خارج فقه ۴۱ (مستثنیات غیبت: تظلّم مظلوم)

, ,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت/ تظلّم مظلوم

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در رابطه با مستثنیات غیبت بود. یکی از مستثنیات غیبت مسئله تظلم المظلوم بود که مظلوم برای احقاق حق ناچار می‌شود که ظالم را غیبت کند. این مطلب در صریح آیه شریفه ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾[۱] و ﴿وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ﴾ ﴿إنّ ما السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِکَ لَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾[۲] وجود دارد. لکن یکی از شرایطی که در اینجا مرحوم شیخ انصاری ذکر فرموده‌اند این است که این تظلم مظلوم «عند من یرجوا ازاله الظلم» باشد و بعضی هم شرط «بقدر الحاجه» را اضافه کرده‌اند. برای این مدعا ادله‌ای را ذکر کردیم و مؤیداتی هم ذکر شد.

مؤید چهارم که در جلسه قبل بیان کردیم روایتی از پیامبر اکرم (ص) بود که «قال النبی (ص): إنّ لصاحب الحقّ مقالاً»[۳] این روایت بر این دلالت دارد که کسی که صاحب حق است می‌تواند اعتراض کند و حرفش را بیان کند. در مورد این روایت دو اشکال را در جلسه قبل بیان کردیم.

اشکال سوم: آیا این روایت دلالت بر این دارد که صاحب حق می‌تواند غیبت کند یا نه؟ مرحوم خویی در اینجا اشکالی را بیان می‌کنند که این روایت ظهور در حق فعلی دارد یعنی کسی که الآن صاحب حق است می‌تواند فریاد بزند و اعتراض کند؛ اما کسانی که مظلوم واقع‌شده‌اند و فوت کرده‌اند، این جمله «إنّ لصاحب الحقّ مقالاً» شامل آن‌ها نمی‌شود و این روایت مانند روایت «قال رسول‌الله صلی‌الله علیه وآله: لی الواجد بالدین یحل عرضه وعقوبته ما لم یکن دینه فیما یکره الله عزّ وجلّ»[۴] است یعنی تأخیر واجد، کسی که پول دارد و قرضش را ادا نمی‌کند، باعث می‌شود که آبرویش حلال شود.[۵]

به نظر ما این فرمایش صحیح نیست چون «إنّ لصاحب الحقّ مقالاً» می‌گوید کسی که صاحب حق است، آن‌کسی که مظلوم واقع‌شده می‌تواند اعتراض کند و مشکلاتش را بیان کند، حال گاهی خود مظلوم اعتراض می‌کند و گاهی ورثه مظلوم اعتراض می‌کنند. آیا ورثه مظلوم حق ندارند اعتراض کنند و حق را برگردانند؟ ورثه هم حق‌دارند و مظلوم واقع‌شده‌اند، لذا می‌توانند اعتراض کنند. اگر حق ورثه را نخورده بودند الآن چقدر مال به آن‌ها ارث می‌رسید. پس ورثه هم مظلوم بالفعل هستند و می‌توانند اعتراض کنند و این جمله «إنّ لصاحب الحقّ مقالاً» یقیناً شامل آن‌ها می‌شود.

پس به نظر ما این روایت هم شامل انسان زنده می‌شود و هم شامل ورثه میت که حق به آن‌ها منتقل می‌شود، درست است که به پدر آن‌ها ظلم شده ولی الآن این‌ها مظلوم هستند و ارثیه‌ای که باید به آن‌ها تعلق بگیرد، تعلق نگرفته است و روایت «لی الواجد بالدین یحل عرضه وعقوبته ما لم یکن دینه فیما یکره الله عزّ وجلّ» مؤید همین مطلب است. کسی که از شما پول قرض می‌گیرد و یک تاریخ را برای ادای دین او تعیین می‌کنید؛ فرض کنید یک ماه یا دو ماه برای او تعیین می‌کنید و پس از رسیدن موعد بااینکه پول دارد ولی دینش را ادا نمی‌کند، این آبرویش را حلال می‌کند؛ یعنی خودش احترام خودش را از بین می‌برد. غیبت هم یکی از مصادیق آبروست. این هم مؤید همین مطلب است که عنوان ظلم بر آن صدق می‌کند و غیبت ظالم در مورد ظلم جایز است.

اشکال چهارم: اشکال دیگری که در مورد این روایت وارد است این است که اصل روایت به این صورت است که: «أن رجلاً أتی النبی (ص) یتقاضاه (ای یطلب منه قضاء دین و هو بعیر له سن معین) فأغلظ (ای شدد فی المطالبه. قیل لکونه کات یهودیا أراد أن یمتحن ما ورد فی التوراه من وصفه بالحلم؛ و قیل: کان اعرابیا جافا فإغلاظه من قبیل العاده فی الأعراب لا غیر) فهمّ به أصحابه (ای ارادوا أن یؤخذوه بالقول أو بالفعل) فقال رسول‌الله (ص): دعوه فإنّ لصاحب الحق مقالاً ثمّ قال: أعطوه سناً مثل سنّه قالوا یا رسول‌الله ألا أمثل من سنّه (ای لانجد إلا أفضل من سنه) فقال: أعطوه فإنّ من خیرکم أحسنکم قضاءً»[۶] این روایت مسند و ضعیف است چون روایان مهمل در سلسله سندش وجود دارد همچنین ابوهریره در سندش وجود دارد که عامی و ضعیف است.

شخصی خدمت پیامبر (ص) آمد و تقاضای ادای دین کرد که قرض مرا بدهید، پیغمبر (ص) از او قرض گرفته بود و تقاضای ادای دین کرد و شروع کرد به دادوفریاد کردن که قرض مرا بدهید، اصحاب پیغمبر ناراحت شدند که چه انسان بی‌ادبی است و می‌خواستند به او حمله کنند رسول خدا (ص) فرمود او را رها کنید، حرفش درست است او از من طلبکار است و می‌خواهد طلبش را بگیرد. پیغمبر (ص) دستور می‌دهد که قرضش را فوراً ادا کنید و آنچه قرضش بوده به او بدهید و آن یهودی وقتی اخلاق پیامبر را که می‌بیند، می‌گوید می‌خواستم پیامبر (ص) امتحان کنم و ببینم حلمش چگونه است، بعد مسلمان می‌شود.این روایتی است که در اینجا ذکرشده است.آیت‌الله سبحانی می‌فرماید: من بعید می‌دانم که این روایت درست باشد که پیغمبر (ص) باوجود مهاجرین و انصار و اصحاب، از یک شخص یهودی قرض بگیرد.[۷]

ولی به نظر ما ممکن است پیامبر (ص) برای مسلمان شدن آن یهودی از او قرض گرفته باشد چون می‌دانسته که چنین اتفاقی می‌افتد، لذا ممکن است این روایت صحت هم داشته باشد، البته ازنظر طبیعی بعید است که پیامبر (ص) باوجود مهاجر و انصار از یهودی قرض گرفته باشد ولی مجموع اتفاقاتی که افتاد به نفع پیامبر (ص) تمام شد چون آن یهودی مسلمان شد لذا دلیل قاطعی وجود ندارد که بگوییم این روایت جعلی است.

علاوه بر اینکه مرحوم شیخ این به این روایت استدلال نکرده‌اند بلکه به‌عنوان مؤید این روایت را ذکر کرده‌اند.به نظر ما فرمایش مرحوم شیخ انصاری خیلی خوب است و مجموعه فرمایش ایشان جمع بین ادله است یعنی شما در مقام استنباط همیشه به یک آیه یا روایت اکتفا نکنید و مجموع آیات و روایات را در نظر بگیرید و از مجموع آیات و روایات به‌حکم برسید. یک آیه می‌فرماید: ﴿وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾[۸] ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾[۹] و ﴿وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ﴾ ﴿إنّ ما السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِکَ لَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾[۱۰] جمع بین این آیات این است که غیبت حرام است و اگر مظلوم واقع شدید جایز می‌شود آن‌هم درصورتی‌که در مورد ظلم باشد و به مقدار نیاز بیان شود، جمع بین آیات این است و روایات هم مؤید همین مطلب هستند. لذا به نظر می‌رسد که فرمایشات مرحوم شیخ صحیح است و هیچ مشکلی در آن نیست و این قید را هم باید اضافه کنیم که غیبت کردن «عند من یرجوا ازاله الظلم» باشد و «بقدر الحاجه» بیان شود.

استثناء سوم: جرح شهود و روات. یکی از مستثنیات غیبت، جرح شهود و روات حدیث است. کسانی که می‌خواهند در دادگاه شهادت دهند و چیزی را اثبات کنند و شما می‌دانید که این شخص فاسق و فاجر و دروغ‌گو است، شما بیان می‌کنید که او فاسق است. غیبت شاهدی که می‌خواهد به‌دروغ چیزی را ثابت کند، جایز است. شما با غیبت کردن، او را از عدالت ساقط می‌کنید که حقی که با شهادت این شخص در دادگاه ثابت می‌شود تضییع نشود. یکی هم در رابطه با روات حدیث، وقتی شما می‌دانید که انسان دروغ‌گویی است که از ائمه روایت نقل می‌کند، شما می‌توانید او را غیبت‌کنید و از عدالت ساقط کنید که مردم به او اعتماد نکنند و دین خدا ملعبه دست این‌ها قرار نگیرد.

در این مورد نیز همان سؤال مطرح است که آیا در غیبت این‌ها هم همان دو شرط باید رعایت شود؟ یعنی غیبت این‌ها فقط به مقداری که از عدالت ساقط شوند کفایت می‌کند یا تمام اسرار زندگی‌شان را بگوییم و همچنین عند من یرجوا ازاله الظلم بگوییم یا نزد همه بیان کنیم؟ همان مطالبی که در بحث گذشته در رابطه با مظلوم و ظالم مطرح کردیم در اینجا هم در بحث شاهد و راوی، مطرح است.


[۶] صحیح البخاری: ج۴، ص۱۴۱.


خارج فقه ۴۰ (مستثنیات غیبت: تظلّم مظلوم)

, ,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت/ تظلّم مظلوم

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در رابطه با مستثنیات غیبت بود. یکی از مستثنیات غیبت این است که شخصی مظلوم واقع‌شده و برای استحقاق حق، ظالم را غیبت می‌کند. این مورد هم درآیات قرآن و هم در روایات به آن اشاره‌شده است. آیه شریفه: ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾[۱] کسی نباید حرف زشت را با صدای بلند بگوید، غیبت هم از مصادیق این آیه است ولی استثنا شده ﴿إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾ کسی که مظلوم واقع‌شده می‌تواند فریاد بزند. از این آیه استفاده می‌شود که غیبت کردن مظلوم از ظالم جایز است البته با حد و حدودی که در این رابطه وجود دارد که نزد چه کسی برود و چه چیزی بگوید؟ که گفتیم «عند من یرجوا ازاله الظلم» و «بقدر الحاجه».

برای این مطلب مؤیداتی ذکرشده است، در جلسه قبل دو مؤید را ذکر کردیم.مؤید سوم: «عبدالله بن جعفر الحمیری فی (قرب الإسناد) عن السندی بن محمد، عن أبی البختری، عن جعفر بن محمد، عن أبیه علیهما‌السلام قال: ثلاثه لیس لهم حرمه، صاحب هوى مبتدع و الإمام الجائر، والفاسق المعلن بالفسق»[۲]

رجال حدیث: عبدالله بن جعفر حمیری، امامی و ثقه است. سندی بن محمد بزاز، امامی و ثقه است. ابی البختری وهب بن وهب قرشی، عامی و ضعیف است و وثاقتش ثابت نشده است. لذا این روایت ضعیف است.

امام باقر علیه‌السلام می‌فرماید: سه گروه هستند که احترام ندارند: کسی که صاحب هوای نفس است و بدعت در دین می‌گذارد، دوم امام ظالم و سوم کسی است که فسق علنی انجام می‌دهد. حال چرا «امام الجائر» احترام ندارد؟ در اینجا سه احتمال وجود دارد: اول به خاطر اینکه امام است، دوم به خاطر اینکه جائر است و سوم به خاطر اینکه هم امام است و هم جائر.

در مورد احتمال اول می‌گوییم دلیل عدم احترام او امام بودنش است؛ یعنی کسی است که لیاقت امامت را ندارد ولی خودش را امام قرار داده است لذا احترامش ساقط می‌شود. ممکن است هنوز به مردم هم ظلم نکرده باشد ولی همین‌که خودش را در جایگاهی قرار داده که لیاقت آن را ندارد احترامش از بین می‌رود و غیبتش جایز می‌شود.در مورد احتمال دوم هم می‌گوییم عدم احترام او به خاطر این است که جائر است و به مردم ظلم می‌کند.در مورد احتمال سوم هم عدم احترام او به خاطر دو ویژگی است یکی اینکه به‌ناحق بر این جایگاه تکیه کرده است و ویژگی دوم این است که جائر و ظالم است.اشکال: آیا در این روایت ظلم علت تامه برای جواز غیبت است یا علت ناقصه؟ در صورتی این روایت می‌تواند مؤید باشد که ظلم علت تامه باشد اما اگر ظلم علت ناقصه شد؛ یعنی فقط ظلم باعث جواز غیبت نیست بلکه دو چیز باهم باعث جواز غیبت می‌شود، امام بودن یعنی خودت را به‌جای خلیفه الله قرار دهی به غیر حق و بدون رضایت خداوند، این‌یک چیز و دوم ظالم و جائر بودن؛ اما جواز غیبت درصورتی‌که فقط ظلم کند، بدون اینکه خودش را امام قرار دهد، از روایت فهمیده نمی‌شود و در این صورت نمی‌توان از این روایت به‌عنوان مؤید استفاده کرد.

جواب: این اشکال متین است منتهی درصورتی‌که این روایت را به‌عنوان استدلال ذکر کرده بودند. این روایت را به‌عنوان مؤید ذکر کرده‌اند به این دلیل که امام الجائر دو خصوصیت دارد و ما می‌خواهیم بگوییم که ظلم علت تامه جواز غیبت است یعنی کسی که مظلوم واقع‌شده می‌تواند ظالم را غیبت کند، اما در اینجا علیت استفاده نمی‌شود.

سؤال: معنای امام چیست؟ اگر کسی قاضی باشد و ظلم کند، امام جائر به او اطلاق می‌شود یا نه؟ استاندار، فرماندار، رئیس بانک، رئیس هر اداره‌ای اگر ظلم کند آیا به او امام الجائر گفته می‌شود یا نه؟

جواب: این‌یک بحث است و ممکن است شما بفرمایید شامل همه این‌ها می‌شود. هرکسی که رئیس جایی باشد و به مردم ظلم کند، امام الجائر بر او صدق می‌کند و قاضی و استاندار و فرماندار اگر ظلم کنند، همه مصداق امام الجائر می‌شوند.

«والفاسق المعلن بالفسق» هم یکی از موارد است. فاسقی که به‌صورت علنی فسق می‌کند، از قبیل عطف خاص بر عام است؛ یعنی آیا امام جائر فاسق معلن به فسق هست یا نه؟ کسی که نباید رئیس باشد و رئیس شده، این بزرگ‌ترین فسق است. یکی از مصادیق فسق این است که انسان دارای مقامی باشد که خودش هم می‌داند که لیاقت آن را ندارد. لذا گفته‌اند که این از قبیل عطف خاص بر عام است و امام الجائر از مصادیق فسق علنی است.

به نظر ما چون مسئله جور یا علت تامه جواز غیبت است یا علت ناقصه و چون احتمال دارد که جور علت تامه باشد؛ معنای امام الجائر چیست؟ معنایش این است که کسی خلیفه شده و ظلم می‌کند یا اینکه همین خلیفه شدنش ظلم است؟ یکی از بالاترین ظلم‌ها این است که کسی خودش را در جایگاهی قرار دهد که لیاقتش را ندارد، می‌گوید من خلیفه الله هستم ولی دروغ می‌گوید، ظواهرش هم ممکن است خوب باشد ولی قابلیت این جایگاه را ندارد تا وقتی معصوم وجود ندارد او نباید خود را خلیفه الله معرفی کند هرچند عدالت را هم رعایت کند و ظلم ظاهری را مرتکب نشود، اما همین خلافت ظلم است. در اینجا الامام الجائر جور علت تامه می‌شود یعنی چه ظلم ظاهری کند و چه نکند، ظلم کرده است و همان خلافتش بالاترین ظلم است. پس علت تامه جواز غیبت ظلم است و امام شدن امام الجائر هم بالاترین ظلم است. ظلم مصادیق مختلف دارد که امام الجائر یکی از آن مصادیق است.

البته این روایت اشکال دیگری هم دارد و آن ضعف سند روایت است لذا مرحوم شیخ انصاری این روایت را به‌عنوان مؤید ذکر کرده است.مؤید چهارم: «قال النبی (ص): إنّ لصاحب الحقّ مقالاً»[۳] این روایت مرفوعه و ضعیف است. پیامبر (ص) می‌فرماید: کسی که حقی دارد می‌تواند فریاد بزند و حرف بزند.

اشکال اول: آیا فریاد زدن ملازم با غیبت است؟ ممکن است انسان حق خودش را بخواهد ولی غیبت نکند. پس استدلال به این روایت صحیح نیست ولی به‌عنوان مؤید می‌توان استفاده کرد. در این روایت ذکر نشده که صاحب حق می‌تواند غیبت کند بلکه فرموده شما که حق‌دارید می‌توانید فریاد بزنید و حق خودتان را بگیرید؛ اما اینکه غیبت کردن هم برای صاحب حق جایز است، از این روایت استفاده نمی‌شود مگر اینکه بگویید از اطلاق روایت که صاحب حق می‌تواند در جایگاهی که قرار دارد حق خودش را بگیرد و اگر جایی ملازم با غیبت شد، در آنجا غیبت جایز است. پس بعضی از مصادیق گرفتن حق ملازم با غیبت است.

پس از اطلاق «إنّ لصاحب الحقّ مقالاً» هم می‌توان استفاده کرد که اگر کسی حقی داشته باشد و حقش دارد تضییع می‌شود، گاهی به‌عنوان رفع و گاهی به‌عنوان دفع واجب است از تضییع حقش جلوگیری کند؛ یعنی گاهی حق شما تضییع‌شده و می‌خواهید ظلم را بردارید به این رفع گفته می‌شود و گاهی می‌ترسید که به شما ظلم شود، هنوز در حق شما ظلم نشده ولی قرائن دلالت می‌کند که ظلم می‌خواهد محقق شود به این مورد دفع گفته می‌شود.

اشکال دوم: این روایت ضعیف السند است و ضعف سندش به عمل اصحاب جبران نشده است.

 




خارج فقه ۳۹ (مستثنیات غیبت: تظلّم مظلوم)

, ,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت/ تظلّم مظلوم

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در رابطه با مستثنیات غیبت بود. گفتیم که در رابطه با تظلم مظلوم سه قول وجود دارد. قول سوم در مسئله جواز الغیبه بقدر الحاجه عند من یرجوا ازاله الظلم است. غیبت کردن ظالم در مقام تظلم جایز است، انسانی که مظلوم واقع‌شده می‌تواند ظالم را در مورد ظلم به مقدار نیاز، نزد کسی که می‌تواند و امید است که ظلم را برطرف کند، غیبت کند.

دلایلی برای این نظریه ذکر شد که دلیل اول دو آیه شریفه بود: ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾[۱] ظهور این آیه شریفه در این است که إِلَّا مَن ظُلِمَ ببیان ما ظَلَم عند ما یرجوا ازاله الظلم یعنی آنچه ظلم شده را بیان کند نه مطالب دیگر. آیه دوم که مورد استدلال واقع‌شده بود این آیه شریفه بود که: ﴿وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ﴾ ﴿إنّ ما السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِکَ لَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾[۲]

دلیل دوم: روایتی از آقا رسول‌الله (ص) واردشده که ایشان در مورد زنی که از شوهرش شکایت کرده بود، به آن شکایت گوش کردند و مطالبی را بیان می‌فرمایند و این شاهد بر این است که اگر غیبت بود، پیامبر (ص) گوش نمی‌کردند، لذا شنیدن غیبت در مورد تظلم مظلوم اشکال ندارد «عوالی اللآلی: عن النبیّ (صلّى الله علیه وآله)، أنّه قال لهند بنت عتبه ـ امرأه أبی سفیان ـ حین قالت: إنّ أبا سفیان رجل شحیح، لا یعطینی وولدی ما یکفینی، فقال لها: خذی لک ولولدک ما یکفیک بالمعروف»[۳] به پیامبر (ص) عرض کرد ابوسفیان خسیس است و به من و فرزندانم پول نمی‌دهد؛ این‌ها غیبت است ولی چون در این مورد ابوسفیان ظالم بوده، آقا رسول‌الله گوش کردند و ترتیب اثر دادند و اقدام هم کردند.

البته این روایت مرفوعه و ضعیف است و معتبر نیست ولی می‌تواند یکی از مؤیدات این قضیه باشد که استماع غیبت از طرف پیامبر (ص) در مورد ظلم اشکالی ندارد و انسان می‌تواند نزد حاکم اعتراض کند و شکایت خود را مطرح کند.دلیل سوم: توقف دفع ظلم بر بیان ظلم است.[۴] یعنی اگر کسی می‌خواهد دفع ظلم کند باید آن را بیان کند تا بتواند به‌حق خودش برسد و همه علما اجماع دارند بر اینکه دفع ظلم واجب است و مقدمه دفع ظلم بیان ظلم است و از طرفی هم مقدمه واجب، واجب است؛ لذا برای رسیدن به‌حق، بیان ظلم واجب است؛ یعنی عرفاً و به‌صورت عادی امکان ندارد که بدون بیان ظلم دفع ظلم کرد. البته به نظر ما بیان ظلم باید به‌اندازه نیاز و نزد کسی باشد که امید می‌رود که ظلم را برطرف کند. لذا به نظر ما این کلام مرحوم نراقی مختصر و مفید و متین است.

در اینجا مرحوم شیخ انصاری چند مؤید برای این قول بیان می‌فرماید:مؤید اول: لا حرج، به جواز غیبت حکم می‌کند؛ یعنی انسان مظلوم واقع‌شده، کتک‌خورده، مشکلات را تحمل کرده و از طرفی هم به او می‌گویند نباید چیزی بگویی و غیبت‌کنی، این حرج عظیمی است. لذا کسی که مظلوم واقع می‌شود، می‌تواند بیان کند و از خودش دفاع کرده و دفع ظلم کند.[۵]

به نظر ما نیازی به ادله لا حرج نیست بلکه استدلال به آیه شریفه ﴿إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾ کافی است و برای همین هم مرحوم شیخ این مطلب را به‌عنوان مؤید بیان کرده است.

اشکال: لا حرج امتنانی است یعنی درجایی جاری می‌شود که منت و لطفی بر شما باشد اما اگر به ضرر شما تمام شود لا حرج جاری نمی‌شود. توضیح اینکه وقتی شما مریض باشید و نتوانید غسل کنید، در اینجا لا حرج می‌گوید «ما جعل علیکم فی الدین من حرج» غسل لازم نیست، بجای غسل، تیمم کن. این معنای امتنان است و امتنان یعنی محبت و عنایتی به شما شده که وضو و غسل که گاهی بر شما سخت می‌شود، از گردن شما ساقط می‌گردد.

جواب:

اولاً برای مظلوم حرج است که به سکوت دعوت شود، وقتی به او اجازه فریاد زدن داده شود حرج برداشته می‌شود و قلبش تا حدودی آرام می‌شود و این تشفی برای مظلوم است، لذا در اینجا در حق مظلوم لطف است و ادله لا حرج شامل این مورد می‌شود.

ثانیاً شمول امتنان در ادله لا حرج به نسبت به ظالم ممنوع است و فقط شامل مظلوم می‌شود. اگر گفته شود این با امتنان منافات دارد چون معنای امتنان این است که لطف باشد و به ضرر کسی تمام نشود و اینجا به ضرر ظالم تمام‌شده است؛ می‌گوییم لا حرج نمی‌خواهد به ظالم لطف کند بلکه می‌خواهد به مظلوم لطف کند.

ثالثاً اگر حرج شخصی محقق شود غیبت جایز می‌شود. گاهی ظلم کمی به انسان می‌شود که می‌تواند تحمل کند و تحمل هم می‌کند اما گاهی آن‌قدر ظلم زیاد است که قابل‌تحمل نیست و باعث حرج است. این خودش ظلم مضاعفی است. ضمن اینکه آیه قرآن به‌صراحت بیان می‌کند که مظلوم ظلم را بیان کند و نیاز به این‌همه بحث نیست.

البته استدلال ما به آیات و روایات است و از مجموع این ادله استفاده می‌کنیم و این مطلب را به‌عنوان مؤید استفاده می‌کنیم و این اشکال ندارد. اگر واقعاً بنا بر این باشد که انسان‌ها در این عالم مظلوم واقع شوند و جرئت صحبت نداشته باشند، ظلم به آن‌هاست. این خلاف مصلحت جامعه و مظلوم است.به نظر ما دلیل لا حرج می‌تواند به‌عنوان مؤید مورداستفاده قرار گیرد.

اینکه ما اجر معنوی در نظر بگیریم و بگوییم اگر مظلوم سکوت کند و ظلم را تحمل کند، خداوند به مظلوم اجر می‌دهد. به نظر ما این صحیح نیست که ما مظلوم را امر به سکوت کنیم و بگوییم چون اجر اخروی داری چیزی بیان نکن.

مؤید دوم: ما در احکام باید مصالح و مفاسد را در نظر بگیریم چون احکام تابع مصالح و مفاسد هستند. ببینید ظلم چقدر کار زشتی است و چه مفاسدی دارد. ظلم‌هایی که در جامعه واقع می‌شود و چقدر مفاسد انجام می‌شود این را در یک کفه ترازو قرار دهید و غیبت هم در یک کفه ترازو قرار دهید، اما مفاسد ظلم قابل قیاس با مفسده غیبت نیست. غیبت کار زشت و بدی است اما ظلم مرتبه بالاتری دارد و اگر مقایسه کنید می‌گویید برای ظلم مفسده عظیمی است و مفسده غیبت قابل‌مقایسه با ظلم نیست. وزن مفسده ظلم به‌مراتب سنگین‌تر از مفسده غیبت است لذا مفسده غیبت کنار می‌رود و کسی که مظلوم واقع‌شده می‌تواند غیبت کند و حقایق را برای مردم بیان کند.

اشکال: اینکه احکام شرعی تابع مصالح و مفاسد است درست است اما مصالح و مفاسد قطعی نه مصالح و مفاسد محتمل. آیا با احتمال می‌توان حکم الله را صادر کرد؟ سؤال این است که آیا مصالح و مفاسد را در میزان عقل و وجدان قرار دادن باید مصالح و مفاسد مقطوع باشد یا مصالح و مفاسد مظنون یا مصالح و مفاسد محتمل؟ مستشکل می‌گوید باید مصالح و مفاسد مقطوع باشد و شما یقین ندارید. شاید برای انسان مظلوم در آخرت مقاماتی در نظر گرفته شود که آن مقامات برای او مصلحت باشد یا اینکه در دنیا تحمل کردن برای او درسی باشد.

به نظر می‌رسد که این فرمایش درست نیست چون مسئله مصالح و مفاسد همیشه مقطوع نیست. شما در سفر می‌گویید اگر احتمال خطر وجود داشته باشد، سفر معصیت می‌شود؛ شما احتمال عقلایی می‌دهید که این سفر برای شما خطر دارد، این سفر معصیت است و باید نماز کامل بخوانید. به جهت اینکه احتمال عقلایی خطر برای انسان اثرگذار است.

وقتی می‌گویید دفع المنکر واجب یعنی شما احتمال عقلایی می‌دهید که این شخص می‌خواهد به شما ضرر بزند یا ظلم کند و شما وظیفه‌دارید جلوی ظلم را بگیرید، هنوز یقینی نشده تا وقتی ظلم محقق نشده، ممکن است منصرف شود و آن کار را انجام ندهد ولی شما احتمال قوی و عقلایی می‌دهید که این ظلم را انجام می‌دهد، شما هم دفع ظلم و دفع منکر می‌کنید. از قرائن پیداست که این شخص می‌خواهد زنا کند، شما می‌روید و جلوی او را می‌گیرید، واجب است جلوی او را بگیرید و امربه‌معروف و نهی از منکر کنید. همیشه در مقام دفع یقین وجود ندارد بلکه احتمال عقلایی موجود است، این قرائنی که وجود دارد دلالت می‌کند بر اینکه این آقا می‌خواهد این کار را بکند. محتمل مهم است و با احتمال عقلایی جلوی او را می‌گیرید. پس در تمام دفع‌های منکر، احتمال عقلایی لازم است یعنی عقلای عالم و عرف وقتی ببیند، می‌گوید این شخص می‌خواهد این گناه را انجام دهد. اگر قرائن بر ظلم یا قتل یا گناه واقع‌شده، قرائن محفوفه حالیه یا مقالیه موجود است، شما احتمال عقلایی می‌دهید و وقتی احتمال عقلایی دادید، دفع منکر بر شما واجب است. پس یقین لازم نیست بلکه احتمال عقلایی کفایت می‌کند.




خارج فقه ۳۸ (مستثنیات غیبت: تظلّم مظلوم)

, ,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت/ تظلّم مظلوم

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در رابطه با مستثنیات غیبت بود. یکی از مستثنیات غیبت مسئله تظلم مظلوم بود؛ که مظلوم می‌تواند ظلم ظالم را بیان کند. در این رابطه دو شرط را ذکر کردیم: یکی اینکه مظلوم نزد کسی غیبت کند که امید دارد ظلم را برطرف کند و دیگری این بود که مظلوم فقط در مورد ظلمی که به او شده می‌تواند غیبت کند؛ اما افشاگری جایز نیست، به مقدار حاجت می‌تواند غیبت کند.

این دو شرط مورد اختلاف علماست. برای اینکه بدانیم این دو شرط لازم است یا نه باید در این دو آیه دقت کنیم:آیه شریفه اول: ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾[۱] افشاگری برای کسی جایز نیست مگر برای مظلوم. در مورد این آیه دو احتمال وجود دارد یکی اینکه به مقداری که ظلم شده بیان کند و دیگری اینکه هرچه می‌خواهد بگوید و آبروی ظالم را ببرد. ذیل این آیه شریفه روایاتی واردشده که آن‌ها را ذکر می‌کنیم:

روایت اول: «العیاشی فی (تفسیره) عن الفضل بن أبی قره، عن أبى عبدالله علیه‌السلام فی قول الله: ﴿لا یحب الله الجهر بالسوء من القول إلا من ظلم﴾ قال: من أضاف قوما فأساء ضیافتهم فهو ممن ظلم، فلا جناح علیهم فیما قالوا فیه»[۲] این روایت می‌گوید کسی که مهمانی بدهد و نتواند خوب از مهمان‌ها پذیرایی کند، ظلم کرده و مهمان‌ها می‌توانند اعتراض کنند و بگویند این چه مهمانی بود. این شخص که کار حرامی انجام نداده که غیبتش جایز باشد، اما طبق این روایت غیبتش جایز است.

به این روایت دو اشکال واردشده؛ اشکال اول اشکال سندی است که چون روایت ضعیفی است لذا موردقبول واقع نمی‌شود. بعضی می‌گویند که این روایت را باید توجیه کرد و این‌گونه توجیه می‌کنند که میزبان به‌گونه‌ای اسائه ادب کرده باشد که حرام است، برخوردی کرده که حرام بوده است و طوری برخورد کرده که فاسق شده، در این صورت می‌توان گفت که این فعل حرام، مجوز غیبت است یعنی انجام دادن کار حرام باعث جواز غیبت شده نه انجام ندادن کار مستحب.روایت دوم: «الفضل بن الحسن الطبرسی فی (مجمع البیان) فی قوله: (لا یحب الله الجهر بالسوء من القول إلا من ظلم). عن أبی عبدالله علیه‌السلام: إن الضیف ینزل بالرجل فلا یحسن ضیافته، فلا جناح علیه أن یذکر سوء ما فعله»[۳] این روایت نیز مرفوعه و ضعیف است؛ یعنی مهمان به خانه شخصی می‌رود ولی ضیافتش را خوب انجام نمی‌دهد، پس اشکال ندارد که کار بدی را انجام داده بیان کند. از این روایت استفاده می‌شود که باید «سوء ما فعله» را انجام دهد و نمی‌تواند مسائل دیگر را بیان کند، فقط می‌تواند در مورد نحوه مهمانی بیان کند.

به نظر ما این روایت باید حمل شود به‌جایی که میزبان کار حرامی انجام داده باشد و درصورتی‌که امر مستحبی را ترک کرده باشد نمی‌توان غیبت کرد. هر دو روایت هم ضعیف هستند و قابل‌اعتماد نیستند و در عوض آیات و روایات حرمت غیبت قوی هستند لذا با این دو روایت ضعیف نمی‌توان از مسلّمات دست برداشت.

به فرض اینکه این روایت را بپذیریم نکته دیگر که از آن استفاده می‌شود، به‌صراحت می‌فرماید: «سوء ما فعله» یعنی اگر می‌خواهید بیان کنید فقط همان مقدار ظلم را بیان کنید.

در اینجا مرحوم ایروانی مطلبی را بیان می‌فرماید که انسان‌ها به گردن هم حقوقی دارند و این حقوق دودسته هستند: یک دسته از حقوق، واجب هستند و یک دسته مستحب. مثلاً نفقه زن و فرزندان از حقوق واجب است و عیادت مریض و تشییع‌جنازه از حقوق مستحب است.مرحوم ایروانی از این روایت استفاده کرده‌اند که کسانی که حقوق واجب و مستحب را انجام نمی‌دهند، می‌توان آن را بیان کرد؛ یعنی می‌توان گفت که در تشییع‌جنازه فلان شخص که همسایه‌اش بود شرکت نکرد. این‌یک حق مستحب است که شارع قرار داده و اگر کسی حقوق واجب یا مستحب را انجام نداد در همان مورد می‌توان غیبتش کرد.[۴]

مرحوم ایروانی این روایت را قبول کرده ولی به نظر ما این روایات هم ضعیف هستند و نمی‌تواند در مقابل دلایل حرمت غیبت قرار بگیرد.

آیه شریفه دوم: ﴿وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ﴾ ﴿إنّ ما السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِکَ لَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾[۵] کسی که مظلوم واقع شد دیگر مشکلی ندارد، مشکل برای کسانی است که به دیگران ظلم می‌کند.

از این روایت استفاده کرده‌اند که کسی که مظلوم واقع‌شده مشکلی ندارد و می‌تواند غیبت کند.سؤال ما این است که معنای ﴿وَلَمَنِ انتَصَرَ﴾ چیست؟ آیا به معنای غیبت کردن است؟ این جمله به این معناست که من از شما طلب می‌کنم که به من کمک کنید، اما آیا این طلب نصرت، ملازم با غیبت است؟

آیت‌الله مکارم می‌فرماید: این عرفاً قابل‌تصور نیست یعنی وقتی طلب نصرت می‌کند باید توضیح دهد که جریان چیست و هر چیزی هم که در مورد ظالم گفته شود غیبت محسوب می‌شود. لذا نظر ایشان این است که ﴿وَلَمَنِ انتَصَرَ﴾ آیه شریفه ملازم با غیبت است.

به نظر ما هم نظر ایشان صحیح است و کسی که طلب یاری می‌کند، ملازم با غیبت است یعنی باید ظلم را بیان کند.

نکته دیگر این است که ﴿فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ﴾ یعنی مظلوم هر کاری نمی‌تواند انجام دهد باید این را به دو قید «عند من یرجوا ازاله الظلم» و «بقدر الحاجه» مقید کنیم. محرمات در مورد ظالم حلال نمی‌شود فقط غیبت جایز می‌شود آن‌هم به مقدار حاجت و نزد کسی که امید برطرف کردن ظلم را داشته باشیم.

 


[۴] حاشیه المکاسب، للایروانی، ج۱، ص۳۶.


خارج فقه ۳۷ (مستثنیات غیبت: تظلّم مظلوم)

, ,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت/ تظلّم مظلوم

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با مستثنیات غیبت بود. یکی از مستثنیات غیبت تظلم مظلوم بود؛ یعنی کسی که مظلوم واقع‌شده می‌تواند ظالم را غیبت کند. در اینجا یک بحث این است که آیا این مظلوم که می‌تواند ظالم را غیبت کند، نزد هرکسی می‌تواند غیبت کند یا باید عند من یرجوا ازاله الظلم مثل دادگاه، باشد؟ آیا این قید لازم است که غیبت مظلوم از ظالم باید نزد دادگاه یا جایی باشد که می‌تواند مؤثر واقع شود مثل پدر یا مادر یا برادر ظالم؟ بحث دیگر این است که آقای مظلوم که ظالم را غیبت می‌کند فقط در مورد ظلمی که به او شده بگوید یا در تمام موارد می‌تواند افشاگری کند؟

گفتیم که در اینجا دو قول وجود دارد: یکی جواز غیبت به‌صورت مطلق یعنی مظلوم مطلقاً می‌تواند از ظالم غیبت کند چه در دادگاه و چه در حضور دیگران و چه مربوط به ظلمی که کرده و چه فراتر از آن؛ و دیگری جواز غیبت باملاحظه دو قید مذکور یعنی نزد کسانی می‌تواند غیبت کند که امید برطرف کردن ظلم را دارد و به‌اندازه نیازی که دارد می‌تواند غیبت و افشاگری کند نه بیشتر از آن. ادله قول اول یعنی جواز غیبت ظالم مطلقاً را در جلسه قبل بیان کردیم.اشکال بر قول اول و ادله آن:مرحوم نجفی صاحب جواهر مطلبی را به صاحب حدائق نسبت می‌دهد که صاحب حدائق قائل به جواز مطلق شده‌اند؛ یعنی تظلم مظلوم مطلقاً جایز است و دو شرط را ندارد.[۱]

جواب:اتفاقاً نظر صاحب حدائق این است که تظلم مظلوم در صورتی جایز است که نزد کسی برود که امید دارد ظلم را برطرف می‌کند نه مطلقاً. وقتی شما مظلوم واقع شدی نمی‌توانی همه‌جا فریاد بزنی، بلکه باید به دادگاه یا پدر و مادرش مراجعه کنی، کسی که بر او اثر می‌گذارد و می‌تواند ظلم را برطرف کند. این کلام صاحب حدائق است ولی متأسفانه صاحب جواهر جواز مطلق را به ایشان نسبت می‌دهد.کسانی که قائل به جواز مطلق هستند، به روایتی استدلال کرده‌اند که ضعیف است و قابل‌اعتماد نیست و آن روایت این است که «العیاشی فی (تفسیره) عن الفضل بن أبی قره، عن أبى عبدالله علیه‌السلام فی قول الله: ﴿لا یحب الله الجهر بالسوء من القول إلا من ظلم﴾ قال: من أضاف قوما فأساء ضیافتهم فهو ممن ظلم، فلا جناح علیهم فیما قالوا فیه»[۲] اگر کسی شمارا به مهمانی دعوت کرد و شما در مهمانی او شرکت کردید و خوب پذیرایی نشدید، می‌توانید بگویید این آقا ضیافت خوبی انجام نداد. این غیبت است ولی در روایت ضعیفی آمده که جایز است؛ یعنی غیبت را در موردی که یک مستحب را انجام نداده جایز دانسته است. صاحب جواهر می‌فرماید که این روایت قابل‌اعتماد نیست و با توجه به ادله تحریم مانند ﴿وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا﴾[۳] صاحب جواهر در اینجا به‌درستی می‌فرماید نمی‌توان به این روایت ضعیف در مقابل آیات و روایات حرمت غیبت اعتماد کرد.

صاحب جواهر در ادامه می‌فرمایند: «کما أنّ الظاهر عدم جواز الاستماع قبل تحقق الظلم و دعواه لا تکفی بالنسبه الی السامع»[۴] جایز نیست استماع تظلم قبل از تحقق ظلم سامع نمی‌تواند گوش کند، این شخص ادعای ظلم کرده و معلوم نیست ظلمی تحقق پیداکرده باشد. غیبت هم گفتنش حرام است و هم شنیدنش، هنوز ظلم محقق نشده بیان می‌کند؛ صاحب جواهر می‌فرماید قبل از تحقق غیبت شما حق ندارید غیبت را شروع کنید چون ظلمی محقق نشده است.

اشکال:اشکال این بیان این است که انسان باید بنشیند تا ظلم محقق شود و وقتی ظلم محقق شد فعالیت را شروع کند و به دادگاه یا اشخاص ذی‌صلاح مراجعه کند تا به‌حق خودش برسد و ما قبلاً گفتیم که دفع المنکر واجب کرفعه همان‌طور که رفع منکر واجب است، دفع منکر هم واجب است؛ در اینجا هم همین‌طور است وقتی ظلم محقق شود، وقتی شخصی می‌خواهد شمارا بکشد، اگر هدفش محقق شود، دیگر نمی‌توانید کاری انجام دهید، شمارا کشته است، پس قبل از اینکه علیه شما کاری کند باید اقدام کنید. وقتی قرائن و شواهد فراوانی وجود داشته باشد که این شخص می‌خواهد این ظلم را در حق من انجام دهد، من نزد کسانی می‌روم که با او ارتباط دارند و می‌گویم او می‌خواهد در حق من این ظلم را انجام دهد، اگر چیزی نگویم به من ظلم می‌شود. این فرمایش مرحوم صاحب جواهر این اشکال را دارد که شامل دفع ظلم نمی‌شود.به نظر ما واقعیت قضیه این است که در اینجا موارد مختلفی وجود دارد: گاهی کسی احتمال می‌دهد که ظلمی می‌خواهد در حقش بشود، لذا فعالیتی می‌کند که جلوی آن ظلم گرفته شود، گاهی احتمال عقلایی وجود دارد و قرائن ظلم موجود است. اگر قرائن عقلائی وجود داشته باشد، هرچند ظلم محقق نشده، می‌توان اقدام کرد همان‌طور که می‌گوییم دفع المنکر واجب کرفعه ظلم هم یک منکر است، لذا باید جلوی ظلم را گرفت.

پس یک اشکال بر صاحب جواهر این است که به مسئله دفع الظلم توجه نکرده‌اند، مگر اینکه منظور ایشان این باشد که به هر ادعای ظلمی نمی‌توان توجه کرد. گاهی شخصی ادعای ظلم می‌کند که احتمال می‌دهیم توهم و خیال است و واقعیت ندارد و گاهی هم شخصی است که اطمینان پیدا می‌کنیم که این شخص متدینی است و غیبت نمی‌کند و اگر در موردی غیبت کرد موردی است که لازم است غیبت کند و مجوز غیبت دارد، در اینجا به این غیبت گوش می‌کنیم، بالاخره وقتی در شرف مظلوم واقع‌شدن قرار گرفت، مجوز غیبت کردن را پیدا می‌کند، لذا بیان می‌کند و از وقوع ظلم جلوگیری می‌کند، البته به‌قدر حاجت و نزد کسی که امید است بتواند از ظلم جلوگیری کند.قول دوم:تظلم مظلوم مجوز غیبت را دارد منتهی به دو شرط نه مطلقاً، یکی «عند من یرجوا ازاله الظلم» و دیگری «بقدر الحاجه» به نظر ما مقتضای جمع بین ادله اقتضا می‌کند که بگوییم غیبت حرام است مگر در مورد مظلوم و مظلوم هم مورد ظلمش را باید مطرح کند و اگر بیشتر از مورد ظلمی که به او واقع‌شده را بیان کند در این صورت وارد غیبت دوم می‌شود که حرام است و مجوزی برای آن وجود ندارد. آیه شریفه ﴿وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا﴾ می‌فرماید حق‌دارید غیبت‌کنید. پس به‌اندازه نیاز باید بیان کنید تا بتوانید مدعای خودتان را ثابت کنید اما غیبت‌های بیش‌ازحد نیاز غیبت‌های جدیدی است که مجوز ندارد. شما در مورد ظلم ظالم مجوز دارید اما در مورد زنای او یا مسائل دیگر مجوز غیبت ندارید. بعضی از قاضی‌ها هم وقتی مدعی مسائل حاشیه‌ای را بیان می‌کند می‌گویند مرتبط با موضوع صحبت کنید.

به نظر ما قول حق همین قول است که باید این دو قید «عند من یرجوا ازاله الظلم» و «بقدر الحاجه» را رعایت کنیم.

قول سوم:بعضی از علما قائل به این قول شده‌اند که غیبت «عند من یرجوا زوال الظلم» جایز است.[۵] اما قید «بقدر الحاجه» لازم نیست. باید به دادگاه مراجعه کرد و در دادگاه هرچه در مورد ظالم می‌دانی بگو. البته در مورد این قول دلیلی بیان نکرده‌اند.

اشکال:سؤال ما این است که از آیه شریفه ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾[۶] چه استفاده‌ای می‌کنید و عبارت ﴿إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾ به چه معناست؟ در تفسیر این آیه شریفه دو وجه بیان کرده‌اند یکی اینکه کسی که به او ظلم شده می‌تواند در مورد ظلم غیبت کند یعنی «إلا من ظلم بإظهار ما ظلم» و دیگری اینکه مطلقاً می‌تواند غیبت کند و بعضی در تفسیر این آیه آن روایت را ذکر کرده‌اند که در مورد مهمانی در اول بحث بیان کردیم؛ که اشکال آن روایت را بیان کردیم که ضعیف است و با این روایت ضعیف نمی‌توان در مقابل آیات و روایات حرمت غیبت استدلال کرد.

آیه دوم نیز ﴿وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ﴾ ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِکَ لَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾[۷] کسی که کمک می‌گیرد بعدازاینکه مظلوم واقع شد دیگر مشکلی ندارد، این به چه معناست؟ یعنی می‌تواند هر حرفی را بزند یا اینکه فقط می‌تواند در مورد ظلم بحث کند در دادگاه یا در میان عموم مردم طبق دو نظری که بیان کردیم یعنی «عند من یرجوا ازاله الظلم» و «بقدر الحاجه».

 




خارج فقه ۳۶ (مستثنیات غیبت: تظلّم مظلوم)

, ,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت/ تظلّم مظلوم

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با مستثنیات غیبت بود. یکی از مستثنیات غیبت تظلم مظلوم بود. کسی که مظلوم واقع‌شده می‌تواند رفع ظلم کند و رفع ظلم گاهی متوقف بر غیبت است. وقتی شما مظلوم واقع شدید باید تلاش کنید که این ظلم را برطرف کنید، هرچند گاهی ملازم با غیبت ظالم شود؛ چون به دادگاه که مراجعه می‌کنید باید بیان کنید که این آقا این ظلم را انجام داده است و این غیبت است اما چون برای رفع ظلم اقدام می‌کنید این غیبت اشکال ندارد.

موضوعی که موردبحث بود دو قیدی است که در اینجا مطرح است و باید بررسی کنیم که آیا این دو قید لازم است یا نه؟ یکی از قیدها این بود که تظلم نزد چه کسی صورت گیرد، نزد شخصی که می‌تواند ظلم را برطرف کند برود یا نزد هر شخصی باید ظلم ظالم را بیان کند؟ قید دوم این بود که آیا مظلوم می‌تواند در مسائل دیگری که مربوط به ظلم ظالم نیست را در مورد ظالم بیان کند؟ به‌عنوان‌مثال چک ظالم برگشت‌خورده آیا می‌توان در مورد مسائل ناموسی، او را غیبت کرد؟در اینجا گفتیم که به‌قدر الحاجه یعنی فقط مشکل خودتان را مطرح کنید، همان مقدار که درگرفتن حقتان به آن نیاز دارید و بیشتر از آن جایز نیست و دلیلی بر جوازش نداریم. قید دیگر هم عند ما یرجوا زوال الظلم است؛ اما درعین‌حال بعضی از علما نیز گفته‌اند که مطلقاً غیبت ظالم جایز است هم در مورد قید اول و هم قید دوم یعنی هم می‌توان بیشتر از حد نیاز او را غیبت کرد و هم می‌توان نزد همه ظلم را فریاد زد و آبروی ظالم را هم اگر ببرید مشکلی ندارد. این قول را در جلسه قبل به‌عنوان قول اول بیان کردیم.ادله قائلین به جواز غیبت ظالم به‌صورت مطلق:دلیل اول:دلیل اول این قول دو آیه از قرآن است، آیه اول آیه شریفه ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾[۱] است که روز قبل در مورد این آیه بحث کردیم.

آیه دوم، آیه شریفه ﴿وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ﴾ ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِکَ لَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾[۲] است. این آیه شریفه می‌فرماید: بعدازاینکه مظلوم شدید، آن‌کسی که طلب نصرت می‌کند، این‌ها چاره‌ای ندارند، گرفتار هستند و ممکن است فریاد بزنند و در میان فریاد غیبت یا اهانت کنند، این مشکلی ندارد کسانی مشکل‌دارند که به مردم ظلم می‌کنند. از این آیه شریفه برداشت می‌شود که مظلوم می‌تواند، فریاد بزند و غیبت کند چون مظلوم واقع‌شده است.

اشکال:به نظر ما این آیه شریفه را نیز باید با آیه شریفه ﴿وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ﴾[۳] کنار هم بگذاریم و بین این دو آیه جمع کرد، تفسیر القرآن بالقرآن یعنی باید آیات دیگر را دید و بعد به این آیه توجه کرد. این آیه می‌فرماید غیبت و افشاگری نکن و اسرار مردم را فاش نکن، این افشاگری خلاف شرع است. درصورتی‌که مظلوم واقع شدیم چه‌کار کنیم؟ باید تلاش و کوشش کنیم و جلوی ظلم را بگیریم یا اگر ظلم شده، آن را رفع کنیم اما به مقداری که رفع ظلم شود نه اینکه آبروی او و خانواده‌اش را ببریم.

به نظر ما آیاتی که از این قبیل است مثل ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾ و این آیه ﴿وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ﴾ این آیات با آیه ﴿وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا﴾ باید در کنار هم قرار گیرد یعنی تمام جوانب رعایت شود و عدالت حفظ شود، شما چون با ظلم مبارزه می‌کنید و ظلم هم قبیح است، نباید ظالم شوید بلکه در همان حد که به شما ظلم کرده باید رفع ظلم یا دفع ظلم کرد. با اقل محذور باید به‌حق خودتان برسید یعنی سعی کنید محذوری پیش نیاید و در جوانب قضیه ظلمی محقق نشود.

دلیل دوم:دلیل دوم قائلین به جواز روایتی از پیامبر (ص) است که می‌فرماید: «إنّ لصاحب الحق مقالاً»[۴] این روایت مرفوعه و ضعیف است. کسی که حق دارد می‌تواند بیان کند و بگوید منتهی تا الآن می‌گفتیم غیبت نکنید ولی وقتی مظلوم واقع شدید می‌توانید بگویید.

اشکال:اولاً روایت ضعیف است و ثانیاً از این روایت نمی‌توان استفاده کرد که برای استیفای حق می‌توان غیبت کرد و تهمت زد و یا خودتان هم ظلم کنید بلکه مانند آیاتی که بحث شد آن دو قید باید موردتوجه قرار گیرد.دلیل سوم:دلیل سوم قائلین به جواز، اجماع است.اشکال:اجماع دلیل لبّی است و در دلیل لبّی به‌قدر متیقن اکتفا می‌شود. دلیل لبّی می‌گوید که مظلوم می‌تواند یک سری کارها را برای استیفای حق انجام دهد، در بعضی موارد استیفای حق مستلزم غیبت از ظالم است اما در مورد برملا کردن اسرار ظالم و خانواده او و آبروریزی کردن، اجماعی وجود ندارد. اجماع این است که مظلوم می‌تواند برای گرفتن حقش اقدام کند هرچند منتهی به غیبت کردن باشد اما اینکه تا چه حد باشد و نزد چه کسی برود در اجماع بیان‌نشده است.دلیل چهارم:چهارمین دلیلی که در اینجا مطرح کرده‌اند دلیل عقل است، شما عقل را محاسبه کنید ببینید عقل در هنگامی‌که مظلوم واقع شدید چه می‌گوید؟ ممکن است یک نفر بگوید اگر او یک ظلم کرده ما باید صد ظلم به او بکنیم تا دیگر این کار را نکند اما این درست نیست بلکه حکم عقل این است که به همان اندازه که او ظلم کرده، رفع ظلم کنیم و ممکن است به پدر یا مادر و یا نزدیکانش بگوییم تا ظلم برطرف شود اما انتقام در اسلام نیست، اینکه آقا امیرالمؤمنین (ع) روی سینه عمرو بن عبدود نشسته بود و می‌توانست سر او را جدا کند ولی بلند شد و راه رفت، بعد که سؤال کردند که علت راه رفتن چه بود، حضرت فرمود من در آن موقع حالت خشمی داشتم که اگر سرش را جدا می‌کردم برای انتقام بود راه رفتم تا خشم برطرف شود و او را برای رضای خدا بکشم. لذا در اسلام انتقام به این حالت وجود ندارد بلکه باید برمدار عدالت و به مقداری که رفع ظلم شود اقدام کرد اما اگر بیش از این مقدار اقدام شود، ظلم دیگری محقق شده است.لذا به نظر ما ازنظر عقلی هم که حساب کنید این مطلب درست است که باید رفع ظلم و دفع ظلم انجام شود اما به مقداری که خودمان ظالم نباشیم.

 




خارج فقه ۳۵ (مستثنیات غیبت: تظلّم مظلوم)

, ,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت/ تظلّم مظلوم

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با مستثنیات غیبت بود. اولین استثنا نصح المستشیر بود که بحث آن گذشت. دومین مورد از مستثنیات غیبت مسئله تظلّم است که اگر به کسی ظلم شده باشد، می‌تواند ظلمی که به او شده را بیان کند و اظهار کند که مظلوم واقع‌شده‌ام. ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾[۱] این آیه شریفه در قرآن بر این دلالت می‌کند که مظلوم می‌تواند ظلمی که در حقش شده را بازگو کند و اعلام کند که من مظلوم هستم تا مردم کمک کنند و ظلم برداشته شود. این‌یکی از مواردی است که استثنا شده است.

در اینجا دو قید وجود دارد که بین علما مطرح است: یکی این است که مظلوم باید به‌قدر حاجت بیان کند یا بیشتر از آن‌هم جایز است بیان کند؛ یعنی به فرض کسی به شما ظلم کرده و مال شمارا گرفته، حال آیا شما می‌توانید اسرار زندگی ناموسیش را به مردم اعلام کنید؟ یا فقط به همان مقدار که به شما ظلم شده می‌توانید بیان کنید؟ قید دوم این است که نزد چه کسی این ظلم را باید بیان کنید؟ آیا در کوچه و خیابان باید فریاد بزند یا اینکه باید به یک مرجع قانونی مراجعه کند که آن مرجع قانونی می‌تواند جلوی ظلم را بگیرد؟ به این «عند ما یرجوا زوال الظلم» گفته می‌شود؛ یعنی کسی که امید داریم ظلمی که به ما روا شده را برطرف کند.در اینجا دو آیه را باید موردنظر قرارداد: ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾ و ﴿وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ﴾[۲] ازیک‌طرف می‌فرماید که غیبت نکنید و عیب مردم را بیان نکن، افشاگری حرام است و از طرف دیگر می‌فرماید کسی که مظلوم واقع‌شده می‌تواند بیان کند و فریاد بزند که من مظلوم واقع‌شده‌ام.

در اینجا دو قول وجود دارد:قول اول:مظلوم مطلقاً می‌تواند فریاد بزند چه در دادگاه و چه غیر دادگاه. چون مظلوم واقع‌شده می‌تواند همه‌جا فریاد بزند و حتی می‌تواند در مورد ظلم و غیر ظلم فریاد بزند اگر فرزندان و همسر ظالم هم مشکلی دارند می‌تواند بیان کند.قول دوم:به نظر ما مظلوم نمی‌تواند به‌صورت مطلق و در همه‌جا فریاد بزند یعنی اولاً باید از راه قانونی وارد شود و نزد کسی برود که می‌تواند با او برخورد کند و حق او را از ظالم بگیرد، ثانیاً حق ندارد در غیرازاین مورد افشاگری کند.

دلیل: باید بین دو آیه شریفه جمع شود؛ یعنی خداوند متعال که فرموده ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾ این آیه نیز فرموده که ﴿وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ﴾ اولاً غیبت نکن و ثانیاً اگر مورد ظلم واقع شدی در مورد ظلمت اقدام کن و جلوی ظلم را بگیر اما اینکه آبروی او را در مورد زن و بچه و خانواده او ببری جایز نیست و از آیه شریفه ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾ برداشت نمی‌شود.

با دقت به این نکته باید دید که چگونه بین این دو آیه می‌توان جمع کرد. شخصی به شما می‌گوید غیبت و افشاگری نکنید، عیوب مردم را اظهار نکنید و بعد می‌گوید اگر مظلوم شدی بگو یعنی همان مورد ظلم را بیان کن و الا نهی کلی وجود دارد که نباید غیبت و افشاگری کنید. بالاخره مسلمان است هرچند خطاکار و فاسق است ولی کافر نیست، گناه کرده، حق ندارید آبروی او را ببرید.در بحث گذشته چند نکته گفتیم:اول اینکه ظلم در صورتی است که از روی عمد باشد؛ اگر از روی جهل و نسیان و سهو باشد، غیبت چنین ظالمی جایز نیست.

دوم اینکه ظلمش مقطوع باشد یعنی مشکوک نباشد، شما می‌گویید ظلم کرده اما خودش می‌گوید من ظلم نکرده‌ام، این ظلم باید یقینی باشد تا شما بتوانید بیان کنید.

سوم اینکه ظلم گاهی به بعض معین است و گاهی به بعض غیر معین و گاهی هم ظلم به همه است. مسئله گرانی‌ها که اتفاق افتاد، ظلمی است که به همه شده، اینکه چه کسی ظلم کرده و از خارج بوده یا داخل بحث جدایی است ولی به‌هرحال این ظلم نسبت به همه افراد است. ظلم به بعض افراد مثل‌اینکه فرض کنید یک کارخانه که پنج هزار کارگر دارد شش ماه حقوق کارگرانش را نداده باشند، این ظلم به بعض معین است. آیا در این صورت می‌توان فریاد زد؟ در مورد ظلم به همه افراد که ظلم علنی است، یک دولت به مردمش ظلم می‌کند و همه مشکل مالی پیدا می‌کنند و ارزش پولشان کم می‌شود، اگر چنین اتفاقی بیفتد ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾ مظلوم واقع‌شده‌اند و حق فریاد زدن علنی رادارند.

در مورد ظلم به بعض معین، در مثالی که عرض شد اگر عدم پرداخت حقوق به خاطر این باشد که ندارند و کارخانه ورشکست شده، این ظلم نیست ولی اگر حقوق همه را داده باشند و حقوق عده‌ای را پرداخت نکرده باشند، این ظلم است و مصداق این آیه شریفه است و در اینجا غیبت کردن حرام نیست.چهارم اینکه گاهی ظلم واقع‌شده و گاهی واقع نشده ولی در شرف وقوع است، قرائنی وجود دارد که شما می‌خواهید به من ظلم کنید، هنوز ظلم نکرده‌اید ولی نزدیک است که ظلم تحقق پیدا کند، آیا دفع ظلم مثل رفع ظلم واجب است؟ یعنی شما واجب است رفع ظلم کنید، شخصی به شما ظلم کرده، جلوی او را بگیرید و در دادگاه شکایت کنید؛ این رفع ظلم است؛ اما دفع ظلم به این معناست که هنوز به شما ظلم نکرده‌اند ولی مقدمات ظلم را فراهم کرده که ظلم انجام شود، حال آیا دفع منکر مانند رفع منکر واجب است یا نه؟ به‌عنوان‌مثال می‌خواهند کسی را بکشند، اگر او را کشتند شکایت می‌کنید و قاتل را معرفی می‌کنید اما گاهی شخصی می‌خواهد کسی را بکشد و در حال انجام مقدماتش است، در اینجا دفع ظلم واجب است. وظیفه همه مردم رفع محرمات و دفع محرمات است؛ یعنی نباید بگذاریم محرمات در جامعه وجود پیدا کنند، دفع منکر مانند رفع منکر واجب است.

وقتی مریض شدید به پزشک مراجعه می‌کنید ولی از این واجب‌تر بهداشت است یعنی نگذاریم جامعه مریض شود تا نیاز به پزشک و طبیب پیدا کند. ازنظر معنوی هم ما باید قبل از اینکه به رفع منکر برسد، دفع منکر کنیم یعنی زمینه‌ای را فراهم کنیم که جامعه به گناه مبتلا نشود که یکی از زمینه‌های ابتلای به گناه، فقر است وقتی فقر در جامعه به وجود آمد گناه به وجود می‌آید، یکی سراغ فحشا می‌رود و دیگری به سراغ دزدی و امثال این‌ها. همه می‌دانند جامعه‌ای که فقیر است دست به گناه می‌زند و مشکلاتی که برای جامعه به وجود می‌آید به خاطر این است که اگر ما بخواهیم صبر کنیم که گناه در جامعه محقق شود و بعد با آن مبارزه کنیم، دیر شده و نمی‌توانیم با آن مبارزه کنیم، لذا دفع المنکر واجب کرفعه.در رابطه با ظلم هم همین‌طور است، وقتی می‌دانم که این شخص می‌خواهد خانه را روی سر من خراب کند، باید قبل از خراب کردن اقدام کنم وقتی‌که خانه را خراب کرد که ظلم واقع‌شده، لذا قبل از آن باید اقدام کنم. لذا در رابطه با ﴿لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾ می‌خواهیم یک نکته را اضافه کنیم و آن اینکه کسانی که می‌دانند نزدیک است مورد ظلم واقع شوند، می‌توانند این حرکت را انجام دهند و از خودشان دفاع کنند و ظلم را از خودشان دفع کنند، قبل از اینکه ظلم در خارج واقع شود؛ یعنی همان‌طور که گفتیم کسی که مظلوم واقع‌شده از مستثنیات غیبت است، یکی از مستثنیات غیبت هم کسی است که می‌خواهد مظلوم واقع شود و نزدیک است که به او ظلم کنند، چنین شخصی می‌تواند اقدام کند و به دادگاه مراجعه کند.

آیات و روایاتی که راجع به امربه‌معروف و نهی از منکر است دلالت بر این دارد که نگذارید منکر در خارج واقع شود نه اینکه وقتی قتل واقع شد، فریاد بزنید. جلوی قتل باید گرفته شود، جلوی زنا باید گرفته شود، کاری کنید که گناه در خارج واقع نشود. دفع المنکر واجب کرفعه.پس جمع بین آیات و روایات این است که اگر ما مظلوم واقع شدیم اولاً باید به دادگاه مراجعه کنیم نه اینکه ظلم را برای هرکسی بیان کنیم و ثانیاً فقط در مورد موضوعی که ظلم صورت گرفته می‌توان صحبت کرد نه اینکه در موارد دیگر افشاگری صورت پذیرد.

 




خارج فقه ۳۴ (غیبت: مستثنیات غیبت)

, ,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با مستثنیات غیبت بود. یکی از مواردی که از حرمت غیبت استثنا شده نصح المستشیر است یعنی کسی برای مشورت کردن به شما مراجعه می‌کند و شما در مقام مشورت نمی‌توانید خیانت کنید و باید واقعیت را بیان کنید و این بیان واقعیت گاهی توأم با غیبت است. این یکی از مواردی است که مورد استثنا واقع‌شده، حال بحث در این است که نصیحت مؤمن و روایاتی که در این مورد وجود دارد، آیا شامل این بحث می‌شود که ما مؤمنی را نصیحت‌کنیم و مؤمن دیگر را تفسیق کنیم و عیب او را بیان کنیم.

قول سوم: وجوب نصح مستشیر.

نصیحت کردن امر مستحب است و غیبت کردن از امور حرام، این امر مستحب چگونه می‌تواند امر حرام را کنار بزند؟ نصیحت کردن واجب نیست که بگوییم واجب در مقابل حرام قرارگرفته و باهم تعارض می‌کنند، چون همسنگ هم هستند، در این صورت می‌توان گفت که غیبت کردن جایز می‌شود؛ اما نصیحت کردن یکی از مستحبات است، اگر غیبت و نصیحت را در ترازوی عقل و وجدان بگذارید، گناه غیبت «اشد من الزنا» است و نصیحت کردن هم امر خوبی است.

آیا در اینجا می‌توانیم بگوییم به‌محض اینکه نصیحت در روایات ذکرشده، سبب جواز غیبت هم هست؟ تمام روایاتی که در این باب واردشده بود، به این مضمون است که نصیحت‌کنید «لینصح الرجل منکم أخاه»[۱] برادرت را نصیحت‌کن یا «یجب للمؤمن على المؤمن النصیحه له»[۲] مؤمن لازم است که برادر مؤمنش را نصیحت‌کن ولی روایات نصیحت دلالت بر وجوب ندارد بلکه دلالت بر استحباب دارد، کسی هم قائل به وجوب نشده و نصیحت کردن رجحان دارد و خوب است که انسان برادر مؤمنش را نصیحت‌کن، لکن تا زمانی که مبتلابه غیبت و گناه نشویم، مثلاً نماز مستحبی خواندن در خانه غصبی باعث می‌شود که استحباب از بین برود. در اینجا هم نصیحت کار خوبی است و مستحب شرعی هم هست اما تا وقتی‌که مبتلابه غیبت نباشد، در این صورت چه دلیلی بر جواز غیبت وجود دارد؟

در اینجا مسئله نصیحت را ذو مراتب تصویر کنید؛ یعنی گاهی شما می‌خواهید شخصی را نصیحت‌کنید که جان یا مال یا ناموس او درخطر است، بگویید اگر دخترتان با این شخص ازدواج کند، بی‌حجاب او را بیرون می‌برد، در معرض دید نامحرم قرار می‌دهد و دچار فساد و فحشا و محرمات زیادی می‌شود. یا اینکه اگر این اتفاق بیفتد جان شما درخطر است یا اگر با این شخص شریک شوی، تمام اموالت را می‌خورند. مسئله جان و مال و آبرو و ناموس اگر درخطر بیفتد و این نصیحت مستلزم بیان حقیقتی است که منجر به غیبت می‌شود، در اینجا نصیحت کردن واجب می‌شود و باید این را بیان کنید وگرنه مشکل عظیمی اتفاق می‌افتد وقتی نصیحت واجب شد، دیگر غیبت جایز می‌شود؛ اما اگر نصیحت واجب نشود، آیا جایی هست که نصیحت جایز باشد و مستلزم غیبت هم باشد؟ یعنی بگوییم نصیحت کردن برای شما جایز است هرچند غیبت باشد، مثل نماز شب خواندن در خانه غصبی. این مشکلی است که در اینجا وجود دارد.اشکال بر قول سوم:علما این مطلب را به عبارت‌های مختلف بیان کرده‌اند ولی مرحوم امام این اشکال را در اینجا مطرح می‌فرماید که درصورتی‌که نصیحت مستحب باشد آیا حرمت غیبت کنار می‌رود؟ تنها راهی که وجود دارد این است که مراتب اهمیت نصیحت و مفسده غیبت محاسبه شود. غیبت دارای مفاسدی است و نصیحت کردن نیز مصالحی دارد، لذا باید مصالح و مفاسد را توسط عقل و وجدان بررسی کرد، اگر در یکجا اهمیت نصیحت زیاد بود، ممکن است بگویید حرمت غیبت برداشته می‌شود، شما باید نصیحت را انجام دهید چون مفاسد زیادی وجود دارد و درجایی که اهمیت نصیحت کم بود، غیبت حرام است و نمی‌توان نصیحت کرد. تشخیص این مطلب هم به عهده خود شخص یا عرف است.[۳]

قول چهارم: تفصیل.

قول دیگر این است که از روایاتی که در این باب واردشده این مطلب استفاده می‌شود یا نه؟ یک دسته از روایات در مقام مستشیر بود یعنی کسی خدمت پیامبر (ص) آمده و سؤال و استشاره می‌کند، خواستگارهایش را معرفی می‌کند و می‌گوید با کدام ازدواج کنم؟ البته سند روایت ضعیف است ولی طبق این روایت پیامبر (ص) عیوب این‌ها را بیان می‌کند اما این بیان پیامبر (ص) برای کسی است که طلب مشورت کرده و در اینجا هم مسئله ازدواج است، ازدواج هم مسئله مهمی است، پیامبر (ص) هم وظیفه خودش را تشخیص داده که حقایق را بیان کند. یکی از خواستگارها معاویه است که معلوم نیست از اول ایمان داشته یا نه؟ که پیامبر (ص) می‌فرماید آدم خوبی نیست یا ابو جهم آدمی است که عصایش همیشه برای کتک زدن آماده است. پیامبر (ص) در اینجا تشخیص داده که اگر حقایق را بیان نکند این زن به مفاسدی گرفتار می‌شود که قابل جبران نیست.پس بهترین راه در رابطه با مسئله نصیحت برادر مؤمن این است که مراتب اهمیت را بسنجیم، یعنی مراتب اهمیت مصالحی که بر نصیحت مترتب است و مراتب مفاسدی که بر غیبت مترتب است، سنجیده شود. گاهی مصالح نصیحت غلبه پیدا می‌کند و می‌گوییم غیبت جایز است و گاهی هم مفاسد غیبت غلبه پیدا می‌کند که در این صورت می‌گوییم غیبت حرام است. پس به‌صورت مطلق نمی‌توان گفت که نصح المستشیر یکی از مستثنیات است. لذا قول چهارم تفصیل بین مواردی است که اهمیت دارد.[۴]

به نظر ما کلام مرحوم امام فرمایش خوبی است و این اشکال صحیح است که باید مراعات کرد و دقت نمود که به هر بهانه‌ای غیبت را جایز ندانیم، غیبت گناه بزرگی است.

قول پنجم: وجوب نصح مستشیر در بعضی موارد نه در تمام موارد

مرحوم خویی هم همین مطلب را تذکر داده‌اند که: درجایی که تلف مال یا جان یا آبرو باشد، می‌گوییم غیبت جایز است، چون این مسائل اهمیت دارند اما در موارد دیگر دلیلی بر جواز غیبت به خاطر نصیحت کردن وجود ندارد.[۵]

دومین مورد از موارد استثناء غیبت: تظلّم مظلوم.

اگر انسان مظلوم واقع شد، در مقام تظلّم بیان می‌کند که فلانی به من ظلم کرده است. مال من را خورده، یا مرا اذیت کرده، یا مزاحم ناموس من شده است. در مقام تظلّم هم غیبت جایز است. در اینجا چند قول وجود دارد:قول اول: جواز تظلم مظلوم مطلقاً.

به نظر ما تحقیق این است که در اینجا هم مباحثی مطرح است که آیا تظلّم نزد هرکسی جایز است یا تظلّم را باید در دادگاه مطرح کرد و اگر در دادگاه ظلم ثابت شد، از طریق دادگاه به‌حق خودتان برسید.

نکته اول: آیا ظلم مقطوع است یا محتمل؟ یعنی ممکن است شما بگویید او در حق من ظلم کرده ولی او بگوید من ظلم نکرده‌ام بلکه (به‌عنوان‌مثال) دیوار خانه خودم را بالاتر برده‌ام، ولی من می‌گویم در حق من ظلم شده است. مصداق ظلم بودن گاهی قطعی است و گاهی مشکوک است و باید در دادگاه ثابت شود که ظلم محقق شده است. شما به‌مجرداینکه خودتان را ذی‌حق می‌دانید و می‌گویید من مظلوم واقع‌شده‌ام، آیا می‌توانید فریاد بزنید و آبروی او را ببرید یا نه؟ پس در اینجا ظلم قطعی و ظلم مشکوک داریم و علاوه بر این دو ظلم عرفی هم داریم یعنی عرف می‌گوید این شخص مظلوم واقع‌شده است.

نکته دوم: ظلم و ظالم گاهی قصور است و گاهی تقصیر؛ یعنی شخصی عملی انجام داده که شیشه شما شکسته و شما مظلوم واقع‌شده‌اید ولی او تقصیر نداشته و قصوری از طرف او صورت گرفته است. چشمش ندیده و به شما خسارت وارد کرده است. پس مظلوم واقع‌شدن گاهی مقطوع است و گاهی مشکوک و گاهی قصور است و گاهی تقصیر و حکم در تمام این موارد فرق می‌کند.

نکته سوم: ظلم گاهی مخفی است و گاهی ظاهر. کسی که مخفیانه ظلم می‌کند و کسی که علناً ظلم می‌کند باهم متفاوت هستند و حکمشان نیز متفاوت است. پس شرایط تظلّم متفاوت است و به‌تبع شرایط، حکم نیز متفاوت می‌شود. فرض کنید یک حکومت به کسی ظلم می‌کند و مال او را می‌گیرد، این ظلم علنی است، البته در مواردی که طبق قانون آن حکومت نباشد، در اینجا می‌توان فریاد زد چون ظلم علنی است. این از موارد تظلّم است و تظلّم وقتی عمدی و تقصیری باشد و مخصوصاً علنی باشد اشکالی ندارد و شما می‌توانید فریاد بزنید و جلوی ظلم را بگیرید.

 




خارج فقه ۳۳ (غیبت: مستثنیات غیبت)

, ,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با مستثنیات غیبت بود. گفتیم که مواردی از حرمت غیبت استثنا شده است. یکی از آن موارد نصح المستشیر بود یعنی نصیحت کردن کسی که طلب مشورت کرده است. شخصی در مورد ازدواج یا معامله‌ای نزد شما آمده و نظر شمارا در مورد آن می‌خواهد، اگر شما بخواهید حقایق را برای آن شخص بیان کنید لازمه‌اش این است که غیبت انجام شود و عیب کسی را بگویید. آیا در مقام نصیحت کردن کسی که از شما طلب مشورت کرده، جایز است؟ در اینجا چند قول وجود دارد:

قول اول: نصح مستشیر جایز است، وقتی کسی با ما مشورت می‌کند نباید به او خیانت کنیم و لازم است که حقیقت را برای او بیان کنیم لکن باید عیوبی بیان شود که در مورد مشورت دخالت دارد. فرض کنید آن شخص عیوبی دارد که برای ازدواج به درد نمی‌خورد اما لازم نیست تمام اسرار زندگی آن شخص را بیان کنید، همین اندازه که در مقام مشورت خیانت نکرده باشید و حقایقی را بیان کرده باشید، کافی است. در این رابطه روایاتی هم عرض شد و استدلال هم بیان شد.قول دوم: قول دوم این بود که وقتی نصیحت انجام شد، شما عیوب را بیان کنید و اکتفا به مقدار نیاز هم لازم نیست و می‌توان بیشتر از نیاز هم عیوب را بیان کرد که آگاهی کامل پیدا کند؛ مثلاً در مورد ازدواج است و شما عیبی را از پدرش بیان می‌کنید و عیوبی را از مادر و خود شخص بگویید. در اینجا نیز به روایاتی استدلال شد.

روایت دوم:یکی از روایاتی که مورد استناد قرارگرفته این روایت است که «وعنهم، عن أحمد، عن ابن محبوب، عن معاویه بن وهب، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: یجب للمؤمن على المؤمن النصیحه له فی المشهد والمغیب»[۱]

رجال حدیث:احمد مشترک بین احمد بن محمد بن عیسی اشعری و احمد بن محمد بن خالد برقی است که هر دو امامی و ثقه هستند. حسن بن محبوب سراد، امامی و ثقه است. معاویه بن وهب بجلی، امامی و ثقه است. سند این روایت صحیح است.روایت موثقه‌ای از امام صادق علیه‌السلام است که می‌فرماید: واجب است بر مؤمن به گردن مؤمن که او را نصیحت کند چه در حضورش و چه پشت سرش.اشکال بر استدلال به روایت:باید ببینیم عبارت «یجب للمؤمن على المؤمن» دلالت بر وجوب می‌کند یا جواز؟ چون قول دوم جواز بود که کسی درخواست مشورت کرده و جایز است که شما غیبت‌کنید ولی در اینجا می‌فرماید واجب است و وقتی می‌خواهید نصیحت‌کنید چاره‌ای جز غیبت کردن ندارید. این حقی بر مؤمن است به گردن مؤمن.

مرحوم امام در اینجا فرموده‌اند که یجب دلالت بر وجوب دارد ولی در اینجا دلالت بر وجوب ندارد. «یجب للمؤمن على المؤمن» یعنی مؤمن حقی به گردن مؤمن دارد اما اینکه این حق واجب است، استفاده نمی‌شود. چون یکی از حقوق این است که وقتی همسایه‌اش مریض شد به عیادتش برود، یکی از حقوق تشییع‌جنازه است، یکی دیگر از حقوق شرکت در مجالس اوست یا کمک کردن به همسایه در روایات آمده که این‌ها جزء حقوق مؤمن بر مؤمن است. این حقوق واجب نیستند ولی در روایات عبارات «للمؤمن علی المؤمن حقاً» دارد و گاهی تعبیر می‌شود «یجب للمؤمن على المؤمن» جزء حقوق است و حقوق گاهی واجب هستند و گاهی مستحب و غالباً هم حقوق مستحب هستند مثل تشییع‌جنازه و عیادت مریض. لذا مرحوم امام می‌فرماید: چون در این روایت «للمؤمن على المؤمن» آمده به این معناست که واجب شرعی نیست بلکه کار خوبی است و رجحان دارد. البته ممکن است شما بگویید نصیحت کردن برادر مؤمن مراتبی دارد و متفاوت است و در بعضی جاها واجب است و بعضی جاها جایز است و بعضی جاها مستحب است.[۲]

اینکه نصیحت کردن مؤمن جنبه وجوب دارد یا جواز، مخصوصاً اگر با غیبت مواجه شود؛ یعنی شما می‌خواهید او را نصیحت‌کنید اما در مقام نصیحت، می‌خواهید بگویید فلانی آدم بد و خطرناکی است و این مفاسد را دارد، به او نزدیک نشو و با او ازدواج نکن؛ یعنی نصیحت کردن درجایی که ملازم با غیبت باشد، نمی‌تواند واجب باشد، اگر غیبت کردن در این صورت حرام نباشد، لااقل جایز است ولی واجب نیست که ما نصیحت‌کنیم و حتماً غیبت‌کنیم. به خاطر اینکه می‌بینیم شخصی درخطر است و دارد به چاله‌ای می‌افتد که جان و مال و ناموسش از بین می‌رود، در اینجا واجب است که حقایق را بیان کنید، اما گاهی به‌گونه‌ای است که مناسب است شما بیان کنید.همان‌طور که قبلاً گفتیم گاهی انحصار وجود دارد یعنی تنها شما از وضع این شخص اطلاع دارید، در این صورت شما باید حقایق را بیان کنید وگرنه او در فساد می‌افتد، گاهی هم انحصار وجود ندارد و می‌تواند از دیگران سؤال کند، در اینجا بیان حقایق جایز است. گاهی مشکلات و عیوب این شخص یا خانواده جزئی است و گاهی کلی و مهم است، اگر بخواهد با این خانواده ازدواج کند جان یا مال یا آبرو و ناموسش از بین می‌رود. شما دیدید که در آن روایت که آن زن خدمت پیامبر (ص) آمد و در مورد خواستگارهایش مشورت کرد، پیامبر (ص) در مورد یکی از خواستگارها گفت که چوب دستش است و کتکت می‌زند، پیغمبر (ص) تذکر داد و بیان کرد. درست است که کتک خوردن سخت است ولی پیامبر (ص) بیان کرد.پس می‌توانیم بگوییم گاهی نصیحت واجب می‌شود، گاهی جایز می‌شود و گاهی هم رجحان دارد؛ و این تعبیر که «یجب للمؤمن على المؤمن» مربوط به مراتبی است که در اینجا وجود دارد.

روایت سوم:«عن ابن محبوب، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: قال رسول‌الله صلى‌الله‌علیه‌وآله: لینصح الرجل منکم أخاه کنصیحته لنفسه»[۳]

رجال حدیث:این روایت را مرحوم کلینی از عده‌ای از اصحابشان نقل می‌کنند. حسن بن محبوب سراد، امامی و ثقه است و طبق قولی از اصحاب اجماع است. عمرو بن شمر جعفی، مورد اختلاف است و نزد نجاشی ضعیف است. جابر بن یزید جعفی، امامی و ثقه است. لذا این روایت مسند و ضعیف است.امام باقر (ع) از پیامبر (ص) روایت کرده که فرمود: انسان‌ها باید برادرشان را نصیحت کنند همان‌طور که خودشان را باید تذکر بدهند. انسان‌ها باید به خودشان تذکر دهند که گناه و اشتباه و خلاف نکنند، به مؤمن و برادر مؤمن هم باید تذکر دهند. لینصح صیغه امر است و دلالت بر وجوب دارد؛ یعنی باید به همدیگر تذکر دهند حال اگر مؤمن از برادر مؤمنش نصیحت بخواهد باید به‌طریق‌اولی باید تذکر دهید و حقایق را برایش بیان کنید هرچند مستلزم غیبت باشد ولی در این مقام نصیحت لازم است که شما بیان کنید.اشکال بر استدلال به روایت:

این روایت هم مشکل سندی دارد و هم اینکه اینجا در مقام نصیحت بحث غیبت مطرح نیست، این اشکال به روایت قبل هم وارد است. در این دو روایت بحث از نصیحت است که نصیحت ملازم با غیبت نیست و بحث ما درجایی است که نصیحت ملازم با غیبت باشد. غیبت مسئله‌ای است که جدا از نصیحت است و اکثراً نصیحت با غیبت ملازم نیست و تنها گاهی از اوقات با غیبت ملازم می‌شود. ممکن است کسی بگوید در مورد مشورت هم نصیحت باید طوری انجام شود که غیبت محقق نشود.روایت چهارم:«عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: قال رسول‌الله صلى‌الله‌علیه‌وآله: إن أعظم الناس منزله عند الله یوم القیامه أمشاهم فی أرضه بالنصیحه لخلقه»[۴]

رجال حدیث:محمد بن یعقوب کلینی، امامی و ثقه است. علی بن ابراهیم قمی، امامی و ثقه است. ابراهیم بن هاشم قمی، مورد اختلاف است ولی بنا بر اقوی امامی و ثقه است. حسین بن زید نوفلی، مورد اختلاف است ولی بنا بر اقوی امامی و ثقه است. اسماعیل بن ابی زیاد سکونی، عامی و ثقه است. این روایت مسند و بنا بر اقوی موثق است.امام صادق (ع) می‌فرماید: بهترین مردم ازنظر مقام نزد خدا در روز قیامت کسانی هستند که در زمین خداوند راه می‌رود و مردم را نصیحت می‌کند.از این روایت هم استفاده می‌شود که نصیحت کردن کار خوبی است و ثواب دارد و خیلی ارزشمند است ولی اینکه آیا ملازم با غیبت کردن است، از این روایت استفاده نمی‌شود و تلازمی بین نصیحت و غیبت وجود ندارد و تا می‌توانید باید به‌گونه‌ای نصیحت‌کنید که غیبت در آن نباشد، مگر اینکه بگویید مشکلاتی وجود دارد که اگر حقایق را بیان نکنم این بنده خدا به آن مشکلات دچار می‌شود و در آن‌ها گرفتار می‌شود.مرحوم بحرانی از این روایت برداشت می‌کنند که نصیحت کردن جایز است و مخصوصاً اگر استشاره باشد یعنی اگر کسی از شما خواهش کند که او را راهنمایی کنید در اینجا اگر نصیحت رجحان داشته باشد ممکن است واجب باشد که حقایق را بیان کنید.[۵]

روایت پنجم:«عنهم، عن ابن خالد، عن بعض أصحابه، عن حسین بن حازم، عن حسین بن عمر بن یزید، عن أبیه، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: من استشار أخاه فلم یمحضه محض الرأی، سلبه الله عز وجل رأیه»[۶]

رجال حدیث:احمد بن محمد بن خالد برقی، امامی و ثقه است. حسین بن حازم، مهمل است. حسین بن عمر بن یزید بیّاع سابری، امامی و ثقه است. عمر بن یزید بیّاع سابری، امامی و ثقه است.امام صادق (ع) می‌فرماید: کسی که با شما مشورت می‌کند باید حقایق را به او بگویید. اگر حقایق را نگویید خدا عقل و تدبیر را از شما می‌گیرد. عقل و تدبیر را باید درراه راهنمایی مردم به کار برد و اگر مردم را راهنمایی نکنید و حقایق را بیان نکنید ممکن است خداوند آن تدبیر و عقل شمارا زایل کند.اشکال:به‌هرحال این روایاتی است که جواز نصح مستشیر را از آن‌ها استفاده کرده‌اند. البته ما هنوز نتوانسته‌ایم از این روایات استفاده کنیم که نصیحت ملازم با غیبت هم لازم است بیان شود مگر اینکه شما از اطلاق روایات و توصیه‌هایی که در روایات است این است که در حرام واقع نشوید، مثلاً اگر نصیحت ملازم با زنا باشد، نباید این گناه را انجام داد یا ملازم با نگاه به نامحرم باشد، مسلماً امر مستحب با امر حرام نمی‌تواند تعارض کند.




خارج فقه ۳۲ (غیبت: مستثنیات غیبت)

,

موضوع: غیبت / مستثنیات غیبت

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با مستثنیات غیبت بود. گفتیم که یکی از مستثنیات غیبت نصح المستشیر است؛ یعنی نصیحت کردن کسی که با انسان مشورت می‌کند. حال مشورت در مورد کار باشد یا معامله یا ازدواج؛ در اینجا وظیفه انسان چیست؟ اگر واقعیت را بگوید غیبت کرده و اگر واقعیت را نگوید، برای طرف مقابل مشکلاتی پیش می‌آید. در مورد جواز نصح مستشیر دو قول وجود دارد:

قول اول: جواز نصح مستشیر با وجوب اکتفا به عیبی که آن امر منوط به آن است.[۱]

اصل مطلب که نصح المستشیر یکی از موارد استثناء غیبت است، فی‌الجمله ثابت است اما در مقام مشورت دادن گاهی می‌توان طوری مشورت داد که غیبت محقق نشود. مثلاً شخصی در مورد ازدواج با شخصی با شما مشورت می‌کند و شما به‌صورت کلی به او می‌گویید که امر ازدواج خیلی مهم است و باید خیلی تحقیق کنید و به حرف یک یا دو نفر اکتفا نکنید، خصوصیات طرف مقابل را کاملاً ببینید و بررسی کنید.اگر با این نصیحت‌های کلی مشکل برطرف شد، نیاز نیست که غیبت‌کنید و اگر با نصیحت کلی قانع نشد و در مورد یک بعدازآن خانواده یا آن شخص پرسید، در اینجا چند جهت باید در نظر گرفته شود؛ یکی انحصار و عدم انحصار است یعنی آیا فقط شما این خانواده را می‌شناسید یا اشخاص دیگری هم آن‌ها را می‌شناسند، پس در اینجا دو فرض وجود دارد. یک فرض این است که انحصار نباشد و اشخاص دیگر هم آن‌ها را می‌شناسند، در این صورت می‌توان گفت که از آن‌ها سؤال کنند، صورت دیگر هم این است که انحصار باشد و فقط شما آن‌ها را می‌شناسید، در این صورت باید دید که آیا غیبت جایز است یا نه؟نکته دوم مصلحت ملزمه و مصلحت غیر ملزمه است یعنی یک‌چیزی جزء مصالحی است که صد درصد باید اطلاع پیدا کنید و اگر اطلاع پیدا نکنید، مشکلات بزرگی به وجود می‌آید؛ به این مصلحت، ملزمه می‌گویند و گاهی چیز مهمی نیست مثلاً در کلاس نمره‌اش کم است یا تجدید شده و چیز مهمی نیست که در زندگی تأثیر داشته باشد؛ این مصلحت غیر ملزمه است.گاهی غیبت، مفسده کمی دارد و چیز مهمی نیست به صورتی که خیلی از مردم این عیب را دارا هستند مثل‌اینکه وضعیت مالی آن‌ها خیلی خوب نیست و گاهی مفسده عظیمی دارد که اگر بیان شود آبروی آن‌ها می‌رود و آبروریزی شدیدی به وجود می‌آید. پس در مشورت دادن، این جهات باید موردتوجه قرار بگیرد؛ اول انحصار و عدم انحصار، دوم وجود یا عدم وجود مصلحت ملزمه در بیان عیب، سوم کم یا زیاد بودن مفسده غیبت.علاوه بر این سه جهت، جواز و وجوب غیبت را هم باید در نظر گرفته شود؛ یعنی این نصیحت کردن واجب است یا نه؟ گاهی باید بیان شود و اگر بیان نشود خیانت صورت گرفته و گاهی می‌گوییم جایز است بیان شود.حال سؤال این است که در چه صورتی بیان عیب واجب است؟ در میان وجوهی که ذکر شد، در صورتی بیان عیب واجب است که انحصار وجود داشته باشد؛ یعنی تنها من از آن عیب اطلاع دارم، همچنین درصورتی‌که آن عیب، مهم باشد؛ یعنی یک مصلحت اهم وجود داشته باشد.آیت‌الله مکارم شیرازی مسئله را به‌عنوان وجوب بیان می‌کند و یکی از موارد وجوب غیبت اینجا است که انحصار وجود داشته و مفسده عظیمی هم در آنجا موجود باشد؛ اما مسئله جواز درجایی است که انحصار وجود ندارد و دیگران هم از آن عیب اطلاع دارند، در اینجا ممکن است من از این صحنه خارج شوم و دیگران را معرفی کنم، مشکلاتی هم برای من دارد مثلاً همسایه آن‌ها هستم و ممکن است بفهمد و ناراحت شود.در رابطه با جواز و عدم جواز غیبت مسئولین کشور نیز همین مسئله مطرح می‌شود که گاهی می‌بینیم یک مسئول فساد می‌کند و فسادش به نحوی است که باید غیبت شود. اینجا مراحلی دارد که باید انجام شود یعنی اول باید با او تماس گرفت و یا نامه به او داد و به او تذکر داد و او را نصیحت کرد، تذکر کتبی، شفاهی، مخفیانه و بدون تنش انجام داد، اگر به نتیجه نرسیدید، درنهایت می‌بینید که باید شروع به افشاگری کنید و بگویید که این آقا دارد این خیانت را مرتکب می‌شود تا جلوی خیانتش گرفته شود. اینجا هم از مواردی است که ممکن است بگوییم غیبت کردن واجب است برای اینکه نهی از منکر کنید و جلوی او را بگیرید. مراحل نهی از منکر را انجام داده‌اید و وقتی اثری نداشت و به نتیجه نرسیدید، افشاگری می‌کنید به خاطر اینکه راه دیگری وجود ندارد.انشاء الله در آخر بحث غیبت در رابطه با جزییات غیبت مسئولین بحث می‌کنیم.در رابطه با نصیحت کردن باید به مقداری عیوب را بیان کرد که او نیاز دارد. مثلاً در امر ازدواج شما باید مسائل خانوادگی و پدر مادر او را بیان کنید، اما مسائلی که مربوط به ازدواج نیست، بیان کردن آن‌ها جایز نیست و باید به همان مقدار که نیاز به توضیح است، اکتفا کرد.دلیل جواز نصح مستشیر:در اینجا روایتی از پیامبر (ص) نقل‌شده که «عوالی اللئالی عن النبی (ص) أنّه قال لفاطمه بنت قیس حین شاورته فی خطابها: أما معاویه فرجل صُعلوک لا مال له و أما ابو جهم فلا یضع العصا عن عاتقه»[۲] این روایت مرفوعه و ضعیف است.

فاطمه بنت قیس نزد پیامبر (ص) آمد و گفت من چند خواستگار دارم، چه‌کار کنم؟ پیامبر (ص) فرمود معاویه مردی مسکین است و مالی ندارد. ابو جهم نیز عصایی دارد که با آن کتکت می‌زند. پیامبر (ص) در اینجا در مقام مشاوره نسبت به خواستگارها این‌طور بیان فرموده است و حقایق آن‌ها را بیان نموده است. از این روایت استناد کرده‌اند که اگر کسی با شما مشورت کرد که آیا من با فلانی ازدواج کنم یا نه؟ شما باید حقایق را بگویید.پس مسئله جواز نصح مستشیر قولی است که مقید به همان مقداری است که نصیحت محقق شود و از آن مشکل و مفسده نجات پیدا کند.قول دوم: جواز نصح مستشیر

قول دوم هم به نظر ما همان قول اول است و تفاوت زیادی ندارند. صاحب جواهر فرموده: «مع المحافظه علی مقدار ما یتوقف علیه النصح» یعنی بیش از آن بیان نشود و به مقداری بیان شود که نصیحت و مشورت حاصل شود.[۳]

اشکال:بعضی این قول صاحب جواهر را قول دوم دانسته‌اند ولی به نظر ما همان قول اول است که قاعده تزاحم و اهم و مهم در اینجا مطرح است. در بعضی از عبارات صاحب جواهر آمده که تعارض است و معنای تعارض این است که ادله حرمت غیبت می‌گوید غیبت نکن و ادله‌ای که می‌گوید مؤمن بر مؤمن حق دارد که نصیحت کند؛ بر هر مؤمنی است که مؤمن دیگر را نصیحت کند؛ این دو ادله باهم تعارض دارند یعنی اگر درجایی من بخواهم نصیحت‌کنم باید غیبت‌کنم؛ این تعارض ادله غیبت با ادله نصیحت است.اگر بگوییم تزاحم دارند یعنی مفسده غیبت با مصلحت نصیحت تزاحم دارند، در این صورت اگر مصلحت زیاد باشد، بر مفسده غالب می‌شود و اگر مفسده زیاد باشد بر مصلحت غلبه پیدا می‌کند.به نظر ما بحث تعارض نیست بلکه تزاحم است یعنی باید مصلحت و مفسده را بسنجید اگر مفسده خیلی عظیم است غیبت نکنید و اگر مفسده کم است و مصلحت زیاد است، غیبت در آنجا جایز می‌شود و اگر انحصار باشد واجب می‌شود.