خارج اصول ۱۰ (مباحث الفاظ، وضع: تعارض احوال)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ /وضع /تعارض احوال

خلاصه جلسه گذشتهصحبت در مورد تعریف تقیید بود؛ یعنی مطلق را مقیّد می‌کنند؛ به عبارت دیگر، قیدی به طبیعتی اضافه می‌کنند. تعریفاتی برای تقیید بیان کردیم.

مراد از تقیید
تعریف چهارم«التقیید عباره عن لحاظ حصّه خاصّه من الطبیعه و جعل الحکم لها (التقیید عباره عن جعل الحکم لبعض أفراد الطبیعه)».[۱]

تعریف پنجم«التقیید عباره عن لحاظ الطبیعه بشرط شی‌ء».[۲]

تعریف ششم«التقیید عباره عن لحاظ القید مع الطبیعه».[۳]

تعریف هفتم«التقیید عباره عن لحاظ شی‌ء مستقلّاً، ثمّ تقییده ثانیاً».[۴]

به نظر ما محتوای تعریف‌ها یکی است. اگر بخواهیم تعریف درستی برای تقیید ارائه کنیم، می‌توانیم بگوییم: «تقیید، محدودیتی است که برای طبیعتی به وجود بیاوریم» مثل «رجل عالم» رجلی که علم دارد. این قیدهایی که می‌آوریم برای محدود کردن طبیعت است.

مراد از استخدامبرای استخدام دو تعریف ارائه شده که به نظر ما اولی درست و دومی ناقص است.

تعریف اول«إراده معنى من مرجع الضمیر یغایر ما یراد من الضمیر»[۵]

ما یک ضمیر داریم و یک مرجع ضمیر. استخدام یعنی از مرجع معنایی اراده شود و از ضمیری که به آن مرجع برمی‌گردد، معنایی دیگر. مثال: «یستحبّ قراءه سوره الجمعه فی یومها». از «سوره الجمعه» که مرجع ضمیر «ها» است، سوره جمعه اراده شده، ولی از ضمیر «ها»، روز جمعه اراده شده است. به نظر ما این تعریف، تعریف خوبی است.

تعریف دوم«رجوع‌ الضمیر إلى‌ بعض‌ أفراد العام»‌[۶]

یعنی ضمیر به بعضی از افراد عام برمی‌گردد نه به تمام افرادِ عام.

به نظر ما این تعریف درستی نیست؛ چون همیشه این‌طور نیست که ضمیر به بعضی افراد عام برگردد؛ بلکه گاهی اصلاً معنای ضمیر و معنای مرجع متغایرین هستند، مانند همین مثال «یستحبّ قراءه سوره الجمعه فی یومها» که گفته شد.

تعاریف نسخ، نقل، اضمار و… همه مقدمه برای بحث بعدی بود.

مبحث اول: تعارض معنای حقیقی با اضماراگر آیه یا روایتی وارد شد و امر دوران بین معنای حقیقی و اضمار داشت چه کنیم؟ البته این دوران امر حالت‌های مختلفی دارد؛ مانند: دوران بین معنای حقیقی و تقیید؛ دوران بین معنای حقیقی و استخدام؛ دوران بین معنای حقیقی و نقل؛ دوران بین معنای حقیقی و اشتراک و… . در این موارد لفظ را بر معنای حقیقی حمل می‌کنیم؛ زیرا تخصیص، تقیید و… همه خلاف اصل است. فقط در صورتی که قرینه بر تخصیص، تقیید و… بود می‌توان حمل بر آن نمود. در غیر این صورت فقط باید بر معنای حقیقی حمل کنیم.[۷] این حرف آخوند است و سایر علما نیز آن را تأیید کرده‌اند. این حرف درستی است و دلیلش هم روشن است؛ دلیلش این است که بنای عقلا چنین است.

لکن اینجا یک نکته مهمی وجود دارد: «الفحص عن المخصص و المقید و القرینه». شما اگر خواستید قرآن و روایات را خوب متوجه شوید، نمی‌توانید با ترجمه یک آیه یا روایت بگویید: «من قرآن را متوجه شدم». روایات، یکدیگر را و قرآن را تفسیر می‌کنند. درست است که گفتیم اصل، معنای حقیقی است ولی شما وظیفه دارید که از مخصّص، مقیّد و قرینه فحص کنید. باید برای تفسیر یک آیه، تمام آیات مشابه را نگاه و تمام قرائن را بررسی کنید تا بتوانید آیه را درست بفهمید. درست است که اصل اولی حمل بر معنای حقیقی است ولی این حمل باید پس‌از فحص از قرینه و… انجام شود.

 


[۱] مصباح الأصول، (مباحث الألفاظ)، ج‌۱، ص۳۱۷.
[۵] نتائج الأفکار فی الأصول، ج۲، ص۳۵۸ و ۳۵۹.


خارج اصول ۹ (مباحث الفاظ، وضع: تعارض احوال)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ/وضع /تعارض احوال

خلاصه جلسه گذشتهصحبت در تعریف نسخ بود. تعریف اولی که برای نسخ بیان کردند، این بود که: «إنّ النسخ هو رفع الحکم الشرعیّ بطریق شرعیّ متأخّر». [۱]

تعریف دوم نسختعریف دوم این است: «که حقیقت نسخ، تخصیص در ازمان است»[۲] . . ما یک تخصیص گاهی در افراد داریماست، و گاهی یک تخصیص در ازمان. وقتی می‌گویید: «اکرم العلماء»، در این مورد ما سه نوع عموم داریم: یک ۱ـ عموم افرادی، دارد یعنی تمام علما؛. یک ۲ـ عموم ازمانی دارد،. یعنی «اکرم العلماء فی ی کل زمان»؛. یک ۳ـ عموم دیگر هم دارد که عبارت است از عموم مکانی،؛ یعنی «اکرم العلماء فیی کل مکان». نسخ، تخصیص در ازمان است.

آیا تعریف دوم با تعریف اول فرق دارد؟ به نظر می‌آید این دو باهم فرقی ندارند.

تعریف سومبرخی تعریف دیگری ارئه داده‌اند و گفته‌اند: «حقیقه النسخ هو بیان انتهاء مدّه استمرار الحکم»[۳] ظاهر حکم اول این بود که استمرار دارد ولی وقتی حکم دوم آمد استمرارش برداشته شد.. و این را هم در جلسه قبل گفتیم که امام خمینی (ره) فرموده‌اند که: نسخ، اثباتاً رفع است اثباتا و ثبوتاً دفع است اثباتا.[۴]

تعریف چهارم«النسخ تخصیص فی الزمان و مبیّن لأمد الحکم و کاشف عن کون الحکم موقّتاً».[۵]

به نظر ما این تعریف همان محتوای تعریف قبلی است.

تعریف پنجم«النسخ‌ عباره عن تقیید الإطلاق». [۶]

به نظر ما این تعریف بسیار اجمال دارد و بیشتر به تقیید و اطلاق می‌خورد تا نسخ.

مراد از تقیید
تعریف اول«إنّ التقیید عباره عن تخصیص ما له قابلیّه العموم و الإطلاق». [۷]

یعنی چیزی قابلیت اطلاق را دارد و شما آن را تقیید مقیّد می‌کنید.

به نظر ما «العموم» در تعریف بالا نباید باشد.

تعریف دوم«إنّ التقیید عباره عن قلب ما هو تمام الموضوع إلى جزء الموضوع». [۸]

یک چیزی که تمام‌ الموضوع است و با تقیید می‌شود جزءالموضوع می‌شود. شما میگویید «اعتق رقبه» یعنی تمام موضوع وجوب عتق این است که شما یک رقبهبنده‌ ای را آزاد کنید. ولی وقتی به شما می‌گویند «لا تعتق رقبه کافره» این معنایش این ای نمی‌شودنیست که «اعتق رقبه مؤمنه»؛ پس تمام‌ الموضوع مبدل شد به جزء الموضوع مبدّل شد. اول خیال می‌کردیم هر رقبه‌ این را که آزاد کنیم، تکلیف انجام می‌شود، ولی حالا معلوم شد که رقبه باید مؤمنه باشد. فرق تخصیص و تقیید این است که تقیید، در مطلقات است که اطلاق با مقدمات حکم ثابت می‌شود. ولی تخصیص در عمومات است.

تعریف سوم«التقیید عباره عن لحاظ دخل خصوصیّه من الخصوصیّات فی الموضوع أو المتعلّق». [۹]

یعنی شما یک خصوصیتی را در موضوع یا متعلّق لحاظ می‌کنید. توضیح: در «اکرم العالم»، «عالم» موضوع است و «اکرم» متعلق است که فعل مکلف است. «اکرام» متعلق است. تقیید گاهی موضوع را تقیید مقیّد می‌کند موضوع را و گاهی متعلق موضوع را. وقتی می‌گویید «لا تکرم الفساق»، موضوعِ «اکرم العلما» تقیید پیدا کرد. ولی وقتی می‌گویید «الإکرام هو بذل المال»، «اکرام» که متعلق است، مقید شده است.


[۱] نهایه الوصول إلى علم الأصول، ج‌۲، ص۵۸۸ (الأولی).
[۲] قوانین الأصول (ط . ج)، ج۳، ص۲۱۲.
[۵] نتائج الأفکار فی الأصول، ج۲، ص۳۷۵.
[۸] منهاج الأصول، ج‌۲، ص۲۸۳.


خارج اصول ۸ (مباحث الفاظ، وضع: تعارض احوال)

, ,

وضوع: مباحث الفاظ/وضع /تعارض احوال

خلاصه جلسه گذشته مرحوم آخوند سه مورد از تعارض احوال را مطرح کرده‌اند. ما گفتیم قبل از این بحث، معنای این احوال را بدانیم. معنای حقیقت و مجاز و تخصیص و تخصص و اضمار و… چیست؟
مراد از اضمار«المراد من الإضمار هو تقدیر لفظ فی الکلام من دون تجوّز فی الإسناد و لا فی‌ الکلمه. و هو خلاف ظهور الکلام المستند إلى أصاله عدم التقدیر.»[۱]

 

اضمار معنایش این است که لفظی را باید در تقدیر بگیریم. مثل: ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ﴾[۲] از قریه که نمی‌توانیم بپرسیم. از دیوار و خانه‌ها که نمی‌توانیم سؤال کنیم. باید «اهل» را در تقدیر بگیریم. به این می‌گویند اضمار.

البته این را زیاد شنیده‌اید که «عدم التقدیر اولی من التقدیر» ما تاجایی که می‌توانیم نباید در کلام پیامبر (ص)، اهل بیت (ع) و قرآن، چیزی را در تقدیر بگیریم مگر اینکه مجبور شویم. لکن در اینجا نکته‌ای وجود دارد: همان‌طور که در بحث مجاز ما قائل به حقیقت ادعائیه شدیم، در اینجا هم می‌توانیم آن حقیقت ادعائیه را قائل شویم. یعنی مثلاً در مثال ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ﴾ بگویید که مسئله به‌قدری روشن و مبین است که جای هیچ تردیدی وجود ندارد و نیاز نیست شما از مردم سؤال کنید؛ بلکه از در و دیوار قریه هم سؤال کنید جواب شما را می‌دهند. یعنی می‌خواهیم مبالغه کنید در روشن بودن مسئله. یعنی معنایش شدت وضوح مطلب است. پس معنای ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ﴾ این است که مسئله به‌قدری روشن است که حتی اگر از در و دیوار قریه هم بپرسی جواب تو را می‌دهد. وگرنه اگر معنای اول مراد بود، خیلی راحت بود که خداوند متعال بفرماید ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ﴾. در مجاز هم گفتیم منظور از «اسد» در «رایت اسداً یرمی» رجل شجاع نیست بلکه بالاتر از این مراد است یعنی رجل شجاعی شیر بود. وگرنه رجل شجاع که زیاد است؛ ما می‌خواهیم بگوییم که این بالاترین رجل شجاع عالم است.

مراد از نسخدر شریعت بعضی جاها وجود دارد که میدانیم نسخ است؛ بعضی جاها هم احتمال نسخ را می‌دهیم. یعنی ممکن است نسخ باشد.نسخ یعنی «رفع الحکم الشرعیّ بطریق شرعیّ متأخّر»[۳] حکمی شرعی، حکم شرعی دیگر را برمی‌دارد.

نسخ در مقام اثبات و ثبوتاین نسخ در مقام اثبات است یا در مقام ثبوت؟امام خمینی (ع) در اینجا تعبیری کرده‌اند که حرف درستی است:«حقیقه النسخ‌ عباره عن دفع حکم المنسوخ ثبوتاً، من جهه أنّ غایه العمل بالمنسوخ هی زمان صدور الناسخ، إلّا أنّه رفع لحکم المنسوخ بحسب مقام الإثبات»[۴]

اگر شخصی می‌خواهد داخل بیاید و شما او را بیرون ‌کنید، در اینجا می‌گوییم شما «رفع» کرده‌اید. ولی اگر کسی بخواهد بیاید داخل و شما نگذارید داخل شود، در اینجا شما «دفع» کرده‌اید. سؤال این است: حکم دوم که «کعبه قبله مسلمانان است» این رفع است یا دفع است؟ امام خمینی می‌گوید که در مقام اثبات، رفع است ولی در مقام ثبوت دفع است. یعنی خدا از آغاز، برنامه‌اش این بوده که تا این تاریخ بیت‌المقدس قبله مسلمانان باشد و از این تاریخ به بعد کعبه، قبله باشد ولی طریقه بیانش این بوده که فعلاً بیت‌المقدس قبله شما باشد. بعد زمانش که تمام می‌شود، می‌گوید: «قبله شما کعبه است». از این زمان اصلاً حکم اول وجود ندارد که ما بخواهیم برداریم. پس «دفع» است. ولی در ظاهر برای ما رفع است. پس از اول معلوم بوده که این حکم تا این تاریخ بوده ولی ما اطلاع نداشته‌ایم؛ لذا برای ما «رفع» بوده است؛ پس در تعریف نسخ می‌گوییم «انتهاء أمد الحکم».به نظر ما هم فرمایش امام، فرمایش درستی است.

 


[۳] نهایه الوصول إلى علم الأصول ‌۲: ۵۸۸ (الأولی).


خارج اصول ۷ (مباحث الفاظ، وضع: تعارض احوال)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ/وضع /تعارض احوال

 

خلاصه درس گذشتهفرمایش مرحوم آخوند صاحب کفایه را در تعارض احوال عرض کردیم. تعارض احوال یعنی معنای حقیقی، معنای مجازی، معنای مشترک، نسخ، و امثال این‌ها را باید بفهمیم. و بعد ببینیم اگر این‌ها با هم تعادل یا تعارض داشتند، کدام مقدم بر دیگری است. در مرحله اول ما باید بفهمیم که این الفاظ معنایشان چیست.
مراد از اشتراک«المراد من الاشتراک هو کون اللفظ ذا معنیین بوضعین، سواء کانا بإنشاء واحد، أو بإنشاءین، أو بتعیّنین، أو مختلفین»[۱]

«الاشتراک عباره عن کون اللفظ الواحد موضوعاً لمعنیین أو أکثر بالوضع التعیینیّ أو التعیّنی[۲] »

لفظ مشترک یعنی: یک لفظ برای چند معنا وضع شده باشد که گاهی به وضع تعیینی است و گاهی به وضع تعیّنی؛ یعنی گاهی واضع این لفظ را برای دو معنا وضع می‌کند و گاهی نیز تعینی است یعنی واضع لفظ را در معنایی استعمال کرد، ولی به وسیله کثرت استعمال در معنای دیگری به نحو مجازی استعمال شد ولی این معنای مجازی به اندازه‌ای استعمال شد که دیگر قرینه حذف گردید و معنای مجازی به معنای حقیقی مبدل می‌شود به‌نحوی می‌شود که دیگر نیاز نیست شما آن قرینه را بگویید. مثلاً وقتی لفظ «صلاه» را می گویید، فوراً همان معنای ارکان مخصوص به ذهن می‌آید. این هم می‌شود لفظ مشترک ولی معنای اولش با وضع تعیینی است و معنای دوم با وضع تعیّنی. به نظر ما مشکلی ندارد؛ یعنی مشترک می‌تواند هر دو معنایش تعیینی باشد یا یکی از معانی‌اش تعیینی باشد و دیگری تعیّنی.

مراد از تخصیص
تعریف اول«التخصیص هو رفع الحکم عن بعض أفراد موضوع العامّ من دون أن یتصرّف المخصّص فی عقد وضع العامّ أو فی عقد حمله.»[۳] اما تخصیص معنایش چیست؟ تخصیص این است که شما از عام، افرادی را خارج کنید. البته از حکم خارج کنید نه از موضوع و نه از محمول. مثال: «اکرم العلماء» و «لاتکرم الفساق من العلماء». این می‌شود تخصیص؛ یعنی شما از افراد عام مقداری از افراد را خارج کردید. مثلاً می‌گوییم نماز تمام بر همه واجب است مگر بر مسافر.

لکن یک نکته‌ای در اینجا بحث شده که آیا تخصیص حقیقت است یا مجاز؟ یعنی وقتی به شما می‌گویند «اکرم العلماء» و «لاتکرم الفساق من العلماء» این کلام حقیقت است یا مجاز است.بعضی گفته‌اند مجاز است و برخی گفته‌اند این حقیقت است و لفظی در غیر معنای حقیقی‌اش استفاده نشده. به نظر ما حق همین است. تخصیص مخصوصاً با دو دلیل منفصل، اصلاً هیچ مجازیتی اینجا وجود ندارد و از هر دو جمله معنای حقیقی اراده شده.

اگر شما شنیدید که می‌گویند تخصیص مجاز است، این مربوط به آنجایی است که عام را بگویند و خاص را ذکر نکنند و از عام، خاص را اراده کنند. اگر از لفظ عام، خاص را اراده کردید ولی دلیلِ خاص را نیاوردید، این می‌شود مجاز. ولی اگر دلیل وجود داشته باشد، هیچ مجازیتی در اینجا نیست؛ یعنی چیزی را در معنای غیر حقیقی‌اش استعمال نکرده‌اید.مرحوم خویی می‌فرماید: «التخصیص هو رفع الحکم عن الموضوع بلا تصرّف فی الموضوع؛ کقوله (ع): «نهى النبیّ (ص) عن بیع الغرر» [۴] فإنّه تخصیص لقوله- تعالى: ﴿… و أحلّ الله البیعَ …﴾[۵] لکونه رافعاً للحلّیّه بلا تصرّف فی الموضوع»[۶] .

یعنی:﴿… و أحلّ الله البیعَ …﴾ این عام و مطلقِ ماست. و از طرفی هم «نهی النبی عن بیع الغرر». پس بیع‌هایی که غرری شد خارج می‌شود. این می‌شود تخصیص.

تعریف دومبعضی‌ها در تعریف تخصیص گفته‌اند: «انتهاء أمد الحکم»[۷] تمام شدن تاریخ حکم. این به نظر ما تعریف درستی نیست و این تعریف نسخ است. ممکن است برخی موارد تخصیص را شامل شود ولی این تعریف نسخ است نه تخصیص. مثلاً در تخصیص متصل، با توجه به این که حکم پس از پایان جمله منعقد می‌شود، زمانی که مخصص بیان می‌شود اصلاً حکمی منعقد نشده که شما بگویید «انتهاء أمد الحکم» است.

مثال دیگر برای تخصیص: «کلّ مکلّف یجب علیه الصوم فی شهر رمضان إلّا المسافر»[۸] .

مراد از تخصصمثل اینکه «کلّ مکلّف یجب علیه الصوم إلّا الطفل». طفل اصلاً از موضوع خارج است و مکلف نیست که شما بیایید آن را خارج کنید. تخصص خروج موضوعی تکوینی وجدانی است بدون اعمال دلیل شرعی. مثلاً جاهل خارج است از عموم «أکرم العلماء»
مراد از نقل«المراد من النقل وضع اللفظ تعییناً أو تعیّناً بالمناسبه أو لا معها لمعنى بشرط هجر الأوّل.»[۹]

«النقل هو هجر المعنى السابق و عدم استعماله فیه إلّا مع القرینه.»[۱۰]

«النقل‌ یطلق اصطلاحاً على نقل الألفاظ من معنى إلى آخر و اللفظ یقال له فی هذه الحال: «منقول» کالنقل من الحقیقه اللغویّه إلى الحقیقه الشرعیّه؛ نحو: «الصلاه» من معنى «الدعاء» إلى «الهیئه المخصوصه من حرکات و سکنات فی الشرع»»[۱۱]

نقل این است که لفظی تعیینا یا تعینا حقیقت شده در معنایی و سپس آن معنا مهجور و فراموش شده و معنای دیگری آمده؛ مثلاً لفظ «صلاه» به معنای دعا بوده که این معنا اصلاً فراموش شده و معنایش ارکان مخصوصه شده.

 


[۴] عیون أخبار الرضا(ع)، الشیخ الصدوق، ج۱، ص۵۰.. و فیه: [محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی: إمامیّ ثقه] بِهَذَا الْإِسْنَادِ [عن الحسین بن محمّد العدل [مهمل] عن علیّ بن محمّد بن مهرویه القزوینیّ [مهمل] عن داود بن سلیمان الفرّاء [مهمل] عن الرضا(ع) عن آبائه (علیهم السلام)] عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ(ع) أَنَّهُ قَالَ خَطَبَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) فَقَالَ: «سَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ [أی: سخت، شدید، خشک‌سالی] یَعَضُّ الْمُؤْمِنُ عَلَى مَا فِی یَدِهِ وَ لَمْ یُؤْمَنْ بِذَلِکَ [أی: یبخل المؤمن و هو غیر مأمور بالبخل] قَالَ اللَّهُ – تَعَالَى: {وَ لاتَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ} وَ سَیَأْتِی زَمَان‌ یُقَدَّمُ فِیهِ الْأَشْرَارُ وَ یُنْسَى فِیهِ الْأَخْیَارُ وَ یُبَایَعُ الْمُضْطَرُّ وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنْ بَیْعِ الْمُضْطَرِّ وَ عَنْ بَیْعِ الْغَرَرِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ احْفَظُونِی فِی أَهْلِی». (هذه الروایه مسنده و ضعیفه؛ لوجود الرواه المهملین فی سندها)
[۱۱] معجم مصطلح الأصول: ۳۳۹.


خارج اصول ۶ (مباحث الفاظ، وضع: تعارض احوال)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ / وضع / تعارض احوال

خلاصه درس گذشتهصحبت در علائم مجاز بود که بیان کردیم التزام تقیید در حقیقیت به اطراد و عدم صحت سلب رجوع می‌کند. التزام تقیید، أماره ظنّی برای حقیقت و مجاز است؛ یعنی قرینه و قید در کلام، غالباً نشانه مجازیت است؛ پس در مثال: «آب صاف» قید در کلام، علامت مجازیت نیست.

امر هشتم: تعارض احوال لفظیکی از مسائلی که در کتب علما بحث شده و محقق خراسانی نیز در «کفایه الاصول» بیان کرده‌اند «تعارض أحوال لفظ» است. ناچاریم الفاظ حقیقت، مجاز، اشتراک، تخصیص، نقل، إضمار، نسخ، تقیید و استخدام را بشناسیم که ما در ابتدا هر یک از این الفاظ را توضیح می‌دهیم، سپس به «تعارض أحوال لفظ» می‌پردازیم یعنی زمانی که امر دائر شد مثلاً بین حقیقت و مجاز یا اشتراک و مجاز یا بین تخصیص و تخصص، کدام از این الفاظ مقدم هستند؟ هنگامی که به کتب لغت مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که برای بعضی از الفاظ، معانی ذکر شده است اما کدام از این‌ها حقیقی یا مجازی و یا اشتراک دارند؟

زمانی که بین این معانی تردید داشته باشیم، اصل در الفاظ این است که معنی حقیقی باشد و اشتراک خلاف اصل است مگر این‌که اشتراک ثابت شود.

مراد از حقیقتتعریف اول: «اللفظ المستعمل فیما وضع له فی اصطلاح التخاطب؛ کالأسد للحیوان المفترس».[۱]

یکی از اشکالات تعریف این است که شامل اشتراک نمی‌شود چراکه در اشتراک هم معانی حقیقی هستند.

تعریف دوم: «المراد من الحقیقه هو الذی وضع له اللفظ مع العلم به و کان ظاهراً فیه فعلاً أو تعلیقاً».[۲]

یعنی: مراد از حقیقت این است که لفظی وضع شده باشد، علم به آن هم داشته باشیم و لفظ در آن معنا بالفعل یا تعلیقاً ظاهر باشد. معنای «بالفعل» این است که معنا در آن لفظ ظهور داشته باشد و معنای «تعلیقا» این است که اگر قرینه‌ای نباشد در آن معنا ظاهر است؛ چون در جملات معصومین، کلماتی وجود دارد که منفصل است ولی قرینه و مفسر یکدیگر هستند مثل عام و خاص و مطلق و مقید.

به نظر ما تعریف حقیقت باید به گونه‌ای باشد که اشتراک هم شامل شود چون اشتراک هم حقیقت است و فرق آن با مجاز این است که در اشتراک، قرینه معیّنه است ولی در مجاز قرینه صارفه می‌خواهد اما هر دو نیاز به قرینه دارند، پس مراد از حقیقت آن است که لفظی برای معنا بدون قرینه صارفه وضع شده باشد.

مراد از تجوّزتعریف اول: «المجاز: اللفظ المستعمل فی غیر ما وضع له لأجل مناسبه بینهما و تسمی بالعلاقه». [۳]

عده‌ای از علماء مثل: شیخ انصاری[۴] و سیّد مرتضی[۵] نیز همین تعریف را کرده‌اند.

اما در مقابل برخی دیگر از علما مثل مرحوم امام برای مجاز، حقیقت ادعائیه را مطرح کرده‌اند یعنی در «رأیت أسداً» منظور رجل شجاع نیست که استعمال در«غیر ما وضع‌له » باشد بلکه دلالت بر مبالغه بیشتری می‌کند و یا در مثل: « وسئل القریه» مراد اهل قریه نیست بلکه دلالت بر وضوح مطلب می‌کند و این‌ها مجاز نیستند.

 




خارج اصول ۵ (مباحث الفاظ، وضع: علامات حقیقت و مجاز)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ / وضع / علامات حقیقت و مجاز

خلاصه درس گذشتهصحت سلب یکی از علائمی بود که ذکر شد و گفتیم قول حق این است که صحت سلب از علامات مجاز محسوب می‌شود. با توجه به این‌که حال مستعلم و عالم با هم متفاوت است پس اشکال دوری که در تبادر بود در اینجا جاری نمی‌شود. صحت سلب به این صورت است که صحیح باشد معنی مستعمل‌فیه را از موضوع‌له در عرف، لغت و محاوره سلب کرد.

علامت هفتم: التزام تقیید ( تقیید در معنای مجاز)یکی از علائم مجاز که دسته‌ای از علما آن را ذکر کرده‌اند «التزام تقیید» است. به این معنا که مجاز، قید می‌خواهد ولی حقیقت قید نمی‌خواهد مثل: «جئنی بماء» (برای من آب بیاور) اما اگر «آب سیب» بخواهید باید برای آن قید بیاورید؛ پس اگر مطلق آب را بخواهید نیازی به قید ندارد ولی اگر آب مضاف بخواهید باید برای آن قید بیاورید. این مسئله دلیل بر مجازیت است؛ یعنی چون مجاز است نیاز به قید دارد و اگر شما کلمه‌ای را ببینید که احتیاج به قید دارد بدانید که معنای مجازی است.

رجوع التزام به تقیید به سایر علائمآیا التزام تقیید به تبادر، عدم صحت سلب و اطراد، رجوع می‌کند؟ بعضی از اصولیین این علامت را همان تبادر، عدم صحت سلب و اطّراد دانسته‌اند؛ یعنی لفظی که مطلق باشد از او معنای موضوع‌له تبادر می‌کند و معنای مجازی نیاز به قید و قرینه دارد؛ لذا علامت التزام تقیید را دیگر ذکر نکرده‌اند.

به نظر ما هم علامت التزام تقیید در حقیقت به تبادر، اطراد و عدم صحت سلب رجوع می‌کند و در هر صورت، علامت مجاز شمرده می‌شود و ذکر آن هم اشکالی ندارد.

اقوال در مسئلهقول اوّل: التزام تقیید از علامات مجاز اسـت، مثل: «جناح الذل» و «نار الحرب» یعنی بال تواضع و آتش جنگ، که دو قید «ذل» و«حرب» نشانه مجازیت هستند. در غالب موارد این‌گونه صحیح است و در بعضی موارد آوردن قید علامت مجاز نیست، مثل: آب صاف که علامت مجازیت نیست، پس تقیید أماره ظنیه برای حقیقت و مجاز است.

آیت‌الله موسوی قزوینی می‌فرماید: «ثمّ إنّ هذه أماره للحقیقه و المجاز، للقطعیه؛ لتخلفه فی الفرد النادر المبین العدم من افراد المطلق».[۱]

شیخ محمدتقی اصفهانی می‌فرماید: «دلالته علی التجوز متجه الا أنه مندرج فی عدم اطراد و لیس أماره أخری سواه».[۲]

به نظر ما کلام ایشان صحیح و متین است.

۲- التزام تقیید از علامات مجاز نیست همان‌طور که بعضی از اصولیین قائل هستند.[۳]

 


[۱] – ضوابط الاصول، ج۱، ص۴۸.


خارج اصول ۴ (مباحث الفاظ، وضع: علامات حقیقت و مجاز)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ / وضع / علامات حقیقت ومجاز

خلاصه درس گذشته بحث در علائم مجاز بود که علامت‌های مجاز چیست؟ و اگر ما علامت‌های مجاز را بشناسیم غالباً می‌توانیم معانی حقیقی را نیز تشخیص دهیم. گفتیم که عدم اطراد بدون قرینه علامت مجاز است و اگر استعمال لفظی در معنایی اطراد داشته باشد بدون قرینه، علامت حقیقت است امّا یکی دیگر از علامت‌های مجاز؛ صحت سلب است همان‌طور که در کتب اصولی مثل: «أصول الفقه» و «کفایه الأصول» خوانده‌اید و ما این‌جا هم بیان می‌کنیم.
علامت ششم: صحّت السلب صحت سلب یعنی دو لفظی که هر کدام دارای معنا است و صحیح باشد نسبت به یکدیگر سلب کنیم. مثل: «الرجل الشجاع لیس بأسد» که رجل شجاع نسبت به اسد صحت سلب دارد که این علامت مجاز است.مثل: «البلید لیس بحمار» که صحیح است حمار را از انسان بلید (کند ذهن) نفی کنیم.پس اگر به رجل شجاع، اسد یا به بلید، حمار گویند این مجاز است؛ بنابراین صحت سلب از علامت مجاز است. صحت سلب در کتب لغت بیشتر مورد استفاده قرار می‌گیرد ولی تبادر غالبا در بین عموم مردم است.
اقسام سلببعضی از اصولیین، سلب را بر سه دسته تقسیم کرده‌اند:۱ـ گاهی معنی موضوع‌له را از لفظ دیگر نفی می‌کنیم؛ مثل: «الرجل الشجاع إنه لیس بأسد» که موضوع‌له لفظ اسد را از رجل شجاع نفی می‌کنیم و می‌گوییم: رجل شجاع، اسد نیست. ۲ـ گاهی صحت سلب به اعتبار ضعف در مصداق نسبت به جهت خاصی است مثل: «البلید لیس بحمار» که شخصی به‌خاطر ضعف در انسانیت به او بلید می‌گویند ولی حمار نیست و سلب حمار از او صحیح است. ۳ـ گاهی مجازیت به‌خاطر قوّت و به اعتبار کمال است مثل: ﴿مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ﴾.[۱] این آیه از زنان مصر در زمان حضرت یوسف (ع) حکایت می‌کند که به‌خاطر زیبایی، وی را فرشته خواندند درحالی‌که ایشان انسان بود ولی به اعتبار جمال و حسن وجه، او را ملک و فرشته توصیف کردند و صحیح است که صفت فرشته را از او سلب کرد.[۲]

دیدگاه‌هادر بحث صحت سلب دو نظریه وجود دارد:

دیدگاه اوّل: صحت سلب علامت مجاز است. لازم است که به دو نکته توجه شود: ۱ـ آیا صحت سلب نزد عالم است یا مستعلم؟ مثل: «الرجل الشجاع لیس بأسد» که این کلام نزد عالم صحیح است ولی نزد کسی که معنی این کلام را متوجه نمی‌شود صحیح نیست و صحت سلب ندارد. صحت سلب عالم برای کسی که جاهل و مستعلم است مفید خواهد بود، مثلاً هنگامی که به کتب لغت مراجعه می‌کنیم که می‌گوید:«الرجل الشجاع لیس باسد» متوجه می‌شویم رجل شجاع معنای مجازی اسد است و معنای حقیقی آن نیست. اشکال دور نیز که در تبادر بود در اینجا جاری نمی‌شود.

۲ـ در الفاظ مشترک که چند معنا دارد معنای مجازی چگونه است؟ مثل: «عین باکیه» که در لفظ عین دو معنا متصور است، اول: چشم گریان،که به معنای «بصر» گرفته شده است؛ دوم: چشمه گریان یعنی کسی که مثل چشمه گریه می‌کند و به معنای «نابعه» گرفته شده است.

میرزای قمی (ره) می‌فرماید: «فاذا استعمل العین بمعنی النابعه فی الباکیه لعلاقه جریان الماء، فیصح سلب النابعه عنها و یکون ذلک علامه کون الباکیه معنی مجازیاً بالنسبه إلی العین بمعنی النابعه وإن کانت حقیقه فی الباکیه أیضاً من جهه وضع آخر»[۳] پس ممکن است استعمال عین در بصر به معنای حقیقی و در نابعه، به معنای مجازی باشد؛ لذا در الفاظ مشترک ممکن است معنی حقیقی و به اعتبار دیگر معنای مجازی باشد.

 




خارج اصول ۳ (مباحث الفاظ، وضع: علائم حقیقت و مجاز)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ / وضع / علائم حقیقت و مجاز

خلاصه درس گذشته صحبت در علائم حقیقت و مجاز بود که آیا عدم اطراد از علائم مجاز است؟ گاهی لفظی برای معنایی وضع می‌شود و هنوز روز اول است مثل: بچه‌ای که تازه متولد شده و اسمی را برای او می‌گذارند و کسانی که در خانه هستند متوجه این نام‌گذاری شده‌اند ولی بقیه هنوز متوجه نیستند؛ پس این اسم در منزل تبادر می‌کند ولی در منازل دیگر تبادر نمی‌کند و شیوع ندارد امــّا معنای حقیقی ملازم با اطراد و تبادر نیست هرچند که غالباً معنای حقیقی با اطراد و تبادر همراه است ولی این درصورتی است که زمان بگذرد و شایع شود.به نظر ما اطراد علامت حقیقت و عدم اطراد علامت مجاز است که مراد ما «بلا قرینه» است مثل: لفظ «اسد» که به معنای حیوان مفترس است؛ اطراد دارد و حقیقت هم هست ولی در جایی که قرینه نباشد، بخلاف جایی که قرینه باشد که در آن صورت علامت مجاز خواهد بود مثل: «هذا اسد» در اینجا قرینه حالیه و مقالیه وجود دارد که مراد، رجل شجاع است؛ لذا اطراد بدون قرینه علامت حقیقت است و عدم اطراد بدون قرینه علامت مجاز است.

اشکال: در معانی حقیقی هم اطراد نیست مثل: اطلاق لفظ فاضل یا سخی بر خداوند که این استعمال صحیح نیست.

جواب: اطلاق این دو لفظ بر خداوند در بعض ادعیه نیز وارد شده است مثل: «یا ذا الجود و السخاء» که خطاب به خداوند است و بر فرض ‌که بپذیریم این اطلاق نمی‌شود و اسمای خداوند توفیقی هستند امّا در لغت «فاضل» به عالمی گفته می‌شود که شأنیت جهل را دارد و یا «سخی» به بخشنده‌ای گویند که شأنیت بخل را داشته باشد پس عدم اطلاق این دو لفظ بر خداوند به‌جهت انتفاء معنا نسبت به خدا است.

قول دوم: عدم اطراد از علامات مجاز نیست همان‌طور که بعض اصولیین قائل هستند.

سید مجاهد می‌فرماید:«الانصاف ان المسأله محل اشکال».[۱]

به نظر ما لازم است در اینجا قید «بلا قرینه» را اضافه کنیم یعنی عدم اطراد بدون قرینه علامت مجاز است همان‌طور که اطراد بدون قرینه علامت حقیقت است. در بعض موارد عدم اطراد ملازم با حقیقت نیست مثل: اسمی که برای فرزند وضع می‌کنند و هنوز شیوع پیدا نکرده است هرچند که غالباً همراه هستند.




خارج اصول ۲ (مباحث الفاظ، وضع: علائم حقیقت و مجاز)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ /وضع /علائم حقیقت و مجاز

خلاصه درس گذشتهیکی از مباحث مهمی که در علم اصول مطرح می‌شود و در استنباط احکام اثر دارد، بحث در مورد علامت حقیقت و مجاز است، به‌طوری که اگر بخواهیم معنی آیه و روایتی را بدانیم ناچاریم که معنی حقیقی و مجازی را تشخیص دهیم، اما یکی از جزئیات بحث این است که آیا عدم تبادر علامت مجاز است؟ مثال: «رأیت اسدا» که رجل شجاع تبادر نمی کند و «تبادرالغیر» است؛ یعنی غیر «رجل شجاع» تبادر می کند ولی در دو مورد، عدم تبادر، علامت مجاز نیست: ۱ـ لفظی تازه وضع شده و هنوز شهرت پیدا نکرده است، ۲ـ لفظ مشترک.

به نظر ما هر کجا «عدم تبادر» و «تبادرالغیر» همراه باشند علامت مجاز است.

علامت سوم: تعلیق لفظ به آنچه که تعلق به آن محال استبحث درباره علامت مجاز بود، اگر لفظی در کنار لفظ دیگر قرار گیرد که تعلق به آن لفظ محال باشد، به‌عنوان یکی از علائم مجاز شمرده شده است مثل قوله تعالی: ﴿وسئل القریه﴾[۱] که در اینجا پرسش از قریه محال است؛ پس باید لفظی در تقدیر گرفته شود که در این‌جا لفظ «اهل» در تقدیر است.

به نظر ما این استعمال مجازی است همان‌طور که مرحوم علامه[۲] نیز ذکر کرده و در آن هیچ اشکالی نیست و این یکی از علائم مجاز شمرده می‌شود.

علامت چهارم: وضع لفظ در معنی کلی و استعمال در بعض موارداگر لفظی برای معنایی‌ وضع شود ولی بعد از آن در معنای کلی استعمال نشود بلکه در معنای جزئی استعمال شود مثل: «دابه» که به معنای هر جنبنده‌ای در زمین است سپس بیشتر برای «حمار» استعمال می‌شود، که در عرف از دابه، قصد حمار می‌شود. اشکالی ندارد که این نحو از استعمال را مجازی بدانیم هرچند همان مصداق تبادر است.علامت پنجم: عدم اطّراد عدم اطراد یعنی شیوع نداشتن استعمال لفظ در معنایی، اما آیا عدم اطراد با قرینه علامت مجاز است یا بدون قرینه؟ به‌طورمثال: معنای حقیقی «اسد» حیوان مفترس است و در جامعه شیوع ندارد اما رجل شجاع که معنای مجازی لفظ اسد است در جامعه زیاد داریم ولی با قرینه حالیه و مقالیه معنای مجازی است.به نظر ما اگر لفظی در معنایی شیوع داشته باشد بدون قرینه، این علامت حقیقت است و شیوع نداشتن استعمال بدون قرینه علامت مجاز است و شاید اطراد بدون قرینه به تبادر برگشت کند؛ چون تبادر بدون قرینه در موارد استعمالات زیاد است و اما اطراد با قرینه بر حقیقت دلالت نمی‌کند بلکه وجود قرینه، علامت مجاز است؛ پس باید قید «بلا قرینه» اضافه شود؛ یعنی اطراد بدون قرینه، علامت حقیقت است و عدم اطراد بدون قرینه علامت مجاز است؛ چون بدون قرینه با وجود تبادر غیر، معنی تبادر نمی‌کند.

 


[۲] نهایه الوصول الی علم الاصول، ج۱، ص۲۹۴.


خارج اصول ۱ (مباحث الفاظ، وضع: علائم حقیقت و مجاز)

, ,

موضوع: مباحث الفاظ/وضع / علائم حقیقت و مجاز

 

خلاصه جلسه گذشته: بحث در سال گذشته درباره علائم حقیقت و مجاز بود. گاهی در آیات و روایات با کلماتی مواجه می‌شویم که نمی‌دانیم معنای مجازی اراده شده است یا معنای حقیقی، در این مواقع باید دلیلی داشته باشیم برای این که بگوییم معنای لفظ کدام است؛ پس ناچاریم علائم حقیقت و مجاز را مطرح کنیم.

علامت اول: نص اهل لغتمحقق حلی می‌فرماید: «هو إمّا بنصّ أهل اللغه ـ بأن یقولوا: هذا مجاز»[۱] .

به نظر ما نص اهل لغت، غالباً موجب وثوق می‌شود.

علامت دوم:
عدم تبادر یا تبادر غیر

تقریر محل نزاعکدام یک از «عدم تبادر» یا «تبادر غیر» علامت مجاز است؟۱. عدم تبادر: از کلمه «اسد»، «حیوان مفترس» به ذهنتان تبادر می‌کند، نه «رجل شجاع». پس «عدم التبادر»، علامت مجاز است و تبادر، علامت حقیقت.۲. تبادر غیر: وقتی «اسد» را می‌شنوم، «رجل شجاع» به ذهنم تبادر نمی‌کند. به جایش «حیوان مفترس» تبادر می‌کند. به این «تبادر الغیر» میگوییم.

قول اول: عدم تبادر علامت مجاز است.

قائلین بر این قول دو دلیل ارائه کرده‌اند:۱. «إنّه لو لم یکن أماره له، لزم انفکاک الوضع عن التبادر و هو باطل»[۲] .

۲. «إنّ المعلوم بالاستقراء أنّ کلّ ما کان معنى مجازیّاً فهو لیس بمتبادر. و کلّ ما لیس بمتبادر عند من یقتضی العاده بکونه عالماً بالوضع لو کان فهو مجاز»[۳] .

به نظر ما همیشه عدم تبادر، علامت مجاز نیست.

مثال اول: زمانی که لفظی به تازگی بر معنایی وضع شده است. فرض کنید واضع، لفظی را بر معنای جدیدی وضع کرده است ولی شیوع پیدا کردنش مدتی زمان می‌برد و شاید سالها طول بکشد. در روز دوم یا سوم، پس از شنیدن لفظ، آن معنا تبادر نمی‌کند زیرا هنوز شیوع پیدا نکرده است؛ ولی لفظ حقیقت در آن معناست و واضع لفظ را بر این معنا وضع کرده است؛ پس همیشه عدم تبادر علامت مجاز نیست.

مثال دوم: لفظ مشترک. «عین» هفتاد معنا دارد ولی زمان شنیدن این لفظ، هیچ یک از معانی تبادر نمی‌کند ولی نمی‌توان گفت که این لفظ، حقیقت در آن معانی نیست؛ زیرا لفظ بر آن معانی وضع شده است. پس در لفظ مشترک عدم تبادر علامت مجاز نیست.قول دوم: تبادر غیر، علامت مجاز است.

به نظر ما هرچند در موارد زیادی تبادر غیر، علامت مجاز است ولی چنین نیست که همیشه تبادر غیر علامت مجاز باشد.

اگر لفظ برای چند معنا مشترک باشد، تبادر یکی از معانی، به معنای مجاز بودن معانی دیگر نیست.قول سوم: عدم تبادر به همراه تبادر غیر، علامت مجاز است.

به نظر ما «عدم تبادر» اگر همراه «تبادر غیر» باشد، علامت مجاز است. این دو باید باهم باشند؛ لذا در مثالِ لفظی که تازه بر معنایی وضع شده بود، نمی‌توانیم قائل به مجاز شویم؛ زیرا عدم تبادر هست ولی تبادر غیر محقق نشده.

 


[۳] مفتاح الأحکام، ص۹۸