خارج فقه ۱۱ (غیبت: استماع غیبت)

, ,

موضوع: استماع غیبت

خلاصه جلسه گذشته: صحبت ما در بحث استماع غیبت است.

روایات حرمت استماع«محمد بن علی بن الحسین بإسناده عن شعیب بن واقد، عن الحسین بن زید، عن الصادق، عن آبائه علیهم‌السلام ـ فی حدیث المناهی ـ أن رسول الله صلى‌الله‌علیه‌وآله نهى عن الغیبه والاستماع إلیها، ونهى عن النمیمه والاستماع إلیها، وقال: لا یدخل الجنه قتات، ـ یعنی: نماما ـ، ونهى عن المحادثه التی تدعو إلى غیر الله، ونهى عن الغیبه، وقال: من اغتاب امرءاً مسلما بطل صومه، ونقض وضوءه، وجاء یوم القیامه یفوح من فیه رائحه أنتن من الجیفه یتأذى به أهل الموقف، وإن مات قبل أن یتوب مات مستحلا لما حرم الله عزّ وجّل، ألا ومن تطوّل على أخیه فی غیبه سمعها فیه فی مجلس فردها عنه رد الله عنه ألف باب من الشر فی الدنیا والآخره، فإن هو لم یردها وهو قادر على ردها کان علیه کوزر من اغتابه سبعین مره».[۱]

بررسی سند: محمد بن علی بن الحسین معروف به ابن بابویه قمی (امامی و ثقه) با سند خودش از شعیب بن واقد بصری (مهمل) از حسین بن زید ذو الدمعه (در مورد او اختلاف نظر است اما ظاهراً امامی و ثقه است)؛ بنابراین روایت به دلیل وجود شعیب بن واقد، ضعیف است.پیامبر (ص) نهی از غیبت و استماع غیبت نمودند. استماع ظهور در گوش دادن اختیاری است.در ادامه روایت می‌گوید: آگاه باشید کسی که منت بگذارد بر برادرش در غیبتی که او را می‌شنود در مجلسی پس غیبت را رد کند خداوند هزار در شر را در دنیا و آخرت از او دور می‌کند. [چقدر ثواب دارد که خداوند اگر غیبت کسی را شنید از او دفاع کند و آبروی او را حفظ کند.] اگر گوش کند و می‌توانست دفاع کند اما دفاع نکرد مثل کسی می‌ماند که هفتاد مرتبه غیبت کرده است.لفظ «استماع» که در صدر روایات بود ظهور در شنیدن اختیاری است اما در ذیل آیا «سمعها» شنیدن قهری است یا اختیاری؟ ظاهر کلام آن است که شنیدن قهری است؛ یعنی اتفاقاً در مجلس، کسی حاشیه‌ای زد و علیه کسی صحبت کرد.آیت‌الله مکارم نیز «سمعها» را شنیدن قهری می‌دانند؛[۲] اما محقق خویی هر دو (الاستماع و سمعها) را گوش دادن اختیاری معنا می‌کند.[۳] بر این مبنا «سمعها» یعنی «استمع الغیبه» یعنی اول اختیاری گوش داد و سپس دفاع کرد؛ گوش دادن و رد کردن غیبت گناه نداشته بلکه ثواب بسیاری دارد. بر اساس نظر آیت‌الله مکارم، گوش دادن اختیاری گناه دارد اما اگر شنیدن قهری باشد و سپس دفاع شود، ثواب دارد. شنیدن قهری حرام نیست اما وظیفه شنونده است که لااقل دفاع کرده و رد کند.

اشکالات استدلال به روایتاشکال اول: محقق خویی می‌فرماید: روایت ضعیف السند است و جابری هم ندارد.[۴]

پاسخ:‌ آیت‌الله سبحانی می‌فرماید: روایت جابر سند دارد زیرا قدمای اصحاب به این روایت عمل کرده‌ و فتوا داده‌اند.[۵]

البته این پاسخ بر مبنای محقق خویی صحیح نیست زیرا ایشان، عمل اصحاب را جابر سند نمی‌داند اما مشهور علما مانند مرحوم بروجردی، امام، گلپایگانی و دیگران، عمل اصحاب را جابر ضعف سند می‌دانند. به نظر ما هم عمل قدمای اصحاب، جابر ضعف سند است.

اشکال دوم: محقق خویی می‌فرماید: صدر روایت که می‌گوید: «الاستماع» ظاهر در حرمت مطلق شنیدن غیبت است اما ذیل روایت این است که اگر گوش داده و رد شود حرام نیست اگر رد نشود، حرام است. حمل «سمعها» بر شنیدن قهری، خلاف ظاهر است زیرا شنیدن قهری امری کمیاب است.[۶]

پاسخ: آیت‌الله مکارم می‌فرماید: «هذا و من العجیب ما أفاده بعض الأعلام من أنّ ظاهر هذه الأخبار جواز استماعها للردّ، حتّى أراد تقیید الروایات الدالّه على حرمه استماعها بهذا، مع أنّه لا ینبغی الشکّ فی أنّه فی الاستماع القهری. و أعجب منه قوله أنّ السماع القهری أمر نادر فلا تحمل علیه، لأنّه کثیرا ما یستمع الإنسان إلى کلام غیره من دون أن یعلم أنّه بصدد الغیبه، فلمّا تمّت الجمله یرى أنّه اغتابه، فقبل تمام الجمله غیر معلوم، و بعد تمامه مضى وقت الاستماع، و هذا کثیر جدّا، و لم یرخّص فی استماع الغیبه، و انتهاک عرض المؤمن للدفاع عنه بعده، فلو وجب الدفاع لا بدّ من عدم الاستماع لأنّ إعدام الموضوع أولى من ردّه بعد وجوده».[۷]

عجیب است بر اساس این نظر درصورتی‌که رد شود گوش دادن به غیبت جایز است؛ حتی ایشان می‌خواهد تمام روایات را تقیید بزند و بگوید اگر می‌خواهی رد کنی استماع جایز است درصورتی‌که جواز در شنیدن قهری است. عجیب‌تر این‌که ایشان سماع قهری را امری نادر می‌داند درحالی‌که زیاد اتفاق می‌افتد که انسان کلامی را گوش می‌دهد بدون این‌که بداند گوینده می‌خواهد غیبت کند اما وقتی‌که جمله‌اش تمام شد متوجه می‌شود که غیبت کرده است؛ تا جمله‌اش تمام نشده معلوم نیست که غیبت می‌کند. شارع مقدس اجازه نداده است که آبروی انسانی ریخته شود بعد از او دفاع شود. نباید اجازه داد اصلاً‌ غیبت شود تا بعداً دفاع شود. ممکن است انسان نتواند درست جواب داده و دفاع کند.نظر آیت‌الله مکارم این است که استماع، مطلقا حرام است چه رد کند و چه رد نکند اصلاً نباید استماع کند؛ ولی اگر به گوشش خورد و به هر دلیلی نتوانست از مجلس برخیزد و برود نوبت به وظیفه دوم می‌رسد که باید رد کند. طبق این نظر درصورتی‌که اختیاری گوش کند و سپس رد کند، یک ثواب داشته و یک گناه، استماع حرام داشته و ثواب مرتکب شده چون غیبت را رد کرده است. اگر شنیدن قهری باشد، عمل حرامی مرتکب نشده اما چون در عمل انجام‌شده قرار گرفته وظیفه دارد که رد کند.بر اساس نظر آیت‌الله مکارم، اگر می‌داند که در مجلسی قرار است غیبت شود، حق ندارد به آن مجلس برود هرچند که غیبت را رد کند اما بر اساس نظر محقق خویی، اجازه دارد به آن مجلس برود ولی باید رد کند.به نظر ما فرمایش آیت‌الله مکارم بهتر از فرمایش محقق خویی است. زمانی که غیبت می‌شود وظیفه اولیه انسان این است که نهی از منکر کند اما اگر ادامه داد آنگاه مسئله دفاع مطرح می‌شود.

اشکال بر آیت‌الله مکارم

«لأنّ إعدام الموضوع أولى من ردّه بعد وجوده».

گاهی غیبت در یک مجلس است و انسان نمی‌تواند جلو او را بگیرد تا غیبت نکند؛ مثلاً سخنرانی است که با تذکر بازهم به سخن خود ادامه می‌دهد؛ لذا در این صورت، مسئله رد مطرح است نه اعدام موضوع. اولی بودن اعدام موضوع، در صورتی است که اعدام ممکن باشد اما زمانی که اعدام ممکن نیست نوبت به رد می‌رسد. 


[۳] مصباح الفقاهه، الخوئی، السید أبوالقاسم، ج۱، ص۳۵۸.
[۴] مصباح الفقاهه، الخوئی، السید أبوالقاسم، ج۱، ص۳۵۸.
[۶] مصباح الفقاهه، الخوئی، السید أبوالقاسم، ج۱، ص۳۵۸.


خارج فقه ۱۰ (غیبت: استماع غیبت)

, ,

موضوع: استماع غیبت

گوش‌کردن غیبتپس از آن‌که حرمت اصل غیبت مشخص شد بحث بعدی حکم استماع غیبت است.قول اول: مطلقا حرام است.

استماع غیبت حرام است؛ اما نکته‌ای که باید توجه داشت آن است که استماع غیبت حرام، حرام است. در غیبت مستثنیاتی داشتیم مثل مقام مشورت، ازدواج و متجاهر به فسق، در این موارد غیبت جایز است؛ به‌طور طبیعی وقتی در این موارد اصل غیبت جایز شد، گوش‌دادن به آن نیز جایز می‌شود، درمقابل اگر اصل غیبت حرام باشد گوش‌دادن به آن هم حرام است.اختلاف حکم گوینده و شنوندهممکن است غیبت کردن جایز باشد اما گوش دادن به آن حرام باشد؛ غیبت برای کسی که غیبت می‌کند جایز است اما برای شنونده آن حرام است؛ مانند جایی که شخص غیبت شونده، در نزد غیبت کننده، متجاهر باشد لذا غیبت کردن برای او جایز است اما مستمع بر این باور است که او متجاهر نیست.موارد اختلاف چند عامل می‌تواند داشته باشد:۱ ـ اختلاف مکان: کسی در شهری متجاهر است اما در شهر دیگر متجاهر نبوده و ظاهر الصلاح است. پیرامون این‌چنین شخصی بحث است که آیا متجاهر به فسق بر او صدق می‌کند یا خیر؟۲ ـ اختلاف زمان: مورد دیگر تفاوت در زمان است؛ ‌مثلاً شخصی در یک زمان متجاهر به فسق بوده اما اکنون کربلا رفته، توبه کرده و تجاهر به فسق نمی‌کند. کسی که غیبت می‌کند بر حساب سابق می‌گوید اما شنونده می‌گوید او توبه کرده است و غیبتش جایز نیست.۳ ـ اختلاف در نظریه: برخی از علما می‌گویند: غیبت شخص متجاهر، فقط در مورد همان گناه علنی جایز است؛ درمقابل برخی می‌گویند: غیبت متجاهر در تمام جهات جایز است حتی در گناهانی که مخفیانه انجام می‌دهد.در چنین مواردی که غیبت‌کننده، غیبت را جایز می‌داند اما شنونده، غیبت را جایز نمی‌داند، آیا گوش‌دادن به غیبت، جایز است؟چنین حالتی در سایر ابواب فقه هم ممکن است؛ مثلاً در بحث غنا، مرحوم سبزواری و فیض کاشانی، معتقدند که اگر محتوای غنا عرفانی باشد، خواندن آن جایز است؛ حال کسی که مقلد چنین علمایی است و غنا می‌خواند آیا شما که مرجع تقلیدتان غنا را حرام می‌داند، می‌توانید به آن گوش دهید؟به نظر ما حکم شخصی که غیبت شونده را متجاهر نمی‌داند مشخص است و گوش‌دادن به غیبت برای او حرام است.

مقام شک در تجاهراگر شک شود که غیبت شونده متجاهر است یا نه آیا جایز است به غیبت گوش داده شود؟ در این حالت آیا اصل جواز جاری است یا اصل حرمت؟ دو نظریه وجود دارد:۱ ـ اصل حرمت است. «حرمه استماع الغیبه» اصل است مگر ثابت شود که متجاهر است؛ در این فرض چون تجاهر ثابت نشده اصل حرمت استماع است.۲ ـ اصل جواز است. «الاصل جواز الاستماع». گوش‌دادن به حرف مردم جایز است مگر آن‌که حرمت آن ثابت شود.به نظر ما زمانی که غیبت بودن آن مشخص است اما متجاهر بودن آن مشکوک است پس اصل حرمت برای غیبت آمده است اما متجاهر بودن و استثنا شدن آن مشکوک است؛ بنابراین اصل حرمت در اینجا جاری است و موارد مشکوک هم حرام می‌شوند. وقتی‌که شک می‌کنیم آیا آبروی این شخص حرمت دارد یا نه؟ باید بگوییم اصل آن است که آبروی او حرمت دارد و استماع غیبت او نیز حرام است.

کلام شیخ انصاریشیخ انصاری می‌فرماید: «المحرّم سماع الغیبه المحرّمه، دون ما علم حلیّتها. و لو کان متجاهراً عند المغتاب مستوراً عند المستمع و قلنا بجواز الغیبه حینئذٍ للمتکلم، فالمحکی جواز الاستماع مع احتمال کونه متجاهراً، لا مع العلم بعدمه … و لکن الأقوى جواز الاستماع إذا جاز للقائل؛ لأنّه قول غیر منکر، فلا یحرم الإصغاء إلیه؛ للأصل».[۱]

استماع غیبت حرام است مگر آن‌که حلیت آن دانسته شود. اگر نزد غیبت کنند متجاهر شد و نزد مستمع، مستور است و او را متجاهر نمی‌داند. متکلم غیبت او را جایز می‌داند زیرا می‌گوید من می‌داند که متجاهر است، آنچه حکایت شده آن است که استماع جایز است چون غیبت برای گوینده حلال است پس برای شنونده هم حلال است چون احتمال دارد متجاهر باشد مگر آن‌که بدانیم متجاهر نیست در این صورت گوش‌دادن حرام است اما در صورت شک، شنیدن جایز است.اشکال: درصورتی‌که شک در تجاهر داشته باشم،‌ اصل بر حرمت است.

در ادامه شیخ فرموده: اقوی آن است درصورتی‌که غیبت برای قائل جایز است برای شنونده هم جایز است؛ زیرا غیبت محرم نیست به خاطر اصل.اشکال: مانند بحث غنا که گفتیم ممکن است برای مغنی حلال باشد اما برای شنونده حرام باشد؛ در اینجا هم درست است که غیبت برای گوینده حلال است اما برای شنونده حرام است. هر کس وظیفه خودش را دارد. اصل، حرمت غیبت و حرمت استماع غیبت است مگر آن‌که دلیلی بر جواز اقامه شود.

دلایل حرمت استماعدلیل اول﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ﴾.[۲]

شیوع فاحشه زمانی است که غیبت کننده، شنونده داشته باشد وگرنه درصورتی‌که شنوده، مجلس را ترک کند فاحشه شیوع پیدا نمی‌کند.دلیل دوم: روایات

«الشیخ أبو الفتوح الرازی فی تفسیره: عن رسول الله (صلى الله علیه وآله)، أنّه قال: السامع للغیبه أحد المغتابین».[۳]

کسی که گوش می‌دهد مانند کسی است که غیبت می‌کند.بررسی سند روایت: این روایت مرفوعه بوده بنابراین ضعیف السند است.




خارج فقه ۹ (غیبت: حکم غیبت مخالف)

, ,

موضوع: غیبت/حکم غیبت مخالف

خلاصه جلسه گذشته: بحث پیرامون حکم غیبت مخالف بود که آیا غیبت اهل تسنن جایز است یا نه؟ یکی از دلایلی که در این رابطه بحث شد این بود که جان اهل تسنن باید محفوظ باشد؛ «حرمه دمه و حرمه ماله». زمانی که جان و مال انسانی باید محفوظ باشد آبرویش هم باید محفوظ باشد. اگر اهل تسننی در جامعه اسلامی زندگی می‌کند جان و مالش محفوظ است؛ پس نتیجه می‌گیریم که آبرویش هم محفوظ است. کسی که غیبت می‌کند در حقیقت آبروی شخص غیبت شونده را می‌برد.

اشکالمرحوم محقق بحرانی می‌فرماید: «ان قوله: «انه کما لا یجوز أخذ مال المخالف و قتله لا یجوز تناول عرضه» فان فیه: ان الاخبار قد جوزت قتله و أخذ ماله مع الأمن و عدم التقیه، ردا علیه و على أمثاله ممن حکم بإسلامه، و هی جاریه على مقتضى الأخبار الداله على کفره».[۱]

در نظر ایشان این قیاس مع‌الفارق است؛ ممکن است جان و مالش محفوظ باشد ولی آبرویش محفوظ نباشد.محقق بحرانی با استدلال به برخی از روایات می‌فرماید که ناصبی‌ها جانشان هم محفوظ نیست و کشتن آن‌ها جایز است مگر آن‌که فتنه‌ای در کار باشد.«محمّد بن الحسن بإسناده عن أحمد بن محمّد، عن الحسن ابن محبوب، عن ابن أبی عمیر، عن حفص بن البختری، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: خذ مال الناصب حیثما وجدته وادفع إلینا الخمس».[۲]

بررسی سند روایت: محمد بن حسن طوسی، امامی و ثقه است. احمد بن محمد بن عیسی اشعری، امامی و ثقه است. حسن بن محبوب سرّاد، امامی و ثقه است. در کتاب تهذیب الاحکام، احمد بن محمد از حسین بن سعید اهوازی نقل روایت می‌کند[۳] که ایشان نیز امامی و ثقه است. محمد بن ابی عمیر زیاد، ایشان نیز امامی و ثقه بوده و از اصحاب اجماع است. حفص بن بختری، امامی و ثقه است. درنتیجه روایت سند متصل و صحیح دارد.

طبق این روایت، امام صادق (ع) می‌فرماید: اموال ناصبی‌ها را برای خودتان بردارید و خمس آن را به‌ ما بدهید.«و عنه، عن بعض أصحابنا، عن محمّد بن عبد الله، عن یحیى بن المبارک، عن عبد الله بن جبله، عن إسحاق بن عمار قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام): مال الناصب وکلّ شیء یملکه حلال لک إلّا امرأته، فإن نکاح أهل الشرک جائز، وذلک أن رسول الله (صلى الله علیه وآله) قال: لا تسبوا أهل الشرک فإنّ لکل قوم نکاحاً، ولولا أنّا نخاف علیکم أن یقتل رجل منکم برجل منهم، ورجل منکم خیر من ألف رجل منهم ومائه ألف منهم لأمرناکم بالقتل لهم، ولکن ذلک إلى الإِمام».[۴]

بررسی سند روایت: محمد بن حسن طوسی، امامی و ثقه است. احمد بن محمد، این نام مشترک بین احمد بن محمد بن عیسی اشعری و احمد بن محمد خالد برقی است که هر دو بزرگوار، امامی و ثقه هستند. بعض اصحاب، معلوم نیست چه کسانی هستند. محمد بن عبدالله، مهمل است. یحیی بن المبارک، مهمل است. عبدالله بن جبله کنانی، واقفی است اما ثقه است. اسحاق بن عمّار صیرفی، پیرامون ایشان اختلاف نظر است اما اقوی این است که ایشان امامی و ثقه است. در نتیجه روایت مرسل و سند ضعیفی دارد.

مال ناصبی‌ها و هر چیزی که مالک آن هستند حلال است مگر زن آن‌ها … اگر ناصبی بودند ما دستور می‌دهیم که آن‌ها را بکشید؛ چون با قتل آن‌ها ممکن است فتنه شود و آن‌ها شما را بکشند در‌حالی‌که ارزش شما بیشتر از آن‌ها است؛ ارزش یک مرد شما از هزار و صد هزار نفر آن‌ها بیشتر است لذا نمی‌گوییم بکشید. به‌طور طبیعی این‌ها ارزشی ندارند.محقق بحرانی می‌فرماید: حکم نواصب از کفّار هم بدتر است؛ زیرا کفّار جانشان محفوظ است اما نواصب چون به اهل‌بیت توهین می‌کنند جانشان هم ارزشی ندارد؛ درنتیجه آبروی این‌ها هم محفوظ نیست.پاسخما هم با شما موافق هستیم زیرا بحث ما در ناصبی نیست؛ بلکه بحث پیرامون اهل سنتی است که محبّ اهل‌بیت باشد نه مبغض اهل‌بیت.اگر گفته شود که همه اهل تسنن، ناصبی هستند سخن باطلی است؛ هر اهل سنتی ناصبی نیست؛ زیرا برخی از آنان واقعاً محب و علاقه‌مند اهل‌بیت هستند لذا مشهور علما می‌گویند: ناصبی‌ها غیر از اهل سنت هستند. اهل سنتی که هم جاهل قاصر و هم محب اهل‌بیت است، ما اجازه غیبت او را نمی‌دهیم؛ بنابراین اهل سنتی که جاهل مقصر و یا مبغض اهل‌بیت است غیبتش هم جایز است.یکی از دلایلی که محقق بحرانی چنین صحبت‌هایی می‌کند آن است که ایشان تقریباً اخباری مسلک است و به هر روایتی هرچند ضعیف السند، استدلال می‌کند. در اینجا هم سند یکی از روایات ضعیف بود.ادامه روایات حرمت غیبت مخالف«محمد بن یعقوب، عن أبی علی الأشعری، عن محمد بن عبد الجبار، عن الحسین بن علی، عن أبی کهمس، عن سلیمان بن خالد، عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: قال رسول الله صلى‌الله‌علیه‌وآله: … (والمسلم) من سلم المسلمون من یده ولسانه».[۵]

بررسی سند روایت: محمد بن یعقوب کلینی، امامی و ثقه است. ابی علی اشعری (احمد بن ادریس قمی) امامی و ثقه است. محمد بن عبدالجبار قمی، امامی و ثقه است. حسین بن علی (حسن بن علی بن فضّال تیمی) فطحی بوده که در اواخر عمر، رجوع می‌کند، ایشان ثقه و بنابر قولی از اصحاب اجماع است. ابی کهمس (هیثم بن عبدالله) یا (هیثم بن عبید ابو کهمس) مهمل است. سلیمان بن خالد اقطع، امامی و ثقه است. روایت، سند متصل دارد اما با وجود ابی کهمس، ضعیف السند است.

مسلمان کسی است که همه مسلمانان از دست و زبانش محفوظ هستند؛ یعنی تهمت نمی‌زند، دروغ نمی‌گوید، غیبت نمی‌کند.«علی بن إبراهیم، عن أبیه، ومحمد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، جمیعا، عن حماد بن عیسى، عن ربعی، عن فضیل بن یسار قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: المسلم أخو المسلم، لا یظلمه ولا یخذله ولا یغتابه».[۶]

بررسی سند روایت: علی بن ابراهیم قمی، امامی و ثقه است. ابیه (ابراهیم بن هاشم قمی) پیرامون ایشان اختلاف نظر است اما اقوی آن است که ایشان امامی و ثقه است. محمد بن اسماعیل بندوقی نیشابوری، ایشان هم اختلافی است اما ظاهراً امامی و ثقه است. فضل بن شاذان نیشابوری، امامی و ثقه است. حماد بن عیسی جهنی، امامی، ثقه و از اصحاب اجماع است. ربعی بن عبدالله بن جارود، امامی و ثقه است. فضیل بن یسار نهدی، امامی، ثقه و از اصحاب اجماع است. در نتیجه روایت سند متصل داشته و ظاهراً صحیح است.

این روایت از روایاتی است که با سند صحیح دلالت می‌کند: مسلمان حق ندارد مسلمانی را غیبت کند؛ ارتباطی هم با مؤمن ندار بلکه مسلمان بودن ملاک است.«محمد بن الحسن فی (المجالس والأخبار) بإسناده الآتی عن أبی ذر، عن النبی صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فی وصیه له قال: یا أباذر … قلت: یا رسول الله وما الغیبه؟ قال: ذکرک أخاک بما یکره».[۷]

بررسی سند روایت: محمد بن حسن طوسی، امامی و ثقه است. ایشان در کتاب «مجالس» از جماعتی معتبر که روایت می‌کنند از محمد بن عبدالله ابومفضل شیبانی (ضعیف است) از رجاء بن یحیی عبرتائی (امامی است اما وثاقتش ثابت نشده است) از محمد بن حسن بن شمّون (واقفی بوده سپس غالی شده) از عبدالله بن عبدالرحمن اصم (ضعیف و اهل غلو است) از فضیل بن یسار نهدی (امامی، ثقه و اهل اجماع) از وهب بن عبدالله همدانی (محرّف است هر چند صحیح آن است که راوی، وهب بن عبدالله بن ابی داود هنابی است که او هم مهمل است) از ابی حرب بن ابی‌اسود دؤلی (مهمل است) از پدرش، ظالم بن ظالم ابوالاسود دؤلی (در نزد ما مدح شده اما وثاقتش ثابت نیست) از جندب بن جناده ابوذر غفاری (امامی و ثقه است). درنتیجه هرچند سند روایت متصل است اما ضعیف است.

اخاک در روایت یعنی چه‌کسی؟ بر اساس روایات صحیح السند سابق، مسلمان برادر مسلمان است. غیبت گفتن چیزی است که باعث کراهت و ناراحتی برادر مسلمان می‌شود.«وفی (عقاب الأعمال) بإسناد تقدم فی باب عیاده المریض عن رسول الله صلى‌الله‌علیه‌وآله أنه قال فی خطبه له: ومن اغتاب أخاه المسلم …».[۸]

بررسی سند روایت: محمد بن علی بن حسین بن بابویه (امامی و ثقه) در کتاب عقاب الاعمال از محمد بن موسی بن متوکل (امامی و ثقه) از محمد بن جعفر اسدی کوفی (امامی و ظاهراً ثقه) از موسی بن عمران نخعی (مهمل) از حسین بن زید نوفلی (اختلافی اما اقوی امامی و ثقه است) از حمّاد بن عمرو نصیبی (ضعیف) از ابی الحسن خراسانی (مهمل) از مسیره بن عبد ربّه فارسی (مهمل) از ابی عایشه سعدی (مهمل) از یزید بن عمر بن عبدالعزیز مقرائی (مهمل) از عبدالعزیز (مهمل) از ابی سلمه بن عبدالرحمن بن عوف (مهمل) از ابی‌هریره دوسی (راوی اهل سنّت که شدیداً ضعیف است) و عبدالله بن عباس (امامی و ثقه) از رسول‌الله… . درنتیجه روایت سند متصل دارد اما ضعیف است.

«وفی (عیون الأخبار) وفی (معانی الأخبار) عن أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی، عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن علی بن معبد، عن الحسین بن خالد، عن الرضا، عن ابیه، عن الصادق علیه‌السلام قال: … إنما البیت اللحم البیت الذی تؤکل فیه لحوم الناس بالغیبه …».[۹]

بررسی سند روایت: احمد بن زیاد بن جعفر همدانی (امامی و ثقه) از علی بن ابراهیم قمی (امامی و ثقه) از پدرش ابراهیم بن هاشم قمی (اختلافی اما اقوی امامی و ثقه بودن است) از علی بن معبد (اختلافی اما امامی است که وثاقتش ثابت نشده است) از حسین بن خالد صیرفی (اختلافی اما اقوی امامی و ثقه بودن است). درنتیجه روایت، سند متصل داشته و حسنه است.

در این روایت از بیت لحم بدگویی می‌شود، عذاب در این مکان نازل می‌شود، چنین‌و‌چنان می‌شود، بیت لحم یعنی خانه‌ای که مردم در آن غیبت می‌کنند. کلمه مسلمان هم ندارد بلکه فرمده است «الناس» یعنی مردم؛ خواه مؤمن باشد، کافر باشد یا هر دینی داشته باشد. معلوم می‌شود که ﴿أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ﴾[۱۰] شامل همه انسان‌ها می‌شود نه فقط مسلمان‌ها.

«وعن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابه، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: من قال فی مؤمن ما رأته عیناه …».[۱۱]

بررسی سند روایت: علی بن ابراهیم قمی (امامی و ثقه) از پدرش ابراهیم بن هاشم قمی (اختلافی اما اقوی امامی و ثقه بودن است) محمد بن ابی عمیر زیاد (امامی، ثقه و از اصحاب اجماع) از برخی از اصحابش از امام صادق … . حق آن است که روایت سند متصل داشته و صحیح است.

بنابراین مشخص شد که در روایات، تعبیر به «مؤمن»، «مسلم» و «ناس» آمده است. برخی از روایات نیز تعبیر «رجل» دارند که شامل مسلمان، غیر مسلمان، مؤمن و غیر مؤمن می‌شوند.«وعنهم، عن سهل بن زیاد، عن عبد الرحمان بن أبی نجران، عن مثنى الحناط، عن الحرث بن المغیره قال: قال أبو عبدالله علیه‌السلام المسلم أخو المسلم هو عینه ومرآته ودلیله، لا یخونه، ولا یخدعه ولا یظلمه ولا یکذبه ولا یغتابه».[۱۲]

بررسی سند روایت: عنهم (عده من اصحابنا؛ زمانی که مرحوم کلینی این جمله را در ابتدای سند روایت می‌فرماید و راوی بعدی سهل بن زیاد است، منظور از این عدّه، علی بن محمد بن علان کلینی (امامی و ثقه) محمد بن جعفر بن محمد بن عون اسدی (امامی و ثقه) محمد بن حسن طائی رازی (مهمل) و محمد بن عقیل کلینی (مهمل) هستند. اصحاب کلینی از سهل بن زیاد آدمی (اختلافی است و اقوی امامی و ثقه بودن اوست) از عبدالرحمن بن أبی نجران (امامی و ثقه) از مثنّی بن ولید حنّاط (امامی و ثقه) از حارث بن مغیره نصری (امامی و ثقه). درنتیجه روایت، سند متصل داشته و صحیح است.

این روایت از روایاتی است که هم سند آن و هم دلالت آن صحیح است. مسلمان برادر مسلمان و مانند چشم و آیینه او است؛ حق ندارد به او خیانت و ظلم کند و دروغ بگوید و غیبتش کند.در بحث کذب می‌آید که آیا می‌توان به اهل سنت دروغ گفت؟ خیر نمی‌توان «لا یخدعه».غیبت مصداقی از ظلم است اما ظلمی است که شارع هم ظلم و هم مصداق را بیان کرده؛ معلوم می‌شود ظلمی بیش‌ازحد معمول است؛ ظلمی است که اسرار مردم فاش می‌شود آبروی مردم ریخته می‌شود.در صورتی شارع ترخیص داده که مظلوم باشید؛ ﴿لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ﴾.[۱۳] اگر مظلوم شدید داد و بیداد می‌کنید، به دادگاه شکایت می‌برید؛ در این صورت هم شرایط خودش را دارد.

اشکال: ممکن است گفته شود که مسلمان را حمل بر مؤمن می‌کنیم و مؤمن هم فقط شامل شیعه است نه اهل سنت.

پاسخ: چنین حملی خلاف ظاهر روایات است.

نظر نهایی: غیبت انسان بماهو انسان، حرام است؛ خواه مسلم باشد یا کافر، شیعه باشد یا سنی. فقط چند گروه استثناء می‌شوند: کافر محارب، ناصبی، مبغض اهل‌بیت، جاهل مقصّر و عالمانی که حق را می‌دانند اما انکار می‌کنند.




خارج فقه ۸ (غیبت: حکم غیبت مخالف)

, ,

موضوع: غیبت / حکم غیبت مخالف

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با غیبت مسلمان بود که آیا غیبت مسلمان اهل تسنن جایز است یا نه؟ مشهور قائل به جواز هستند و عده‌ای هم قائل به عدم جواز هستند. ادله قائلین به این دو قول را بیان کردیم. بحث امروز ما در رابطه با روایاتی است که کلمه مسلم دارد «من اغتاب مسلماً».

اشکال اول بر استدلال به روایات:بعضی این روایت را معنا کرده‌اند که «من اغتاب مسلماً» به معنای «من اغتاب مؤمناً» است. اسلام هم به معنای مؤمن است و هم به معنای عام که شامل مخالف هم می‌شود.[۱]

جواب:محقق اردبیلی به این اشکال جواب می‌دهند که این اشکال صحیح نیست و ما نمی‌توانیم این روایات را به معنای «من اغتاب مؤمناً» معنا کنیم چون اسلام دو اصطلاح دارد که یکی اختصاص به مؤمن دارد و دیگری عام است و شامل مؤمن و مخالف می‌شود. در معنا کردن مسلم به مؤمن نیاز به قرینه وجود دارد؛ این احتمال وجود دارد که مسلم به معنای مؤمن باشد ولی دلیل و قرینه‌ای بر این معنا وجود ندارد.[۲]

اشکال دوم:یکی از مرجحاتی که موجب می‌شود مسلم را به معنای مؤمن بگیریم این است که سند روایاتی که می‌گوید «من اغتاب مؤمناً»، صحیحه است و قوی است و روات آن شیعه و امامی هستند و این باعث ترجیح می‌شود. از طرف دیگر روایاتی که می‌گوید «من اغتاب مسلماً» اکثر روات آن‌ها اهل تسنن هستند و سند آن‌ها درست نیست. درنتیجه باید روایات «من اغتاب مؤمناً» را بر روایات «من اغتاب مسلماً» ترجیح دهیم.

جواب:در میان روایات «من اغتاب مسلماً»، روایات صحیحه هم وجود دارد. در اینجا چند روایت از این روایات را که کلمه مسلماً دارد و سند آن‌ها هم صحیحه است، ذکر می‌کنیم. باوجوداین روایات صحیحه، مشکل سند روایات حل می‌شود، علاوه بر اینکه درجایی که روایات زیادی وجود دارد و عنوان مستفیض یا متواتر بر آن‌ها اطلاق می‌شود، مسئله سند حذف می‌شود، یعنی علما در چنین مواردی، بحث سندی را کنار می‌گذارند و آن‌ها را قبول می‌کنند. همه این روایات مضامینی دارد که در روایات زیادی ذکرشده، «من اغتاب مؤمناً» «من اغتاب مسلماً» در روایات زیادی آمده و سند بعضی صحیح است و بعضی ضعیف، ولی چون روایات در بحث غیبت متواتر یا مستفیض است لذا مسئله سند در اینجا خیلی نقشی ندارد و ما نمی‌توانیم این مرجح را به‌حساب بیاوریم که روایات «من اغتاب مؤمناً» صحیح السند است و روایات «من اغتاب مسلماً» ضعیف السند بلکه در میان روایات «من اغتاب مسلماً» روایات صحیح السند هم وجود دارد. علاوه بر اینکه همان‌طور که گفتیم این روایات مستفیضه هستند و نباید نسبت به سند آن‌ها اهمیت قائل باشیم.

نکته دیگر این است که آیا اطلاق و تقیید در اینجا تحقق پیدا می‌کند یا نه؟ به‌عنوان‌مثال «اعتق رقبه» و «اعتق رقبه مؤمنه» هر دو می‌گوید شما رقبه آزاد کنید اگر در ماه رمضان عمداً روزه خود را باطل کنید باید رقبه آزاد کنید و در بعضی روایات دارد که رقبه مؤمنه در اینجا رقیه مؤمنه را باید آزاد کرد یا مطلق رقبه کفایت می‌کند؟ در آنجا بحث کرده‌اند که اگر یکی از مطلق و مقید مثبت باشد و دیگری منفی، در این صورت تقیید محقق می‌شود یعنی اعتق رقبه و لا تعتق الرقبه الکافره در این مثال تقیید محقق است لذا باید رقبه مؤمنه آزاد شود نه کافر.

اما اگر هر دو مثبت باشند؛ یعنی یک روایت می‌گوید اعتق رقبه و روایت دیگر می‌گوید اعتق رقبه مؤمنه، در اینجا چندراه وجود دارد: یکی اینکه آزاد کردن مطلق رقبه واجب است و آزاد کردن رقبه مؤمنه مستحب است. یا اینکه آزاد کردن رقبه مؤمنه به‌عنوان افضل الافراد است مانند خواندن نماز در منزل و در مسجد که خواندن نماز در مسجد افضل است؛ یعنی نمازخواندن افرادی دارد که بعضی از آن افراد افضل هستند، در اعتق رقبه و اعتق رقبه مؤمنه نیز معنایش این است که وجوب عتق رقبه دارای افرادی است که بعضی از آن‌ها افضل هستند که همان رقبه مؤمنه باشد. عده‌ای از علما در مورد اطلاق و تقیید این‌طور بیان کرده‌اند و به نظر ما هم همین نظریه درست است.

در ما نحن فیه نیز می‌بینیم که در بعضی روایات «من اغتاب مؤمناً» واردشده و در بعضی روایات «من اغتاب مسلماً» دارد یعنی هر دو روایت مثبت هستند و نمی‌توان تقیید زد.

نکته: در مثبتین هم اگر موجب و سبب یکی باشند، تقیید محقق می‌شود و اگر موجب و سبب متعدد باشد تقیید محقق نمی‌شود. توضیح این مطلب این است که اگر در روایتی داشتیم که «إن ظاهرتَ فأعتق رقبه» یعنی اگر ظهار کردید باید یک رقبه آزاد کنید و در روایت دیگر می‌گوید «إن ظاهرت فأعتق رقبه مؤمنه» سبب یک‌چیز است و آن ظهار است یعنی اگر به همسرتان گفتید «ظهرک کظهر امّی» کفاره‌اش این است که یک بنده آزاد کنید یا در بعضی روایات کفاره ظهار را آزاد کردن بنده مؤمن قرار داده است، سبب یک‌چیز است، بعضی گفته‌اند در اینجا نیز تقیید محقق می‌شود یعنی می‌توان گفت در مورد ظهار دو روایت وجود دارد که یکی کفاره را آزاد کردن بنده می‌داند و دیگری آزاد کردن بنده مؤمن، در اینجا روایت مطلق را به روایت مقید، تقیید می‌زنیم.

سؤال: آیا در بحث غیبت سبب یکی است یا متعدد است. آیا حرمت غیبت مثل إن ظاهرت است که سبب واحد است یا سبب متعدد است؟ یعنی سبب حرمت غیبت چیست؟ آیا آبروی مؤمن است یا آبروی مسلمان؟ یعنی آیا آبروی مسلمان هم مانند آبروی مؤمن محترم است؟ یا علت حرمت غیبت چند چیز است؟ در آن روایت که داشتیم «من سمع فاحشه فأفشاها فهو کالذی آتاها»[۳] کسی که یک فاحشه و عمل زشت را بشنود و آن را افشا و بیان کند مانند این است که آن را انجام داده است.

در اینجا مسئله آبروی مؤمن است یا اشاعه فاحشه؟ بحث در این است که نباید فاحشه و عمل زشت را در جامعه شایع کرد. در اینجا بحث در آبروی شخص نیست بلکه ممکن است شخصی باشد که خبیث است و آبرویش محفوظ نیست ولی از باب اشاعه فحشا بیان کردن چنین مواردی صحیح نیست. پس دلیل حرمت، ﴿إنّ الّذین یحبّون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم﴾[۴] است. فقط حرمت آبروی شخص دلیل بر حرمت غیبت نیست بلکه ممکن است احترام هم نداشته باشد اما شما حق ندارید افشاگری کنید. پس غیبت یک علت ندارد که شما فقط به یک علتش تمسک کنید، بلکه دارای علت‌های مختلف است.

نمی‌توان گفت که اهل تسنن اعتبار و آبرویی ندارند پس غیبت کردن آن‌ها جایز است، اولاً اهل تسنن مسلمان هستند و آبروی آن‌ها محترم است، همان‌طور که جان و مالشان محترم است و ثانیاً برفرض اینکه شما بگویید آبروی آن‌ها محترم نیست می‌گوییم که حرمت غیبت یک علت ندارد بلکه علت‌های مختلفی دارد. در بعضی از روایات آمده که شما وقتی این کار را انجام دهید باعث می‌شود که آن‌ها هم از شما غیبت کنند و آبروی شمارا ببرند و این باعث می‌شود که فساد در جامعه زیاد شود؛ یعنی علت حرمت غیبت یک‌چیز نیست؛ یکی از علل حرمت غیبت محفوظ بودن آبروی اشخاص است، علت دیگر عدم شیوع فاحشه در جامعه است و علت دیگر هم این است که احترام شما محفوظ باشد، وقتی شما غیبت‌کنید، دیگران هم شمارا غیبت می‌کنند و ناخواسته خودتان هم در جامعه افتضاح می‌شوید و این در جامعه باب می‌شود و هرکسی علیه دیگری افشاگری می‌کند؛ چنانچه الآن می‌بینید در جامعه این حالت به وجود آمده، لذا حرمت غیبت یک دلیل ندارد.

نمی‌توان گفت آن‌کسی که مؤمن است و شخصیت والایی دارد، غیبتش جایز نیست پس غیبت کسی که شخصیت والایی ندارد، جایز است. چون حرمت غیبت دارای علل متعدد است. محقق اردبیلی با این بیان از اشکال جواب می‌دهند که در اینجا به‌هیچ‌عنوان اطلاق و تقیید نیست و نمی‌توان گفت «من اغتاب مؤمناً» «من اغتاب مسلماً» را تقیید می‌ِزند و ما به هر دودسته روایت می‌توانیم تمسک کنیم.

حتی بعضی از علما به روایات «من اغتاب رجلاً» و «من اغتاب انساناً» تمسک کرده و گفته‌اند که غیبت هیچ انسانی جایز نیست مگر خوارج و نواصب و افراد محارب و اهل بدعت.

یکی از روایات این است که آقا امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: «کذب من زعم أنه ولد من حلال وهو یأکل لحوم الناس بالغیبه …»[۵] خیال می‌کند حلال‌زاده است ولی با غیبت کردن مردم گوشت آن‌ها را می‌خورد، در این روایت لفظ مؤمن یا مسلم وجود ندارد

بررسی رجال حدیث:حسین بن احمد بن ادریس، مورد اختلاف است و امامی بوده ولی وثاقتش ثابت نیست. احمد بن ادریس قمی، امامی و ثقه است. محمد بن حسین بن ابی الخطاب، امامی و ثقه است. مغیره بن محمد بن مهلّب، مهمل است. بکر بن خنیس کوفی، مهمل است و ظاهراً عامی است. ابی‌عبدالله شامی، مهمل است. نوف بن فضاله بکالی، مورد اختلاف است و امامی است که وثاقتش ثابت نشده است. این روایت مهمل و ضعیف است چون راویان مهمل در سندش وجود دارد.

این روایات راداریم و روایات «من اغتاب مؤمناً» و «من اغتاب مسلماً» هم هست و باید همه این روایات را در کنار هم قرار دهیم تا بتوانیم به‌حکم واقعی برسیم. این کلام محقق اردبیلی به همراه توضیح بود[۶] که به نظر ما متین و موردقبول است.

 




خارج فقه ۷ (غیبت: حکم غیبت مخالف)

, ,

موضوع: غیبت / حکم غیبت مخالف

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با غیبت مخالف بود که آیا غیبت اهل تسنن جایز است یا نه؟ ادله قائلین به جواز را بررسی کردیم سپس دلیل اول قائلین به عدم جواز را ذکر کردیم که آیه شریفه ﴿و لا یغتب بعضکم بعضاً أیحبّ أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتاً فکرهتموه﴾[۱] بود.

اشکال:مرحوم امام می‌فرمایند: آیه شریفه ﴿و لا یغتب بعضکم بعضاً أیحبّ أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتاً فکرهتموه﴾ درست است آیه زمانی نازل‌شده که شیعه و سنی مطرح نبود اما ایمان و مؤمن دارای مصادیقی است، در زمان رسول‌الله (ص) مؤمن کسی بود که به پیامبر (ص) ایمان داشته باشد و منافق نباشد، بعد از حدیث غدیر مؤمن به کسی اطلاق می‌شد که به آقا امیرالمؤمنین (ع) به‌عنوان جانشین پیامبر (ص) ایمان داشته باشد پس ممکن است با تغییر زمان، مصداق مؤمن هم تغییر کند. مصداق مؤمن در زمان ما، کسی است که ولایت آقا امیرالمؤمنین را بپذیرد و اگر کسی ولایت را نپذیرد مصداق مؤمن نیست؛ پس مصداق این آیه در زمان ما چنین اشخاصی هستند که ولایت ائمه را قبول دارند و آنچه ائمه علیهم‌السلام بیان می‌فرمایند چیزی است که خدا بیان می‌کند یعنی روایات ائمه همان بیان خداست.[۲]

جواب اول:آیت‌الله سبحانی در پاسخ به فرمایشات مرحوم امام می‌فرمایند: ما دو اصطلاح داریم؛ یک اصطلاح اسلام است و یک اصطلاح هم ایمان است. اصطلاح اسلام، دارای یک آثاری است؛ یکی از آثار اسلام طاهر شدن است، شخص کافر با مسلمان شدن، پاک و طاهر می‌شود. یکی دیگر از آثار اسلام این است که اگر حیوانی را ذبح کند، ذبح شرعی و صحیح است. یکی دیگر از آثار اسلام صحت ازدواج با آن‌ها است. اثر دیگر اسلام، صحت ارث بردن است؛ یعنی می‌توانند از مسلمان ارث ببرند. این آثار، احکام اسلام است اما یک سری آثار هم بر ایمان مترتب است مثل قبولی اعمال و سعادت در آخرت. عمده آثار مترتب بر اسلام است و ربطی به شیعه بودن و ایمان ندارد.قرآن کریم می‌فرماید: ﴿و جاهدوا فی الله حق جهاده و هو اجتباکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملّه ابیکم ابراهیم هو سمّاکم المسلمین من قبل و فی هذا﴾[۳] خداوند در این آیه می‌فرماید در زمان حضرت ابراهیم هم بهترین افراد کسانی بودند که مسلمان بودند. ﴿و فی هذا﴾ یعنی در این ایام هم بهترین افراد کسانی هستند که مسلمان هستند چون در مقابل خدا تسلیم هستند. پس مسلمان بودن ازنظر قرآن بالاترین امتیاز یک انسان است.

در آیه دیگر می‌فرماید: ﴿ربّما یودّ الّذین کفروا لو کانوا مسلمین﴾[۴] کسانی که کافر شدند پشیمان می‌شوند و می‌گویند ای‌کاش مسلمان بودیم؛ یعنی قرآن تأیید می‌کند که یکی از بزرگ‌ترین افتخارات مسلمان بودن است و کفار هم وقتی پشیمان می‌شوند می‌گویند ای‌کاش ما مسلمان بودیم. پس اسلام دارای ارزش ویژه و آثار ارزشمندی است و بحثی در این نیست که احکام اسلام بر کسانی بار می‌شود که مبدأ و معاد و نبوت را قبول دارند و غیبت هم یکی از احکام است که مانند نماز و روزه و بقیه احکام مترتب بر اسلام است و اگر شخصی مسلمان باشد غیبتش جایز نیست همان‌طور که در آثار دیگر گفتیم چون مسلمان است ذبیحه او هم حلال است، طهارت دارد، نکاح با او هم درست است و ارث و موارد دیگر؛ اما مسئله ولایت ائمه علیهم‌السلام مربوط به قبولی اعمال و سعادت در دنیا و آخرت است که در روایات هم بیان‌شده است. پس اگر شخص جاهل قاصر باشد آثار اسلام بر او بار می‌شود ولی اگر از خوارج باشد یا ناصبی و دشمن اهل‌بیت باشد از کفار هم نجس‌تر هستند، غیبت آن‌ها جایز است و احکام و آثار اسلام بر آن‌ها بار نمی‌شود.[۵]

جواب دوم:مقتضای فرمایش مرحوم امام این است که ایمان به ولایت ائمه واجب است وگرنه ایمان محقق نمی‌شود درحالی‌که همین مقدار که شخص مخالف، اجمالاً به ما جاء به النبی (ص) ایمان داشته باشد در تحقق ایمان کافی است هرچند واقف بر این نباشد که ولایت هم جزء ما جاء به النبی است و این مقدار از ایمان در صدق مؤمن کافی است هرچند برای سعادت اخروی کافی نیست.[۶]

جواب سوم:نکته دیگری که آیت‌الله سبحانی در اینجا بیان می‌فرمایند این است که جان و مال و آبروی اهل تسنن محفوظ است و ما وظیفه‌داریم که جان و مال و ناموس آن‌ها را حفظ کنیم. اگر غیبت آن‌ها را جایز بدانیم یعنی آبروی آن‌ها محترم و محفوظ نیست. خصوصاً مخالفینی که جاهل قاصر و محب اهل‌بیت هستند نمی‌توان گفت که در حکم کفار هستند و غیبتشان جایز است؛ اما در مورد مقصرین و مبتدعین از آن‌ها مانند ائمه فقه و کلام اهل سنت بعید نیست که غیبت جایز باشد.[۷]

دلیل دوم: روایات

محقق اردبیلی می‌فرماید: ما روایات باب غیبت را که بررسی می‌کنیم می‌بینیم که اکثر روایات «من اغتاب مسلماً» یا «من اغتاب الناس» دارد که منظور از مسلم، مؤمن نیست و این روایات غیبت مسلمان را حرام می‌شمرد. در روایاتی که ناس دارد نیز منظور از ناس کسانی است که در آن مملکت زندگی می‌کنند و باهم هستند.[۸] در مورد آیه هم که می‌فرماید: «و لا یغتب بعضکم بعضاً» منظور از بعضکم بعضاً همین است؛ ای کسانی که در این مملکت زندگی می‌کنید مواظب باشید که غیبت نکنید.

در اینجا آیت‌الله سبحانی روایاتی را ذکر کرده‌اند ازجمله «… و قال (النبی صلی الله علیه و آله): من اغتاب امرء مسلماً بطل صومه و نقض وضوؤه وجاء یوم القیامه تفوح من فیه رائحه أنتن من الجیفه یتأذى بها أهل الموقف، فإن مات قبل أن یتوب مات مستحلا لما حرم الله عزوجل…»[۹]

بررسی رجال حدیث:محمد بن یعقوب کلینی، امامی و ثقه است. محمد بن محمد بن حسین که در کافی ذکرشده محمد بن یحیی العطار، امامی و ثقه است. محمد بن حسین بن ابی الخطاب، امامی و ثقه است. احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، امامی و ثقه و از اصحاب اجماع است. داود بن سرحان عطار، امامی و ثقه است؛ بنابراین این روایت مسند و صحیح است.

پیامبر گرامی اسلام می‌فرماید: کسی که مسلمانی را غیبت کند، روزه و وضویش باطل می‌شود به این معنا که ثوابش کمتر می‌شود. در ادامه این روایت حضرت می‌فرمایند: «ألا و من سمع فاحشه فأفشاها فهو کالذی أتاها»[۱۰] یعنی کسی که کار زشتی را بشنود و آن را افشا کند مثل این است که خودش این کار را انجام داده و در این صورت طرف مقابل مسلمان باشد یا کافر فرقی ندارد. از این روایت می‌فهمیم که غیبت دیگران جایز نیست.

روایت دیگر: «قال النبی (ص) کل المسلم علی المسلم حرام دمه و ماله و عرضه و الغیبه تناول العرض»[۱۱] این روایت مرفوعه و ضعیف است. طبق این روایت مسلمان ارزشمند است، خون و مال و آبرویش حرام است و باید آن را حفظ کرد.

در این باب روایات زیادی داریم که از آن‌ها استفاده می‌شود که معیار، اسلام است هرچند برای ایمان آثاری وجود دارد ولی آن آثار معنوی است مثل سعادت و قبولی اعمال ولی عمده آثار بر اسلام بار می‌شود مثل نکاح، ذبیحه، طهارت، ارث و … .

 


[۱۱] مجموعه ورّام، ج۱، ص۱۱۵.


خارج فقه ۶ (غیبت: حکم غیبت مخالف)

, ,

موضوع: غیبت / حکم غیبت مخالف

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با غیبت مخالف بود که آیا غیبت اهل تسنن جایز است یا نه؟ مباحثی در این رابطه مطرح شد. عرض شد که دو قول در اینجا وجود دارد، قول اول جواز غیبت مخالفین بود که مطرح شد و ادله این قول نیز مطرح شد و قول دوم عدم جواز غیبت است که در جلسه قبل بیان شد. آیه شریفه که می‌فرماید: ﴿وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾[۱] این جمله اطلاق دارد که بعضی از شما بعض دیگر را غیبت نکند. آنچه مسلّم است این است که هر آیه‌ای که نازل می‌شود، شامل مخاطبین آن زمان می‌شود؛ یعنی پیامبر در محیطی که انواع و اقسام ادیان در آن وجود دارد، این آیه ﴿وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾ را می‌فرماید؛ مسلماً این آیه شامل همه افراد می‌شود یعنی یکی از لوازم ایجاد یک زندگی خوب، رعایت کردن این آیه است. در این بحثی نیست که غیبت کفار و یهودی‌هایی که در جامعه ما زندگی می‌کنند و با ما دشمنی ندارند، جایز نیست. اگر بنا باشد که شما اسرار دیگران را فاش کرده و آبروی آن‌ها را ببرید، نظام شما از بین می‌رود؛ و گفتیم که این آیه شعار دین اسلام برای جذب ادیان دیگر است که مؤید به فعل پیامبر (ص) هم بوده که به پیروان سایر ادیان به روش‌های مختلف محبت می‌نمودند.

چند اشکال:اشکال اول:در اینجا مرحوم بحرانی با این برداشت مخالفت می‌کند و می‌فرماید این فقط مربوط به مؤمنین است و شامل مخالفین و کفار نمی‌شود. اینکه در صدر آیه ﴿یا ایّها الّذین آمنوا﴾ آمده، خطاب به مؤمنین است و ذیل آیه نیز کلمه «أخیه» ظهور در مؤمن دارد. پس به مؤمنین خطاب شده که غیبت مؤمنین را نکنند.[۲]

جواب:ایمان گاهی بر اسلام به معنای اعم اطلاق می‌شود که ما می‌گوییم لفظ مؤمنون در آیه به معنای مسلمین است و این مانعی ندارد چون لفظ «اخ» برای کسی به‌کاربرده می‌شود که با او در کارش مشارکت داشته باشد مثل راه و … پس جایز است که در آیه نهی از غیبت برای کسی به کار رود که با غیر خودش در اسلام شریک است.[۳]

اشکال دوم:آیه‌ای که دلالت بر حرمت غیبت دارد، هرچند صدرش مجمل است ولی اینکه فرموده: ﴿… أ یحبّ أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتاً…﴾ بر مؤمنین حمل می‌شود چون اثبات اخوت بین مؤمن و مخالف صحیح نیست.[۴]

جواب:به فرض که قبول کنیم صدر آیه که دلالت بر تحریم غیبت می‌کند، مجمل است یعنی معلوم نیست که مقصود از آن شیعیان هستند یا اهل تسنن هم شامل می‌شود، وقتی‌که شما نتوانید بگویید که مقصود از صدر آیه فقط مؤمنین است، در این صورت مجالی برای این ادعا وجود ندارد که ذیل آیه که مشتمل بر کلمه أخ است، مشخصاً بر مؤمن حمل می‌شود. چون گفتیم که لفظ أخ برای کسی که با شخص دیگر در چیزی مثل راه و امثال آن شریک و همراه هستند، استفاده می‌شود. پس صحیح است که این لفظ که در آیه ذکرشده برای افرادی که در اسلام شریک هستند، به‌کاربرده شده باشد.[۵]

به نظر ما این کلام صحیح است.

اشکال سوم:توهم اینکه آیه مثل بعضی از روایات عام است و شامل همه مسلمانان می‌شود، دفع می‌شود چون به‌ضرورت مذهب می‌فهمیم که اهل تسنن احترامی ندارند و احکام اسلام بر آن‌ها بار نمی‌شود مگر مقدار کمی که متوقف بر استقامت نظم زندگی مؤمنین است مثل نجس نشدن چیز مرطوبی که به آن‌ها برخورد می‌کند.[۶]

جواب اول:اینکه غیبت حرام است به این خاطر نیست که ما می‌خواهیم به آن‌ها احترام بگذاریم و آبروی آن‌ها را حفظ کنیم. حفظ زبان از تعرض به آبروی دیگران هرچند مطلوب است اما در تعرض به دیگران خفّت و سبکی وجود دارد که ارزش انسان را نزد دیگران کم می‌کند. ممکن است یکی از دلایل حرمت غیبت این باشد که شخصیت، عنوان و حیثیت شما اقتضا می‌کند که غیبت کسی را نکنید. اگر شما غیبت‌کنید، دو حرکت را انجام داده‌اید، یکی اینکه آبروی او را برده‌اید و دیگری اینکه شخصیت خودتان را کوچک کرده‌اید؛ یعنی وقتی غیبت می‌کنید به این معنی است که انسان ارزشمند و باتقوایی نیستید؛ و شاید قول خداوند که می‌فرماید: ﴿لا یحبّ الله الجهر بالسّوء من القول …﴾[۷] اشاره به همین مطلب داشته باشد. علاوه براینکه یک کار زشت را در جامعه شایع کرده‌اید ﴿إنّ الّذین یحبّون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم﴾[۸] پس اینکه شما بگویید مخالف احترام ندارد لذا غیبتش جایز است؛ دلیلی ندارد. چون شما انسان هستید و نباید زبان شما با این کلام زشت، آلوده شود و همچنین فاحشه نباید در جامعه شیوع پیدا کند.[۹]

 


[۹] حاشیه المکاسب، الایروانی، ج۱، ص۳۲.


خارج فقه ۵ (غیبت: حکم غیبت مخالف)

, ,

موضوع: غیبت / حکم غیبت مخالف

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با غیبت مخالف بود که آیا غیبت اهل تسنن جایز است یا نه؟ مباحثی در این رابطه مطرح شد. عرض شد که دو قول در اینجا وجود دارد، قول اول: جواز غیبت مخالفین است که دلایلی برای این قول ذکر کردیم.

دلیل ششم: یکی از دلایلی که در این رابطه اقامه‌شده، این است که حرمت غیبت مؤمن از ضروریات است. این دلیل را مرحوم نجفی در جواهر ذکر کرده است.[۱]

به نظر ما آنچه ضرورت بر آن قائم است و همه علما پذیرفته‌اند و قبول دارند این است که غیبت مؤمن حرام است اما اینکه غیبت غیر مؤمن جایز است یا نه جزء ضروریات نیست و دلالت بر جواز غیبت غیر مؤمن نمی‌کند.

مرحوم امام می‌فرماید: «هو من ضروری المذهب»[۲]

به نظر ما اگر ضروری مذهب هم باشد باز دلالت بر جواز غیبت غیر مؤمن نمی‌کند.

آیت‌الله مکارم در این بحث می‌فرمایند: مخالفین دو قسم هستند: یک قسم، نواصب و معاندین هستند که اهانت می‌کنند و مودّت ندارند، غیبت این قسم جایز است و احترامی ندارند اما کسانی که اهل تسنن هستند و محب اهل‌بیت علیهم‌السلام هستند و مودت و محبت به اهل‌بیت دارند، دلیلی بر جواز غیبت این قسم از مخالفین نداریم. غیبت ناصبی‌ها و معاندین جایز است، غیبت علمای آن‌ها که حق را می‌دانند و مخالفت می‌کنند، اهل بدعت هستند و جزء معاندین هستند پس غیبت آن‌ها جایز است اما اهل تسننی که جاهل قاصر است دلیلی بر جواز غیبتش وجود ندارد پس درصورتی‌که نگوییم اقوی، احوط این است که اجتناب از غیبت مخالفین واجب است.[۳]

اشکال:به نظر ما مسئله غیبت تعبدی نیست. غیبت ظلم است و ظلم نسبت به هر انسانی قبیح و حرام است مگر اینکه معاند یا ظالم و مقصر باشد. پس غیبت اولاً و بالذات برای هر انسانی حرام است مگر اینکه اهل بدعت باشد یا ظالم و مقصر باشد و دلیل این مطلب هم حکم عقل و عقلا است و بعضی از روایات نیز این حکم را تأیید می‌کند و روایات دیگر هم با این حکم مخالف نیست چون مثبتین هستند.

توضیح: احکام به دودسته عبادات و معاملات تقسیم می‌شود، در معاملات می‌گوییم شارع مقدس، معاملات عرفی را امضاء کرده است. ﴿أحلّ الله البیع﴾[۴] یعنی خداوند همان بیعی را که شما انجام می‌دهید، امضاء کرده است و آن را حلال شمرده است. به این‌گونه ادلّه، ادلّه امضایی گفته می‌شود یعنی اگر شارع هم نمی‌فرمود خودمان انجام می‌دادیم، شارع هم امضاء کرده پس درست است. به عباداتی که قصد قربت در آن‌ها لازم است، مثل حج، ادلّه تأسیسی گفته می‌شود.

سؤال: آیا حرمت غیبت تأسیسی است یا امضایی؟ یعنی اگر ما هیچ آیه و روایتی در مورد غیبت نداشتیم، آیا عقلای عالم این حق را به کسی می‌دهند که آبروی شخص دیگر را ببرد بدون اینکه ظلمی در میان باشد؟ گاهی شخصی به دیگری ظلم می‌کند و مظلوم فریاد می‌زند و آبروی ظالم را می‌برد. این جداست چون ظالم است و باید با ظالم مبارزه کرد؛ اما کسی که آزارش به دیگران نمی‌رسد و ظلمی نکرده، آیا غیبت کردن از او و آبروی او را بردن ازنظر عقل جایز است؟گاهی ظلم در امور مالی اتفاق می‌افتد و گاهی در مسائل آبرویی و غیبت، ظلم در مسائل آبرویی است. لذا با توجه به نکات یادشده، به نظر ما مسئله حرمت غیبت، تأسیسی نیست یعنی عقل حرمت غیبت را درک می‌کند، کسی که آبروی شخص مسلمان یا کافری را می‌برد، در حق او ظلم کرده است و این نیاز به آیه و روایت ندارد. بلکه آیات و روایات، حکم عقل را تأیید کرده‌اند، منتهی چون جامعه، جامعه اسلامی بوده، تعبیر به ﴿یا أیّها الّذین آمنوا﴾ شده است.

دلیل هفتم:دلیل هفتم بر جواز غیبت مخالفین این است ادله حرمت غیبت، قاصر از اثبات غیبت برای مخالفین است.به نظر ما همان‌طور که گذشت در ادله قصوری وجود ندارد.

قول دوم: غیبت مخالف جایز نیست.

مرحوم محقق اردبیلی می‌فرماید: «الظاهر ان عموم ادله تحریم الغیبه من الکتاب و السنّه یشمل المؤمنین و غیرهم»[۵] غیر مؤمنین هم شامل اهل تسنن و کفار می‌شود. کفاری که کاری با شما ندارند و ظالم نیستند، جاهل قاصر هستند، در مملکت جمهوری اسلامی زندگی می‌کنند و مالیات می‌پردازند و در کل شهروند محسوب می‌شود، اما مسلمان نیستند، ریختن آبروی چنین اشخاصی هم جایز نیست. ایشان سپس می‌فرماید: «لاشکّ أنّ الاجتناب احوط»[۶] و با این کلام به کسانی که غیبت مخالفین را جایز می‌دانند می‌فرماید احتیاط اقتضاء می‌کند که غیبت مخالفی را که جاهل قاصر است، جایز ندانیم.

مرحوم سبزواری هم می‌فرماید: «لا فرق فی حرمتها بین کون المغتاب (بالفتح) (غیبت شده) مؤمنا اثنی عشریا او من سائر فرق المسلمین ما لم یحکم بکفره»[۷]

آیت‌الله مکارم می‌فرماید: «لا استبعاد فی ذلک بعد احترام ماله و نفسه فلیکن عرضه کذلک»[۸] شما که می‌گویید شهروند محسوب می‌شود و جان و مالش محترم است، پس آبرویش هم محترم است. شخصی که ضرری برای کسی ندارد و ظالم نیست، جاهل مقصر نیست، معاند و ناصبی هم نیست و محب اهل‌بیت است، به چه دلیل غیبتش جایز است؟

به نظر ما این فرمایش خیلی خوب است که ما بگوییم غیبت اصولاً ظلم است و حرام است، آیات و روایات هم مؤیّد این مطلب است و ما بدون دلیل حق نداریم کسی را غیبت کنیم مگر اینکه ظالم یا معاند و یا ناصبی باشد.

اشکال:مرحوم بحرانی می‌فرماید: ما روایات زیادی علیه اهل تسنن داریم که ظهور در رد این نظریه دارد.[۹]

جواب:درست است که علیه اهل تسنن روایات زیادی وجود دارد ولی این روایات دلیل بر غیبت نمی‌شود. چون بعضی از اهل تسنن جاهل مقصر و ناصبی و معاند هستند و بعضی از آن‌ها جاهل قاصر، روایاتی که علیه اهل تسنن واردشده، مربوط به قسم اول است و این‌گونه روایات شامل قسم دوم از اهل تسنن نمی‌شود.لذا مرحوم مامقانی هم از این فرمایش مرحوم بحرانی جواب داده‌اند که: کفر در این اخبار به معنای انکار ولایت است و بنابراین اثری در ثبوت جواز غیبت مخالفین ندارد. چون نهایت محتوای این روایات این است که مخالف، منکر ولایت است و یک حکم کلی کبروی از این روایات برداشت نمی‌شود که کسی که منکر ولایت است غیبتش جایز است و مجرد اطلاق لفظ کافر بر مخالفین، اقتضای ثبوت احکام کافر به معنای منکر شهادتین را نمی‌کند.[۱۰]

به نظر ما این کلام مرحوم مامقانی متین است و صحیح است.

آیت‌الله مکارم می‌فرماید: منظور از مخالف چیست؟ آیا منظور، ناصبی است یا کسانی که با ائمه (ع) معاند هستند یا کسانی که فضیلت ائمه (ع) را انکار می‌کنند یا مطلق کسانی امر امامت را نمی‌شناسند هرچند که دوستدار ائمه (ع) هستند مخصوصاً زمانی که قاصر یا مقصر باشند؟اما گروه اول که اشکالی در آن وجود ندارد و غیبت آن‌ها جایز است و اما اگر منظور، عموم باشد به‌گونه‌ای که شامل مورد آخر هم باشد، قابل خدشه است و شمول ادله مذکور برای آن واضح نیست.[۱۱]

به نظر ما کلام ایشان در کمال متانت است.

ادله قول دوم:دلیل اول: آیه.

﴿وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أ یُحِبُّ أحَدُکُمْ آنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أخِیهِ مَیْتاً …﴾[۱۲]

بعضی از علما مانند محقق اردبیلی به این آیه استدلال کرده‌اند که این آیه شامل مؤمنین و غیر مؤمنین می‌شود و این قسمت از آیه که می‌فرماید: ﴿وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾ یا شامل تمام مکلفین می‌شود و یا مسلمانان به‌تنهایی، به این دلیل که غیبت کفار جایز است.[۱۳]

آیت‌الله سبحانی می‌فرماید: شکی نیست که آن زمان که این آیه نازل‌شده شامل همه مسلمانان بوده و این شمول مقیّد به ولایت ائمه (ع) نبوده و این تقیید نیاز به دلیل دارد.[۱۴]

به نظر ما کلام ایشان در کمال متانت است چون این شامل کفار و پیروان سایر ادیان که در زمان پیامبر (ص) وجود داشته‌اند هم می‌شود البته تا زمانی که با پیامبر (ص) در جنگ نبوده‌اند. بلکه این آیه شعار دین اسلام برای جذب سایر ادیان است که با فعل و رفتار پیامبر (ص) با پیروان سایر ادیان تأیید می‌شود که به آن‌ها محبت می‌کرد و از افراد مریض آن‌ها عیادت می‌کرد و به روش‌های مختلف به آن‌ها محبت می‌کرد تا جایی که به ایشان رحمه للعالمین گفته شد.

علاوه بر اینکه غیبت ظلم است و از باب ظلم حرام است و درصورتی‌که ادله شرعی هم نداشتیم، غیبت به‌حکم عقل و بنای عقلا جایز نیست مگر اینکه کسی مظلوم واقع‌شده باشد که در این صورت می‌تواند از خودش دفاع کند.




خارج فقه ۴ (غیبت: حکم غیبت مخالف)

, ,

موضوع: غیبت / حکم غیبت مخالف

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با غیبت مخالف بود که آیا غیبت اهل تسنن جایز است یا نه؟ در این رابطه دو نظریه مطرح است: یک نظریه این است که غیبت مخالف جایز است و یک نظریه هم عدم جواز غیبت مخالف است. دلیل نظریه جواز غیبت، روایاتی است که کلمه مؤمن یا أخ دارد و از کلمه مؤمن و أخ برداشت کرده‌اند که مقصود، شیعه اثنی عشریِ است. این بحث مطرح شد و جواب این استدلال هم داده شد که روایات ما مختلف هستند که در بعضی از روایات کلمه مؤمن وجود دارد و در بعضی نیز مسلم یا رجل و یا انسان «من اغتاب مسلماً» «من اغتاب رجلاً» «من اغتاب انسانا» ذکرشده است. لذا اختصاص به مؤمن ندارد، لکن می‌توان برداشت کرد که غیبت مؤمن حرام مؤکد است. علاوه بر این روایاتی هم وجود دارد که مطلق غیبت را حرام می‌داند «الغیبه محرّمه».

دلیل دوم:دومین دلیلی که در اینجا وجود دارد اجماع است.[۱]

اشکال اول: در این مورد که غیبت مؤمن حرام است اجماع وجود دارد اما اینکه غیبت غیر مؤمن جایز است مورد اجماع نیست.

اشکال دوم: علاوه بر اینکه اجماع مدرکی است یعنی روایات زیادی وجود دارد و درجایی که روایات وجود دارد، اجماع مدرکی می‌شود و اجماع مدرکی معتبر نیست و حجیّت ندارد.

دلیل سوم:سومین دلیل بر جواز غیبت مخالف این است که اصل، جواز غیبت است[۲] . به این بیان که ما شک می‌کنیم که آیا غیبت اهل تسنن جایز است یا نه؟ در اینجا اصاله الحلیّه جاری می‌کنیم «کل شیء لک حلال حتی تعلم أنّه حرام».

اشکال: آیا می‌توانیم اصاله الحلیّه جاری کنیم که غیبت اهل سنت حلال باشد؟ در اینجا اصل، حرمت است چون روایات مطلق ما می‌گوید غیبت حرام است. یک سری موارد استثناء شده مانند، ازدواج و نصیحت و مشاوره که مصلحتی در پیش است؛ اما آیا اهل سنت استثناء شده‌اند که غیبتشان جایز باشد یا نه؟ این استثناء ثابت نیست لذا اصل، حرمت غیبت است.

دلیل چهارم: اهل تسنن متظاهر به فسق هستند و غیبت افراد متظاهر به فسق جایز است.[۳] یکی از موارد استثناء غیبت تظاهر به فسق است. اگر کسی به‌صورت علنی گناهی را انجام دهد، متظاهر به فسق است. در اینجا دو قول وجود دارد: یک نظریه این است که غیبت شخص متظاهر به فسق، فقط در موردی که فسق انجام داده جایز است و نظریه دیگر این است که غیبت چنین شخصی هم در موردی که فسق انجام داده جایز است و هم در مورد گناهان دیگر که مخفیانه انجام می‌دهد. غالباً نظر بر این است که غیبت شخص متظاهر به فسق در موردی که فسق را آشکارا انجام داده جایز است.

اشکال: آیا اهل تسنن متظاهر به فسق هستند یا نه؟ در اینجا دسته‌ای از علما گفته‌اند اهل تسنن متظاهر به فسق هستند به این دلیل که در روایات واردشده که اعمال آن‌ها باطل است.[۴]

به نظر ما اهل تسنن متظاهر به فسق نیستند چون متظاهر به فسق به کسی می‌گویند که فسق را می‌داند و عالما و عامداً فسق را انجام می‌دهد؛ اما اگر از روی علم نباشد یا عمداً فسق را انجام ندهد متظاهر به فسق نیست. شخصی که یک‌عمر نمازش باطل است به خاطر اینکه وضویش صحیح نیست ولی خودشان فکر می‌کنند که وضو و نمازشان صحیح است، متظاهر به فسق نیست. آیت‌الله سبحانی می‌فرمایند ما اکثر پیروان ادیان را جاهل قاصر می‌دانیم، علمای آن‌ها جاهل مقصر هستند ولی مردم عوام جاهل قاصر هستند. لذا در عذاب آخرتشان هم همین مسئله وجود دارد که اگر جاهل قاصر باشند آن مقدار عذاب نمی‌شوند.

پس سؤال این است که آیا کسانی که جاهل قاصر هستند و اهل تسنن می‌باشند متظاهر به فسق هستند یا نه؟ بعضی گفته‌اند متظاهر هستند چون اعمالشان باطل است و مثل کسی هستند که اصلاً نماز نمی‌خوانند. بعضی هم می‌گویند چون این‌ها عالما و عامداً این گناه را انجام نداده‌اند و حتی فکر نمی‌کرده‌اند که گناه باشد، لذا متجاهر به فسق در این‌ها صدق نمی‌کند.صاحب جواهر فرموده که این‌ها متجاهر به فسق هستند.[۵] آیت‌الله خویی می‌فرماید: «انّ المخالفین بأجمعهم متجاهرون بالفسق لبطلان عملهم رأسا بل التزموا بما هو اعظم من الفسق»[۶]

این فرمایش آیت‌الله خویی و صاحب جواهر در مورد علمای اهل تسنن درست است اما به نظر ما در جاهل قاصر یعنی عوام اهل سنت صدق نمی‌کند. لذا در جواب می‌گوییم که به نظر ما اولاً غیبت متجاهر به فسق فقط در همان فسق جایز است نه در گناه دیگر، ثانیاً اگر عالما و عامداً انجام داده و جاهل مقصر باشند یا علمای اهل تسنن باشند ممکن است قبول کنیم که جاهل مقصر هستند و باید حق را می‌فهمیدند و نفهمیدند؛ اما اگر جاهل قاصر باشند، متجاهر به فسق بر آن‌ها صدق نمی‌کند. چون یا عالم نیستند و یا عامد نیستند.

دلیل پنجم: قیام سیره مستمره بین عوام شیعه و علما بر جواز غیبت اهل سنت.[۷] به نظر ما این سیره ثابت نیست یعنی آیا رسول‌الله (ص) که رحمه للعالمین بود و مبعوث به رسالت شد و ادیان مختلف در زمان ایشان بودند و علناً با ایشان مخالفت می‌کردند، آشغال روی سر حضرت می‌ریختند، به حضرت اهانت می‌کردند و حضرت از آن‌ها عیادت می‌کرد و به آن‌ها محبت می‌کرد، آیا پیامبر (ص) آن‌ها را غیبت می‌کرد؟ چه رسد به کسی که مسلمان هم شده بود. اصلاً این تصویر محال است که پیغمبر (ص) با این روحیات و اخلاق و اعمال و رفتار، شخص مسلمانی را غیبت کند.

همچنین ائمه علیهم‌السلام هم غیبت کسی را نکرده‌اند اگر شما دیدید سیره مستمره بر غیبت یا بدگویی است، مربوط به علمای اهل تسنن است یعنی کسانی که حق را می‌دانند ولی عالما و عامداً آن را کتمان و انکار می‌کنند. نسبت به علمای اهل سنت هم علما برخورد می‌کردند و هم ائمه علیهم‌السلام. اگر اسم این برخوردها غیبت باشد، نسبت به علماست یعنی معاندین و مخالفین که اهل بدعت بودند اما در مورد عوام اهل سنت نمی‌توانیم بپذیریم که غیبت آن‌ها جایز باشد.اشکال:در اینجا یک مطلب وجود دارد و آن اینکه لعن اهل سنت جایز است. وقتی لعن آن‌ها جایز باشد، آیا غیبت آن‌ها هم جایز است یا نه؟ دو سؤال وجود دارد: سؤال اول این است که آیا لعن این‌ها جایز است یا نه؟ و سؤال دوم این است که برفرض اینکه لعن جایز باشد، غیبت آن‌ها هم جایز است یا نه؟اما در مورد مطلب اول که لعن آن‌ها جایز است یا نه؟ می‌گوییم لعن علمای این‌ها و معاندین که عالما و عامداً بااینکه حق را می‌دانستند، آن را کتمان کردند و مخالفت کردند، لعن این گروه جایز است اما در مورد لعن جاهل قاصر که هیچ اطلاعی نداشته و ندارد، دلیلی نداریم.ثانیاً برفرض اینکه لعن آن‌ها جایز باشد دلیلی نداریم که غیبت آن‌ها هم جایز باشد. هرکسی که لعنش جایز است، غیبتش جایز نیست. شما قاتل را می‌برید در دادگاه و او را به اعدام محکوم می‌کنید اما می‌گویید حق ندارید به او اهانت کنید. تمام کسانی که در دادگاه محکوم می‌شوند، هرچند محکوم هستند ولی غیبت کردن و تهمت زدن به آن‌ها جایز نیست. پس غیبت یک بحث است و لعن کردن بحثی دیگر و این دو ربطی به هم ندارند.ثالثاً کسی که در جامعه اسلامی زندگی می‌کند و پایبند به قوانین اسلامی است، جان و مال و آبرویش محترم است و باید حفظ شود و این حق شهروندی برای او وجود دارد. اینکه آبروی او محترم است یعنی غیبت او جایز نیست.علاوه بر اینکه غیبت مخالفین باعث اشاعه فاحشه می‌شود که جایز نیست.در این بحث آیت‌الله مکارم[۸] و آیت‌الله سبحانی[۹] خوب وارد بحث شده‌اند و ادله دو طرف را ذکر کرده و جواب داده‌اند.

 




خارج فقه ۳ (غیبت: حکم غیبت مخالف)

, ,

موضوع: غیبت / حکم غیبت مخالف

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با غیبت مخالف بود. عرض شد که نظر اکثر علما این است که غیبت مخالف جایز است. برای این مدعا نیز به روایاتی که کلمه مؤمن و أخ دارد استدلال کرده‌اند. این روایات را که در بحث گذشته بحث کردیم آیا دلالت تام بر این مدعی دارند؟ در اینجا دو نکته وجود دارد:

نکته اول این است که ما روایات دیگری هم داریم که در آنها کلمه مؤمن وجود ندارد، کلمه مسلم یا رجل یا انسان وجود دارد و در آنها مؤمن و مخالف نیست تا بتوان برای جواز غیبت مخالف به آنها استدلال کرد. پس کلمه مؤمن که در بعضی از روایات ذکر شده از باب اهمیّت غیبت مؤمن است که شاید غیبت مؤمن گناه بیشتری داشته باشد و مورد تأکید بیشتری قرار گرفته است.

نکته دوم این است که کلمه مؤمن در اصطلاح ما به شیعه اثنی عشریه گفته می شود و به اهل تسنن مؤمن گفته نمی‌شود، ولی این اصطلاح جدید است و در زمان رسول الله(ص) مؤمن در مقابل منافق استعمال می‌شد. یعنی یک عده ایمان واقعی داشتند و عده‌ای هم ایمان ظاهری، لذا نمی‌توان به صورت قاطع گفت که کلمه مؤمن، که در بعضی از روایات آمده، به معنای شیعه اثنی عشریه می‌باشد. بلکه این اصطلاح کم کم در زمان آقا امیرالمؤمنین و سایر ائمه علیهم السلام که غصب خلافت صورت گرفت، به وجود آمد و در این معنی به کار رفت.

روایاتی هم که در اینجا وارد شده و می‌فرماید: «من عرفه کان مؤمنا و من انکره کان کافرا»[۱] مربوط به کفر واقعی نیست و کفران نعمت را بیان می‌کند.

لذا به نظر ما روایاتی که کلمه مؤمن دارد، مفهوم ندارد. یعنی نمی‌توانیم بگوییم غیبت مسلمان جایز است و غیبت مؤمن حرام است. روایاتی هم که کلمه «أخ» دارد شبیه کلمه مؤمن است، یعنی اولاً اصطلاح أخ فقط شامل شیعه اثنی عشریه نمی‌شود و این اصطلاح، حادث است و اینطور نیست که از اول اسلام این اصطلاح ثابت شده باشد که منظور از آن شیعه اثنی عشریه باشد، البته قدر مسلّم آن شیعه اثنی عشریه هست اما ممکن است شامل افراد دیگری مانند افراد عوامی که اهل بدعت نیستند و انسان‌های نا آگاه که از فرقه‌های آبا و اجدادشان پیروی کرده و اهل علم نیستند، هم می‌شود.

همانطور که در بعضی از روایات من اغتاب اخاه المؤمن دارد در بعضی از روایات دیگر هم «من اغتاب اخاه المسلم»[۲] وارد شده است لذا مسلمان هم می‌تواند برادر مسلمان باشد. پس با استفاده از این روایات نمی‌توان گفت که غیبت غیر مؤمن جایز است. اینکه در قرآن آمده که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا﴾[۳] به خاطر این است که در مورد مؤمن شدّت عذاب وجود دارد اما ممکن است در غیر مؤمن هم همینطور باشد و غیبت حرام باشد. این نظر آیت الله مکارم و آیت الله سبحانی است که به نظر ما حق است و هر شهروندی که در این جامعه زندگی می‌کند این حق را دارد که غیبتش حرام باشد، شخصی که اهل ذمه است و دینی دارد که پذیرفته شده و در این کشور زندگی می‌کند، اگر در انظار عمومی او را کوچک کنید و غیبت کنید، ظلم است و دلیلی بر جواز آن وجود ندارد. اگر ظلم قبیح است، این نوع غیبت هم قبیح است. لذا این افشاگری‌هایی که در فضای مجازی صورت می‌گیرد، اگر به حق هم باشد، خلاف شرع است و درست نیست که انسان آبروی کسی را ببرد. اما مرحوم امام و عدّه‌ای از علما می‌فرمایند که غیبت مخالف جایز است.

 




خارج فقه ۲ (غیبت: حکم غیبت مخالف)

, ,

موضوع: غیبت/ حکم غیبت مخالف

خلاصه جلسه گذشته: صحبت پیرامون بحث غیبت مخالف بود. آیا شخص مخالف (اهل سنت) جایز است یا خیر؟

ما روایات بسیار زیادی داریم که در تعریف غیبت کلمه «أخ» را ذکر کرده‌اند؛ یعنی فرموده‌اند غیبت «ذکرک أخاک بما یکره»[۱] در برخی از روایات هم کلمه «مؤمن» وارد شده است،[۲] آیا می‌توان از لفظ «مؤمن» مفهوم‌گیری کرد که غیبت مؤمن و شیعه حرام و غیبت اهل سنت جایز است؛ زیرا آنان مؤمن نیستند بلکه مسلم هستند؟ همچنین است کلمه «أخ» آیا این لفظ بر اهل سنت اطلاق می‌شود یا خیر؟ دسته‌ای از فقها که حرمت غیبت را به شیعه دانسته‌اند استدلالشان به همین روایات است. ایشان می‌گویند کلمات «أخ» و «مؤمن» فقط بر شیعه اثناعشریه اطلاق می‌شود و شامل همه مسلمین نیست.

دسته‌ای از فقها چنین استدلالی را نپذیرفته و چند اشکال بر آن نموده‌اند:اشکال اولدر برخی از روایات کلمه «مسلم» آمده است[۳] [۴] در برخی روایات بیان شده است «مَنِ اغْتَابَ رَجُلاً»[۵] برخی از روایات نیز مربوط به انسان‌ها است.[۶] همه این روایات تنافی با یکدیگر ندارند بلکه مثبتات هستند؛ یعنی برخی حرمت غیبت را برای مؤمن اثبات می‌کنند، برخی برای مسلم، برخی برای رجل و برخی برای انسان‌ها. بنابراین با وجود این روایات نمی‌توان گفت که حرمت غیبت اختصاص به مؤمن دارد. در صورتی می‌توان مفهوم‌گیری کرد که فقط روایات پیرامون مؤمن سخن گفته باشند.

اشکال دومکاربرد لفظ مؤمن به صورت اصطلاح در خصوص شیعه اثنا عشریه از چه زمانی بوده است؟ آیا در زمان پیامبر اکرم مؤمن به معنای شیعه اثنا عشریه بوده؟ یا این‌که به همه مسلمانان، هم مؤمن گفته می‌شد و هم مسلم و تفاوتی نداشته‌اند و به مرور زمان کاربد آن در معنای خاص شکل گرفته است؟ یقیناً در زمان پیامبراین‌گونه نبوده که مؤمن با مسلم تفاوت داشته باشد بلکه با گذشت زمان اصطلاح خاص پدیدار شده است. در زمان پیامبر به کسی که ایمان می‌آورد هم مؤمن گفته می‌شده و هم مسلم.

اشکال: روایاتی داریم که می‌گوید اهل سنت کافرند بنابراین احترامی ندارند و غیبت آنان جایز است.

پاسخ: ما دو دسته روایات داریم: دسته اول روایاتی است که بالصراحه می‌گویند: احکام اسلام مترتب است بر اسلام؛ یعنی کسی که مسلمان است احکام اسلام نیز در حق او جاری است؛ مثلا طاهر است و ریختن خونش هم حرام است. روایت می‌گوید: اما ثواب مترتب بر ایمان است؛ خداوند اگر ثوابی می‌دهد به اهل ایمان است.

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ أَیْمَنَ عَنِ الْقَاسِمِ الصَّیْرَفِیِّ شَرِیکِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَقُولُ الْإِسْلَامُ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَهُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِیمَانِ».[۷]

این روایت، سند صحیحی دارد.«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ مَا الْفَرْقُ بَیْنَهُمَا … فَقَالَ- الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِی عَلَیْهِ النَّاسُ شَهَادَهُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاهِ وَ إِیتَاءُ الزَّکَاهِ وَ حِجُّ الْبَیْتِ وَ صِیَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَامُ وَ قَالَ الْإِیمَانُ مَعْرِفَه هَذَا الْأَمْرِ مَعَ هَذَا فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ یَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ کَانَ مُسْلِماً وَ کَانَ ضَالًّا».[۸]

این روایت نیز سند صحیحی دارد.دسته دیگر روایاتی است که اهل سنت را یا کافر و یا ضال می‌دانند.«الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا یُونُسُ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِیّاً عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ کَانَ ضَالًّا وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَیْئاً کَانَ مُشْرِکاً وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَایَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّهَ»[۹] .[۱۰]

«الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ یَقُولُ إِنَّ عَلِیّاً بَابٌ فَتَحَهُ اللَّهُ فَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ لَمْ یَدْخُلْ فِیهِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنْهُ کَانَ فِی الطَّبَقَهِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِی فِیهِمُ الْمَشِیئَهُ».[۱۱]

این روایت، سند صحیحی دارد.«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ أَبِی سَلَمَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ نَحْنُ الَّذِینَ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا لَا یَسَعُ النَّاسَ إِلَّا مَعْرِفَتُنَا وَ لَا یُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا مَنْ عَرَفَنَا کَانَ مُؤْمِناً- وَ مَنْ أَنْکَرَنَا کَانَ کَافِراً وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنَا وَ لَمْ یُنْکِرْنَا کَانَ ضَالًّا حَتَّى یَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِی افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَهِ فَإِنْ یَمُتْ عَلَى ضَلَالَتِهِ یَفْعَلِ اللَّهُ بِهِ مَا یَشَاءُ».[۱۲]

روایت به جهت وجود «أبی سلمه» در سند، ضعیف است.علمای شیعه بالاجماع، اهل سنت را کافر نمی‌دانند و این روایات را حمل بر کفران نعمت کرده‌اند؛ پس کفر را به معنای اصطلاحی ندانسته‌اند و آن‌ها را نجس نمی‌دانند اما با این‌که ولایت در اختیارشان بود کفران این نعمت را کرده‌اند.روایاتی هم وجود دارند که می‌گویند اهل بدعت را سب و لعنت کنید. همچنین دارد که «باهتوا هم» نه به این معنا که به آنان تهمت بزنید بلکه یعنی با آنان بحث کرده و مبهوتشان کنید تا جواب نداشته باشند:«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَهَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَهَ وَ بَاهِتُوهُمْ کَیْلَا یَطْمَعُوا فِی الْفَسَادِ فِی الْإِسْلَامِ وَ یَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَا یَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ یَکْتُبِ اللَّهُ لَکُمْ بِذَلِکَ الْحَسَنَاتِ وَ یَرْفَعْ لَکُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِی الْآخِرَهِ».[۱۳]

این روایت هم سند صحیحی دارد.حال آیا اهل سنت هم اهل بدعت هستند؟ علمای اهل سنت که ممکن است حق را بدانند و انکار می‌کنند و بدعت می‌گذارند، آن‌ها داخل در این روایات هستند؛ اما مردم عادی که پدر و مادرشان سنی بوده و خودشان نیز به دین اجدادشان باقی مانده‌اند، داخل در این روایات نمی‌شوند؛ مانند بسیاری از شیعیان که پدر و مادر و اجدادشان شیعه بوده‌اند و آن‌ها هم شیعه شده‌اند.بنابراین ما یک اهل بدعت داریم که باید با آن‌ها مبارزه کرد، غیبتشان هم جایز است اما اگر اهل بدعت نیست بلکه مخالف و اهل سنت جاهل و عوام است آیا می‌توان غیبت آن‌ها را نمود؟ اگر آن‌ها را کافر دانستیم به جهت کفرشان شاید بتوان غیبت کرد اما ما اجماع داریم که اینان مسلمان هستند و احکام اسلام بر آنان بار می‌شود.آیت الله سبحانی[۱۴] و آیت الله مکارم[۱۵] هر دو بزرگوار این روایات را دال بر جواز غیبت اهل سنت نمی‌دانند اما اهل بدع را از حرمت غیبت استثنا کرده‌اند. نه تنها مسلمان بلکه حتی کافر ذمی که در سرزمین اسلامی زندگی می‌کند، غیبت او اشاعه فاحشه است و غیبت او جایز نیست تا آبروی او ریخته شود.


[۵] مجموعه ورام، ج‌۲، ص۲۶۴.
[۱۰] الکافی، الشیخ الکلینی، ج‌۲، ص۳۸۸، بَابُ الْکُفْر، ح۲۰، ط اسلامیه.این روایت با این سند مسند است اما سند آن به جهت وجود «محمد بن جمهور» ضعیف است زیرا در خصوص او گفته شده که ضعیف الحدیث و فاسد المذهب است. این روایت با سند دیگری هم بیان شده که در آنجا سند صحیح است. (عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ.)