ص) آیه ﴿عَبْدًا إِذَا صَلَّىٰ﴾[۳] را در سال اول بعثت فرمودند و از این آیه مشخص می‌شود که این نماز از همان اول هم مورد استعمال شارع بوده است و معنایش هم صلاه است و دعا نیست. نمونه‌های دیگری نیز وجود دارد که آیاتی که در اوائل بعث نازل شدهاند دارای الفاظ صلاه، زکات و… هستند؛ بنابراین به نظر می‌رسد الفاظی که در لسان پیامبر (ص) یا ائمه (ع) ذکر شدهاند، به معنای جدید حمل می‌شوند و اینکه اسمش چه باشد (حقیقت شرعیه، حقیقت متشرعه، مجاز مشهور یا…) تأثیری ندارد و این‌ها تعبیرات مختلف از یک محتواست.

برخی از علما فرموده‌اند: «الصواب أن یقال: إنّ حقائق هذه العبادات کانت ثابتهً فى الشرائع السابقه أیضاً معهودهً عند الناس فیما قبل الإسلام و إن کانت مصادیقها فى تلک الشرائع مخالفهً فى الجمله و فی شی‌ء من الأجزاء و الشرائط مع ما فی الإسلام؛ فلا ریب حینئذٍ فی کون تلک الألفاظ حقیقهً فى هذه المعانی العبادیّه غیر محتاجه إلى القرینه، إمّا لهجر المعانی غیر العبادیّه أو اشتراکها بینهما مع أظهریّه المعانی العبادیّه؛ فحینئذٍ لایبقى مجال لدعوى الحقیقه الشرعیّه و یسقط النزاع من أصله. و تحمل تلک الألفاظ على المعانى المذکوره أینما وجدت فی کلام الشارع»[۴] .

برخی از علما فرموده‌اند: «إنّ هذه الألفاظ[۵] کانت حقیقهً فی هذه المعانی قبل البعثه و متزامناً معها و قد استعملها النبیّ (ص) فیها کاستعمال سائر الألفاظ من غیر فرق بینها. و توضیح ذلک یتوقّف على ثبوت أمرین:

۱. إنّ هذه العبادات کانت موجودهً فی الشرائع السابقه و یشهد لها کثیر من الآیات القرآنیّه و نکتفی بالبعض منها.قال تعالى: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ …﴾ [۶] . و قال تعالى: ﴿وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى‌ کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ﴾[۷] . فإنّ هذه الآیات و غیرها ممّا یجده المتتّبع فی القرآن، تدلّ على وجود تلک الماهیّات فی الشرائع السابقه و أنّها لیست ماهیّات مخترعهً.

۲. إذا کانت هذه الحقائق موجودهً فی الشرائع السماویّه و کانت للعرب صله وثیقه بالیهود و النصارى، فلمیکن للعرب یوم ذاک بُدّ من وجود لفظ یعبّر به عن عباداتهم صلاتهم و صومهم و لمیکن ذلک اللفظ سوى نفس هذه الألفاظ.

و یؤیّد ذلک أنّ القرآن استعملها فی نفس تلک المعانی فی بدء البعثه؛ فجاءت الآیات التالیه فی السور المکّیّه النازله فی صدر البعثه:۱. ﴿أَ رَأَیْتَ الذی یَنْهى﴾‌ ﴿عَبْداً إذا صَلَّى﴾[۸] . … فقد نزلت هذه الآیات فی أوائل البعثه، مع أنّ الصلاه فرضت فی لیله المعراج و کان عروجه إلى السماء فی العام العاشر من الهجره و قد ورد لفظ الصلاه فی السور المکّیّه. کلّ ذلک یدلّ على أنّ العرب المعاصرین لعصر الرساله کانوا یستعملون تلک الألفاظ فی نفس هذه المعانی، بلا قرینه و أنّ الوحی اتّبع اللغه الدارجه بین قوم النبیّ (ص).

و یؤیّد ذلک أیضاً أنّ جعفر بن أبی طالب عرّف دین النبیّ (ص) لملک الحبشه بکلام مفصّل و کان ذلک فی العام الخامس من البعثه و قد جاء فی ثنایاه:أیّها الملک کنّا قوماً أهل جاهلیّه نعبد الأصنام إلى أن قال: و أمرنا أن نعبد اللّه وحده لانشرک به شیئاً و أمرنا بالصلاه و الزکاه و الصیام فصدّقناه و آمنّا … [۹] . کلّ ذلک یعرب عن شیوع استعمال هذه الألفاظ فی تلک المعانی یوم ذاک و قد خاطب رئیس الوفد جعفر بن أبی طالب ملکَ الحبشه بلغه قومه و بالتالی خاطب النبیّ (ص) الناس أیضاً بلغه قومه و قال سبحانه: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ …﴾[۱۰] . ثمّ إنّ القوم نظروا إلى القسم الأوّل من الآیات الدالّه على ثبوت هذه الحقائق فی الشرائع السماویّه و غفلوا عن القسم الثانی منها الدالّ على التعبیر عنها فی بدء البعثه بنفس هذه الألفاظ، کما غفلوا عن انتشار هذه المفاهیم بین الجزیره العربیّه، فقد کانوا یعبّرون عنها بهذه الألفاظ»[۱۱] .

به نظر ما کلام ایشان متین است و پوشیده نیست که ثمره‌ای که برای حقیقت شرعیه بیان شد، در تمامی فرض‌ها ثابت است و این الفاظ به معانی شرعیه حمل می‌شوند؛ فرقی ندارد که در شرایع گذشته وجود داشته باشند و قیود و شروطی به آن‌ها اضافه شده باشد یا وجود نداشته باشند.

 


[۲] . مصباح الأصول (مباحث الألفاظ)، الواعظ الحسینی، السید محمد؛ تقریر بحث السید أبو القاسم الخوئی، ج۱، ص۱۲۷.
[۵] . ألفاظ العبادات.


خارج فقه ۵۷ (قیافه: حکم تکلیفی)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیافه /حکم تکلیفی

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیافه‌شناسی بود. یکی از مکاسب محرمه، کسب به وسیله قیافه‌شناسی است. قیافه شخصی را نگاه می‌کند و حکم می‌کند که این شخص، فرزند این پدر نیست و پولی که می‌گیرد حرام است. این قیافه‌شناسی مطلقاً حرام است یا اگر اثر محرّمی بر آن مترتب شود حرام است؟ ۱. برخی از علما می‌گویند که قیافه‌شناسی، مراجعه به قیافه‌شناس، پول دادن به قیافه‌شناس و پولی که قیافه‌شناس می‌گیرد مطلقاً حرام است؛ چه حرامی بر حرف قیافه‌شناس مترتب شود (مثلاً تهمت بزند و بگوید که این بچه فرزند این پدر نیست) و چه حرامی بر آن مترتب نشود.۲. مراجعه به قیافه شناس و قول قیافه شناس حرام نیست. حرام در جایی است که تهمت، غیبت، دروغ یا حرام دیگری تحقق پیدا کند و قیافه‌شناسی اگر همراه این‌ها باشد، ملازم حرام است و به حرام مبدّل می‌شود. پس قیافه‌شناسی به صورت مطلق حرام نیست و اگر حرامی بر آن مترتب شود، حرام می‌شود.

شیخ انصاری (ع) می گویند که این دو نظر یکی است و آن‌هایی که می‌گویند قیافه‌شناسی مطلقاً حرام است، منظورشان این است که در صورتی که حرامی بر آن مترتب شود حرام است. ایشان می‌فرمایند: «الظاهر أنّه[۱] مراد الکلّ[۲] و إلّا فمجرّد حصول الاعتقاد العلمیّ أو الظنّیّ بنسب شخص لا دلیل على تحریمه»[۳] .

حالا می‌خواهیم بررسی کنیم ببینیم ریشه این اختلاف در کجاست. برای توضیح این مطلب باید ببینیم قیافه‌شناسی چگونه شکل می‌گیرد. اصولاً افرادی که قیافه‌شناسی می‌کنند، چند صورت برایشان ممکن است:

۱. مرحله اول: چهره من یا شما را می‌بینند و مطلبی به ذهنشان می‌آید (مثلاً این شخص آدم خوبیست، آدم بدی است یا آینده خوبی دارد) و به آن علم یا ظن پیدا می‌کنند؛ ولی آن را اظهار نمی‌کنند. خودشان چیزهایی را می‌فهمند ولی آن را اظهار نمی‌کنند؛ زیرا در صورت اظهار ملازم با تهمت، غیبت یا… می‌شود و موجب اختلاف در خانواده‌ای می‌شود. به هیچ عنوان، عنوان حرمت بر این صورت صدق نمی‌کند.

۲. مرحله دوم: مطلبی که را که فهمیده اظهار می‌کند و بیان می‌کند. گاهی این حرف را علماً بیان می‌کند و گاهی ظنّاً. در صورتی که اظهارش منجر به حرامی مانند غیبت، تهمت یا… شود یا نسبت به انسان مؤمنی شبهه ایجاد کند (در بحث غیبت گفتیم غیبت مسلمان و غیر مسلمان جایز نیست)، اگر این حرف را علماً بیان کند و بگوید که مثلاً یقیناً این فرزند متعلق به این پدر نیست یا این شخص انسان بدی است، تهمت است و قطا مرتکب حرام شده است و اگر این حرف را ظنّاً بیان کند و به صورت احتمالی بگوید که مثلاً من احتمال می‌دهم که این شخص منافق باشد یا…، این هم حرام است؛ زیرا در جامعه شک و شبهه ایجاد می‌کند و باعث می‌شود که مردم به این فرد مشکوک شوند و به او اعتماد نکنند. پس فرقی ندارد که این تهمت به صورت قطعی باشد یا احتمالی، در هر صورت حرام است.

تفاوت این دو قول که « قیافه‌شناسی مطلقاً حرام است» و «قیافه‌شناسی در صورتی که حرامی بر آن مترتب شود حرام است» این است که در صورت اول، تعریف کردن از شخص هم حرام خواهد بود؛ زیرا تعریفِ بدون دلیل از یک شخص است و با قیافه‌شناسی از شخصی که علمش، ایمانش و… ثابت نشده است، تعریف می‌کنی. همان‌طور که تنقیص بدون دلیل حرام است، تعریف بدون دلیل نیز حرام است. مثلاً اگر من در مورد شخصی که رسائل را هم با زحمت درس می‌دهد، بنویسم که کفایه را نیز خوب تدریس می‌کند، این تهمت و غیبت نیست ولی خلاف شرع است. نباید کسی را بیش از حد خودش بالا ببریم. پس دایره ترتب حرام بسیار گسترده است و منحصر در تهمت، غیبت، دروغ و… نیست. با خواب، قیافه‌شناسی و… نمی‌توانیم شخصی را بالا ببریم و بگوییم که عالم است، ملّاست، با تقواست یا…؛ این حرام و ناحق است و ممکن است فردا حاکم شود و به مردم ظلم کند و این شما بودید که او را بزرگ کردید و بالا بردید. پس دایره ترتّب حرام بسیار گسترده است. بالا بردن یک شخص بدون حجت، حرام است. خب، حالا آیا سخن قیافه‌شناس می‌تواند نه تنقیص باشد و نه تعریف؟ اگر چنین صورتی وجود داشته باشد که تعریف و تنقیص نباشد و اخبار باشد، آن خبر می‌تواند کذب باشد. این اخبار از گذشته یا آینده بر اساس چه مستند شرعی‌ای است؟ خلاصه می‌خواهیم ببینیم آیا ممکن است قیافه‌شناس حرفی بزند که حرامی بر آن مترتّب نشود؟

شیخ انصاری (ره) نظرشان این است که همواره بر حرف قیافه شناس حرامی مترتب می‌شود و به نظر ما هم حرامی بر صد درصد سخنان قیافه شناس یا بگویید نود و نُه درصد سخنان او مترتّب می‌شود. پس به نظر ما حرف ایشان درست است. اگر موردی را بیابید که هیچ حرامی بر آن مترتب نشود، بسیار قلیل است و حکم شرعی روی غالب می‌رود و چیزی که مفسده‌اش غالب است، حرام است؛ هرچند ممکن است یک درصدش مفسده نداشته باشد.

 


[۱] یعنی: التحریم بشرط ترتّب الحرام.
[۲] کلّ الفقهاء.