خارج فقه ۵۶ (قیافه: حکم تکلیفی)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیافه /حکم تکلیفی

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیافه بود که یکی از محرمات شرعیه است. شیخ انصاری (ره) در مکاسب محرمه مطرح می‌نمایند که کسب به وسیله قیافه‌شناسی حرام است. دلایلی برای حرمت قیافه‌شناسی ذکر شده است.

ادله حرمت قیافهدلیل اول: روایت

از پیامبر (ص) روایت شده است: «أَنَّهُ نَهَى عَنِ السِّحْرِ وَ الْکِهَانَهِ وَ الْقِیَافَهِ …»[۱] . پیامبر (ص) از قیافه نهی کرده‌اند. این روایت مورد استدلال بعضی از علما قرار گرفته است؛ ولی به توجه به این که سند این روایت کافی نیست، می‌تواند به عنوان مؤیّد مطرح شود، نه دلیل.

دلیل دوم: اجماع

یعنی علما در حرمت قیافه اجماع دارند و می‌گویند که کار کسانی که قیافه‌شناسی می‌کنند و مطالبی بیان می‌کنند و گاهی نسبی را الحاق می‌کنند و می‌گویند که این فرزند این پدر و مادر است یا نیست، حرام است.

علامه حلی (ره) می‌فرماید: «القیافه حرام عندنا»[۲] .

ایشان در کتاب دیگری می‌فرمایند: «القیافه حرام عند علمائنا کافّهً؛ لأنّ النسب عندنا لاتثبت بها؛ بل بالقرعه، فلایجوز سلوک هذا الطریق»[۳] . این ظهور در اجماع دارد و اجماع می‌تواند در محل بحث ما، مؤیّد یا دلیل باشد؛ ولی با توجه به این که این اجماع مدرکی است و مدرکش این روایت و امثال این روایت است، نمی‌توانیم به آن اعتماد کنیم. می‌دانید که اجماع مدرکی یا محتمل المدرکیه حجیت ندارد. پس دلیل اول و دوم برای حرمت قیافه کافی نبود.

دلیل سوم: اصول مذهب و اعتقاد

یعنی قیافه‌شناسی با اصول مذهب ما تطبیق نمی‌کند. قواعد، احکام، قرآن، اصول مذهب و اعتقادات ما به قیافه‌شناسی تطبیق نمی‌کند. با عقل هم تطبیق نمی‌کند که بر اساس قیافه حکم کنیم که فلان کار درست است یا گذشته و آینده چنین است و… . لذا با اصول مذهب و عقل انسان سازگار نیست. حتی اگر کسی زیاد دنبال قیافه‌شناسی و… برود، می گویند «او عقل ندارد و شخص عاقل و فهمیده دنبال این چیزها نمی‌رود».

سید عاملی (ره) می‌فرماید: «هو[۴] الموافق لأصول المذهب و الاعتبار؛ لأنّه یلزم منها إلحاق شخص بآخر الموجب لترتّب الأحکام الکثیره بمجرّد ظنّ لا دلیل علیه شرعاً؛ بل الدلیل على خلافه و ذلک ممّا تأباه أصول المذهب و محاسن الشریعه، بل یحکم أهل العقول بطیش[۵] عقل الملحق به أو أنّه أحمق»[۶] .

به نظر ما هیچ یک از سه دلیلی که گفتیم، دلیل محکمی بر حرمت قیافهشناسی نیست؛ مگر اینکه حرامی بر آن مترتب شود. به عنوان مثال با نگاه کردن به قیافه شخصی، تهمت بزند، غیبت کند، دروغ بگوید، نسبتی بدهد و بگوید که این بچه متعلق به این شخص نیست و… . در این موارد میگوییم که بر قیافهشناسی حرام مترتب شده است. اگر قیافهشناس شک و تردید ایجاد کند و بگوید که معلوم نیست که این بچه متعلق به این شخص باشد، باعث اختلاف و دو دستگی می‌شود و مرتکب حرام شده است. لذا قول دوم مطرح می‌شود.

قول دوم: اگر حرامی بر قیافه مترتب شود، حرام است. [۷] [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] [۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵]

برخی گفته‌اند که این قول نیز اجماعی است؛ یعنی علمایی که قیافه را حرام می‌دانند، مقصودشان همین است؛ یعنی اگر قیافه شناسی باعث شود که تهمت به شخصی زده شود، از کسی غیبت شود، دروغ گفته شود، در مورد شخصی تردید و شک ایجاد شود (مثل شایعه پراکنیهایی که در فضای مجازی مطرح میشود و به صورت احتمال می گویند که شاید فلانی این پول را خورده باشد و همین «شاید» باعث از بین رفتن شخصیت آن فرد می‌شود) و…، حرام خواهد بود. لذا علاوه بر این که حرف قیافهشناس اعتباری ندارد، اگر حرف او مستلزم گناهی باشد، یقیناً این کار در شریعت حرام است. با توجه به توضیحات ارائه شده، ایجاد تردید نیز می‌تواند حرام باشد و لزومی ندارد که تهمت و غیبت محقق شود.

ما برای این که این بحث کمی تشقیق شقوق شود و خصوصیاتش معلوم شود، مقداری آن را باز می‌کنیم: شخصی قیافه شما را می‌بیند و چیزی برداشت می‌کند.

۱. مرحله اول: گاهی این برداشت را در ذهن دارد ولی چیزی نمی‌گوید؛ مثلاً به نظرش می‌آیند که آینده این شخص، درخشان است یا آینده بدی در انتظار اوست؛ ولی این برداشتنش را اظهار نمی‌کند. این برداشت مسلماً اشکالی ندارد و در ذهن خود شخص است و ترتیب اثری بر آن داده نشده است.

۲. مرحله دوم: برداشتش را اظهار می‌کند و اظهارش به نحو احتمال است. البته ادعای علم غیب نمی‌کند و فقط می‌گوید که از قیافه این شخص به نظر می‌رسد که شخص خوبی باشد. پولی هم برای این کار نمی‌گیرد و تهمت، غیبت، دروغ و… بر آن مترتب نمی‌شود. این هم به نظر ما اشکالی ندارد.

۳. ولی اگر ادعای علم غیب داشته باشد، دروغ است و عنوان کذب بر آن صدق می‌کند و حرام است. یا اگر تهمت بزند و بگوید که این بچه متعلق به این مرد نیست، مرتکب حرام شده است. ما وظیفه داریم که مدّعیان علم غیب را تکذیب کنیم. پس حرف این عده را که موجب غیبت، تهمت، ایجاد تردید نسبت به شخصی و… می‌شود، قبول نمی‌کنیم. همه اینها حرام است. ایجاد تردید نسبت به افراد هم حرام است و یکی از موارد کذب، بیان چیزی است که به آن یقین نداریم؛ یعنی نمی‌توانیم هر چیزی را که شنیدیم، نقل کنیم. پس به نظر می‌رسد که اصل قیافه اعتباری ندارد ولی در جایی حرام است که حرامی بر آن مترتب شود.

مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند: «الظاهر أنّه[۲۶] مراد الکلّ[۲۷] و إلّا فمجرّد حصول الاعتقاد العلمیّ أو الظنّیّ بنسب شخص لا دلیل على تحریمه»[۲۸] .

ایشان می‌فرمایند که مراد تمام کسانی که گفته‌اند که قیافه حرام است، همین است؛ یعنی مراد همه این است که قیافه شناسی در صورتی حرام است که حرامی بر آن مترتب شود.

 


[۴] . القول بتحریم القیافه.
[۵] . یعنی: خفّه، خفّه العقل.
[۱۱] الحاشیه الثانیه على المکاسب، الخوانساری، محمد، ص۳۸.
[۱۲] حاشیه المکاسب، المیرزا الشیرازی، محمّد تقی، ج۱، ص۱۲۴و ۱۳۳.
[۱۸] ظاهر کلمه التقوی، البصریّ البحرانی، زین الدین محمد امین، ج.۴، ص۱۸
[۲۰] منهاج الصالحین، التبریزی، جواد، ج۲، ص۱۲.
[۲۶] . یعنی: التحریم بشرط ترتّب الحرام.
[۲۷] . کلّ الفقهاء.


خارج فقه ۵۵ (قیافه: حکم تکلیفی)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیافه /حکم تکلیفی

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیافه بود که یکی از محرمات در مکاسب محرمه، قیافه‌شناسی است. گاهی بر قیافه‌شناسی، که در جوامع مختلف وجود دارد، حرامی مترتب می‌شود؛ مثلاً غیبت شخصی را می‌کند، به کسی تهمت میزند، می‌گوید که این بچه، فرزند این پدر نیست و… که حرمت قیافه‌شناسی غیری است، نه نفسی. برخی با نگاه کردن به چهره یا کف دست، مطالبی را در مورد گذشته یا آینده می گویند. قیافه‌شناسی دو قسم است: ۱. گاهی حرامی در آن وجود ندارد؛ یعنی غیبت، تهمت، الحاق نسب و… در آن نیست و مطالبی را که حرمتی در آن وجود ندارد را بیان می‌کند؛ مثلاً می‌گوید که استعداد و حافظه این شخص خوب است، آینده‌اش درخشان است و امثال این حرف‌ها. ۲. گاهی مطالبی را بیان می‌کند که در آن، حرام وجود دارد؛ مثلاً به شخصی نسبت ناروا می‌دهد، غیبت، تهمت یا دروغی را بیان می‌کند.

در اینجا دو نظریه وجود دارد:

۱. قیافه حرام نفسی است: یعنی همین که شما کف دست را نگاه می‌کنی و چیزی می گویی، حرام است؛ فرقی ندارد چه مطلبی را بیان می‌کنی. قیافه‌شناسی به هر عنوان، حتی اگر در آن غیبت، تهمت، الحاق نسب و… نباشد، حرام است.

۲. قیافه حرام غیری است و اگر بخواهی با آن غیبت، تهمت، الحاق نسب و… انجام دهی، حرام خواهد بود؛ یعنی قیافه بخاطر وجود تهمت، غیبت و… در آن، حرام است.

حالا می‌خواهیم بررسی کنیم و ببینیم کدام نظر درست است.

مقام دوم: حکم تکلیفی قیافهپس بحث اول ما این است که قیافه حرمت تکلیفی دارد یا نه؟ مثلاً آیا ما می‌توانیم کتابی را که در مورد طالع بینی چاپ شده است، بخریم و بخوانیم؟ آیا این کارها شرعاً جایز است یا نه؟

اقوالقول اول: برخی از علما فرموده‌اند که قیافه‌شناسی حرام نفسی است. [۱] [۲] [۳] [۴] [۵] [۶] [۷] [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] [۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸]

قول دوم: قول دیگر این است که قیافه‌شناسی اگر مشتمل بر تهمت، غیبت، دروغ و… باشد و حرامی بر آن مترتب شود، حرام است. [۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳] [۳۴] [۳۵] [۳۶] [۳۷]

قول سوم: قیافه‌شناسی اگر به عنوان احتمال مطرح شود اشکالی ندارد؛ ولی اگر به آن جزم پیدا کنی، حرام خواهد بود. اگر قیافه‌شناسی چیزی را به عنوان احتمال مطرح کند، حرام نیست؛ ولی اگر آن را جزماً بیان کند؛ مثلاً بگوید با توجه به این خطی که من در تو می‌بینم، عمرت در بیست سالگی به پایان می‌رسد، حرام خواهد بود. [۳۸] [۳۹] [۴۰] [۴۱] [۴۲] [۴۳] [۴۴] [۴۵] [۴۶] [۴۷] [۴۸]

قول چهارم: قیافه در صورت ضرورت اشکالی ندارد. [۴۹] مثلاً شخصی که مالش دزدیده شده است، می‌تواند به شخصی که ادعا می‌کند که می‌تواند با قیافه‌شناسی دزد را پیدا کند، مراجعه کند.

قول پنجم: «ترک القیافه مطلقاً علی الأحوط الإستحبابی». احتیاط استحبابی این است که شخص به هیچ عنوان دنبال این کار نرود. [۵۰]

قول ششم: برخی نیز گفته‌اند احتیاط وجوبی آن است که شخص دنبال قیافه‌شناسی نرود. [۵۱]

اقوال دیگری نیز وجود دارد که به همراه دلایلشان مطرح خواهیم کرد.

قول اول: حرمه القیافه مطلقاً[۵۲] [۵۳] [۵۴] [۵۵] [۵۶] [۵۷] [۵۸] [۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] [۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] [۶۹] .

بسیاری از علما گفته‌اند که قیافه مطلقاً حرام است؛ چه حرامی بر آن مترتب شود، چه حرامی بر آن مترتب نشود.

ادله عدم اعتبار قیافهدلیل اول: قاعده فراش

قاعده فراش می‌گوید که «الولد للفراش و للعاهر الحجر»[۷۰] ؛ یعنی بچه به زنی که شرعاً ازدواج کرده ملحق می‌شود و به زناکار ملحق نمی‌شود. این قاعده در موارد مشکوک جاری می‌شود و در مواردی که شکی وجود ندارد، این قاعده جاری نمی‌شود؛ یعنی در مواردی که یقین داریم که این فرزند متعلق به این مادر است و مواردی که یقین داریم که این فرزند متعلق به این مادر نیست، قاعده فراش جاری نمی‌شود. قاعده فراش مربوط به جایی است که زن و مرد به صورت شرعی با هم ازدواج می‌کنند و همبستر می‌شوند و فرزندی از این‌ها متولد می‌شود؛ ولی شخصی تهمت میزند و می‌گوید که این بچه متعلق به این پدر نیست و از نظر اسلامی شما این شخصی را که تهمت زده است، دفع می‌کنید و می گویید حرف تو درست نیست و فرزند متعلق به این مادر است؛ حتی اگر زنا هم محقق شده باشد با توجه به «الولد للفراش و للعاهر الحجر» در موارد مشکوک این فرزند متعلق به شوهر این زنِ شوهردار است. از این قاعده می‌فهمیم که اگر نسبت زنا داده شود، قابل اعتنا نیست؛ لذا اگر زن، مرد و کودک در جایی بودند و قیافه‌شناس وارد شد و نگاهی کرد و گفت که این فرزند متعلق به این پدر نیست، حرف قیافه‌شناس تهمت است و حرفش اعتباری ندارد و با توجه قاعده «الولد للفراش و للعاهر الحجر»، فرزند متعلق به این پدر است و حرف قیافه‌شناس درست نیست. این حرف در رابطه با الحاق نسب حرف درستی است؛ یعنی قیافه‌شناسی در نسبت‌ها اعتباری ندارد. امّا قاعده فراش در مواردی از قیافه‌شناسی که در آن الحاق نسب وجود ندارد، مثلاً می‌گوید «از چهره‌ات مشخص است که تو انسان باهوشی هستی» یا «آینده‌ات چنین می‌شود که…»، دلالت بر عدم اعتبار و کنار گذاشتن حرف قیافه‌شناس و… نمی‌کند؛ یعنی دلیل اخص از مدعاست؛ یعنی در موارد الحاق نسب با قیافه‌شناسی، قاعده فراش حاکم است و حرف قیافه‌شناس تهمت است و اعتباری ندارد.

دلیل دوم: لعان

اگر به خاطر داشته باشید، یکی از کتاب‌های شرح لمعه، کتاب اللعان بود. در فقه خواندید که در لعان، زوج به زنش بدبین شده و می‌گوید که این بچه،‌ فرزند من نیست و لعان مطرح می‌شود. چگونگی اجرای لعان در پاورقی آمده است. [۷۱] از کتاب اللعان می‌فهمیم که نفی ولد با حرف قیافه‌شناس تحقق پیدا نمی‌کند و دارای دستوراتی است و به این سادگی محقق نمی‌شود و بسیار مفصل است و باید در مقابل حاکم شرع با شرایط خاص و… انجام شود. با حرف قیافه‌شناس نمی‌توان نفی ولد کرد. توجه دارید که دلیل دوم هم نهایتاً بیان می‌کند که قیافه شناسی اعتباری ندارد؛ ولی حرمت حرمت قیافه شناسی هنوز اثبات نشده است. قاعده فراش و لعان، هردو می‌گویند که حرف قیافه‌شناس اعتبار ندارد و حرمت قیافه‌شناسی را اثبات نمی‌کنند. پس عدم اعتبار قیافه‌شناسی در الحاق نسب، ثابت است.

دلیل سوم: آیاتی که از اتباع ظن نهی می‌کنند و می گویند که دنبال مظنّه نرو و به احتمالات اعتنا نکن و حرف قیافه‌شناس هم احتمال است و اعتباری ندارد: ﴿…إِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا…﴾[۷۲]

پس عدم اعتبار قول قیافه‌شناس، ثابت است ولی هنوز حرمت حرف قیافه‌شناس، رفتن نزد او و… ثابت نشده است.

حالا روایاتی را مطرح می‌کنیم که اگر سند و دلالتشان درست باشد، دلالت بر حرمت قیافه‌شناسی می‌کنند.

 


[۱۷] التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبد الحسین، ج۱، ص۱۹۰ – ۱۹۲.
[۱۸] التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبد الحسین، ج۱، ص۱۹۰ – ۱۹۲.
[۲۳] الحاشیه الثانیه على المکاسب، الخوانساری، محمد، ص۳۸.
[۲۴] حاشیه المکاسب، المیرزا الشیرازی، محمّد تقی، ج۱، ص۱۲۴و ۱۳۳.
[۳۰] ظاهر کلمه التقوی، البصریّ البحرانی، زین الدین محمد امین، ج.۴، ص۱۸
[۳۲] منهاج الصالحین، التبریزی، جواد، ج۲، ص۱۲.
[۴۵] ظاهر ما وراء الفقه، الصدر، السید محمد، ج۳، ص۸۳؛.
[۴۶] وسیله النجاه، البهجه، محمدتقی، ص۴۱۸.
[۶۸] التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبد الحسین، ج۱، ص۱۹۰ – ۱۹۲.
[۶۹] التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبد الحسین، ج۱، ص۱۹۰ – ۱۹۲.
[۷۰] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۵، ص۴۹۱.: أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ [أحمد بن إدریس القمّی: امامی و ثقه است] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ [القمّی: امامی و ثقه است] وَ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ [الکوفی: واقفی و ثقه است] عَنِ ابْنِ سَمَاعَهَ [الحسن بن محمّد بن سماعه: واقفی و ثقه است] جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ [صفوان بن یحیى البجلی: امامی و ثقه است و از اصحاب اجماع] عَنْ سَعِیدٍ الْأَعْرَجِ [السمّان: امامی و ثقه است] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: … لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّه(ص) … . (این روایت مسنده و موثقه است).
[۷۱] . اللعن فی اللغه السبّ و الطرد و اللعان مصدر باب المفاعله یقال لاعنه لعاناً، لعن کلّ واحد منهما صاحبه و فی المجمع [مجمع البحرین، الطریحی النجفی، فخر الدین، ج۴، ص۱۲۵.] و اللعان فی اللغه الطرد و البعد و شرعاً المباهله بین الزوجین فی إزاحه حدّ أو ولد بلفظ مخصوص انتهى. و کیف کان، فاللعان فی مصطلح الفقهاء عباره عن تلاعن الزوجین بألفاظ خاصّه. و مورد ذلک ما إذا رمى الرجل زوجته بالزنا أو نفى عنه من ولد فی فراشه، مع إمکان لحوقه به. و لابدّ أن یکون ذلک عن علم به و إلّا حرم الرمی و النفی. و مع العلم جاز له إسقاط حدّ القذف عن نفسه، أو إثبات عدم کون الولد منه باللعان. و قد ذکر الأصحاب فی بیان شروطه و أحکامه أموراً؛ نظیر: أنّه یشترط فی لعان الرمی بالزنا، دعوى المشاهده و عدم وجود البیّنه له و کون الزوجه دائمهً مدخولاً بها، غیر مشهوره بالزنا و کونها سلیمهً عن الصمّ و الخرس؛ فلا لعان مع عدم المشاهده و مع وجود البیّنه و مع کونها منقطعهً – على اختلاف فیها – و مع کونها غیر مدخول بها، أو مشهورهً بالزنا، أو کونها صمّاءً أو خرساءً؛ فیترتّب علیه حینئذٍ حکم القذف. و یشترط فی لعان نفی الولد کون الزوجه دائمهً و لحوقه به من جهه الدخول و نحوه. و مضیّ ستّه أشهر من زمان الدخول و عدم مضیّ أقصى الحمل من ذلک. و یشترط أیضاً وقوع اللعان عند الحاکم و بتلقینه ألفاظ اللعان. و طریق ذلک: أنّه یبدأ الرجل بعد رمیها بالزنا أو نفی ولدها، فیقول أشهد باللّه أنّی لمن الصادقین فیما قلت من قذفها أو نفی ولدها، یقول ذلک أربع مرّات، ثمّ یقول مرّهً واحدهً: لعنه اللّه علیّ إن کنت من الکاذبین، ثمّ تقول المرأه بعد ذلک أربع مرّات: أشهد باللّه أنّه لمن الکاذبین فی مقالته من الرمی بالزنا أو نفی الولد، ثمّ تقول مرّهً واحدهً أنّ غضب اللّه علیّ إن کان من الصادقین و لو لم‌یتمکّنا من التلفّظ بالعربّیه لقّنهما الحاکم ترجمتها بغیر العربیّه. ثمّ إنّ الشارع جعل اللعان طریقاً قاطعاً للزوج فیما قد یتّفق له من علمه بالحال و عدم تمکّنه من إقامه الشهود العدول و عدم قدرته على الإظهار خوفاً من حدّ القذف.و أمّا ما یترتّب علیه بعد تحقّقه بشروطه، فهو أحکام أربعه. الأوّل: إنفساخ عقد النکاح و حصول الفرقه بینهما، کالطلاق. الثانی: حدوث الحرمه الأبدیّه بینهما، فلاتحلّ له أبداً. الثالث: سقوط حدّ القذف عن الزوج بلعانه و سقوط حدّ الزنا عن الزوجه بلعانها. و لو اتّفق أنّها أبت عن اللعان، ثبت حدّ الزنا علیها؛ لأنّ لعان الرجل بمنزله بیّنته. الرابع: إنتفاء الولد عن الرجل إذا کان اللعان على نفیه، دون المرأه، فهو لاینتسب بالأب و لا بأرحامه و لا توارث بینه و بینهم و لایترتّب سائر آثار القرابه أیضاً و ینتسب بالأمّ و أرحامها و یترتّب بینه و بینهم آثار الرحم، فهو کمن ولد من غیر أب. راجع: مصطلحات الفقه، المشکینی، الشیخ علی، ج۱، ص۵۵۸.


خارج فقه ۵۴ (قیادت: تنبیهات، قیافه)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیادت /تنبیهات

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیادت بود و اینکه آیا قیادت بر جمع بین مرد و زن برای تقبیل و…(نه زنا؛ بلکه مقدمات زنا) صدق می‌کند؟ مسلماً این کار حرام است و در حرمتش بحثی نیست؛ زیرا اعانه در اثم و اشاعه فحشا است و قرآن کریم درباره اعانه در اثم و اشاعه فحشا می‌فرماید: ﴿… وَ لٰا تَعٰاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ …﴾ [۱] و ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَهُ …﴾[۲] . امّا آیا قیادت صدق می‌کند و حد قیادت جاری می‌شود؟ اگر فقط مقدمات زناست و زنا محقق نمی‌شود، قیادت صدق نمی‌کند؛ زیرا قبلاً گفتیم که قیادت آن است که بین ذکر و انثی برای زنا جمع کند و کتب لغت همین معنا را بیان کرده‌اند. در محل بحث زنا محقق نشده است و به همین دلیل قیادت نیز صدق نمی‌کند و حد قیادت (هفتاد و پنج ضربه شلاق) جاری نمی‌شود؛ ولی تعزیر اشکالی ندارد.

در اینجا دو نظر وجود دارد:

۱. در اینجا قیادت محقق نشده است و با توجه به «الحدود تدرأ بالشبهات» حد برداشته می‌شود؛ هرچند این عمل حرام است.

۲. آیت‌الله مکارم می‌فرمایند: «إذا جمع شخص نفرین لإیجاد رابطه غیر مشروعه فی حدود التقبیل و المضاجعه و أمثال ذلک و لکنّ الحاله ستنتهی عادهً إلى عمل الزنا أو اللواط، فیصدق عنوان القیاده»[۳] .

ایشان می‌فرمایند که اگر شخصی دو نفر را برای کار غیر مشروعی جمع کند که عادتاً منتهی به زنا می‌شود، قیادت صدق می‌کند. مثلاً تقبیل که مقدمه است و بعد از آن هم‌خوابگی رخ می‌دهد و معمولاً این ارتباط به زنا منتهی می‌شود (یعنی ممکن است در مرحله اول زنا انجام نشود، ولی به زنا منتهی می‌شود). فرمایش ایشان فرمایش خوبی است. این شخص برای مقدمات زنا واسطه شده است و می‌داند که در آخر به زنا منتهی می‌شود؛ هرچند ممکن است امروز زنا اتفاق نیفتد ولی بعد چند روز به زنا منتهی می‌شود. اگر عادتاً چنین علمی داشته باشیم، قیادت صدق می‌کند؛ ولی اگر می‌دانیم که منتهی به زنا نمی‌شود و فقط در حد تقبیل و … است، قیادت صدق نمی‌کند؛ مثلاً در یک عروسی مختلط که برنامه‌های غیراخلاقی و غیرشرعی مانند تقبیل انجام می‌شود ولی شخص می‌داند که به زنا منجر نمی‌شود و می‌گوید: «بیا و شرکت کن». در این مورد قیادت صدق نمی‌کند. البته تعزیر اشکالی ندارد. پس به نظر ما قابل تفکیک است و می‌توان گفت که اگر عادتاً به زنا منتهی می‌شود، عنوان قیادت دارد و اگر فقط بحث مقدمات است و عادتاً به زنا منتهی نمی‌شود، قیادت صدق نمی‌کند و نمی‌توانیم حد جاری کنیم و دلیل عدم جریان حد این است که شبهه وجود دارد:

… ما صرّح به جمع کثیر من الأصحاب من کون القیاده هو الجمع بین الرجال و النساء للزنا، أو الجمع بین الرجال و الصبیان للواط؛ فتحصل بذلک الشبهه الدارئه للحد[۴] .

بحث قیافهمساله بعدی که مرحوم شیخ انصاری در مکاسب مطرح نموده‌اند، بحث «قیافه» است. امروزه قیافه‌شناسی نیز به یک شغل مبدّل شده است و عده‌ای با دیدن کف دست شما یا پیشانی و…، مطالبی را می گویند و از آینده شما خبر می‌دهند و مطالب راست و دروغ را باهم مخلوط می‌کنند و پول می‌گیرند. عده‌ای جاهل غافل نیز به این‌ها مراجعه می‌کنند؛ مثلاً زن‌ها برای این که بدانند بچه‌دار می‌شوند یا نه، شوهرشان با این‌ها چگونه است و زن می‌گیرد یا نه و… نزد این افراد می‌روند. برخی از این‌ها ادعا می‌کنند که «ما تسخیر جن داریم و جن‌ها مطالبی را به ما می‌گویند». برخی ادعا می‌کنند که «با ملائکه ارتباط داریم و آن‌ها مطالبی را به ما می گویند». آیا این کار از نظر شرعی درست است؟ معنای قیافه از نظر لغت و اصطلاح چیست؟ آیا این کار از نظر شرعی ممنوع است یا این که «إذا ترتّب علیها حرام» حرام است؟ مثلاً با قیافه‌شناسی می‌گویند که این فرزند متعلق به این پدر نیست؛ یعنی به زنی تهمت زنا می‌زنند. گاهی در نَسَب‌ها دخالت می‌کنند. گاهی حرف‌هایی می‌زنند که باعث غیبت یا تهمت می‌شود. گاهی دروغ می گویند. گاهی نفی و گاهی اثبات نسبت می‌کنند؛ در حالی که نمی‌توان این‌ها را با قیافه‌شناسی تشخیص داد و حجت شرعی نیست. دو نظریه مهم در این بحث وجود دارد:

۱. قیافه‌شناسی مطلقاً حرام است و این دو حالت باهم فرقی ندارد:

الف) شخصی بگوید: «من با قیافه‌شناسی نسبت‌ها و ارتباط‌های فامیلی را می‌توانم تشخیص دهم و بگویم که این پدر فلانی است و آن شخص عموی این است و…». در این تهمت، غیبت، نفی نسبت یا اثبات نسبت وجود دارد.

ب) ولی در نوع دیگری از قیافه‌شناسی، تهمت، غیبت، نفی نسبت یا اثبات نسبتی وجود ندارد؛ بلکه مثلاً می‌گوید که «من چهره شما را دیدم و انشاءالله شما در آینده از علمای عاملین خواهید شد» یا شاه خواهید شد؛ یعنی فقط پیش‌بینی می‌کند و حرامی در آن نیست. یا مثلاً می‌گوید که «تو شوهر نمی‌کنی». در این نوع قیافه‌شناسی حرامی نیست و تهمت، غیبت، اثبات یا نفی نسبت و… در آن وجود ندارد.

بر اساس نظریه اول، قیافه‌شناسی مطلقاً حرام است؛ چه حرامی بر آن مترتب شود، چه حرامی مترتّب نشود.

۲. در صورتی که قیافه‌شناسی به کار خلاف شرعی منتهی شود (مثلاً اثبات یا نفی نسبت، غیبت، تهمت و…) حرام است و اگر بر پیش‌بینی آینده بر اساس چهره حرامی مترتّب نشود، حرام نیست.

حالا می‌خواهیم ادله و روایات را بررسی کنیم و ببینیم که آیا قیافه‌شناسی در زمان ائمه (ع) نیز بوده است؟ آیا مورد تأیید ائمه (ع) بوده است؟ قیافه‌شناسی حرام وضعی است یا وضعی و تکلیفی؟ قیافه‌شناسی حرام است مطلقاً یا این که اگر حرام بر آن مترتب شود حرام خواهد بود؟

مقام اول: تعریف قیادتقیافه در لغتالْقَائِفُ: الذی یعرف الآثار[۵] [۶] [۷] . قائف، کسی است که آثاری را نگاه می‌کند و ادعاهایی مطرح می‌کند.

سید لاری (ره) می‌فرماید: «تعریفه بذلک مأخوذ من صرف ادّعائهم معرفه الآثار، کتقسیم السحر بتسخیر الکواکب و الأفلاک و الجنّ و الملائک، أخذاً من صرف دعاویهم الباطله و خرافاتهم العاطله و أکاذیبهم المجعوله، التی یصدّقهم الجاهل الغافل عنها، کدعوى الصوفیّه الطریقه و المرشدیّه»[۸] .

این افراد ادعاهایی مطرح می‌کنند و افراد جاهل و غافل نیز به آنان رجوع می‌کنند و مثلاً می‌گویند: «ببین در طالع من چه نوشته شده» و آن شخص کتابی را باز می‌کند و می‌گوید: «در طالع تو چنین نوشته است که…». گاهی صوفیه این کارها را می‌کنند و این مطالب را بیان می‌کنند.

القائف: الذی یتتبّع الآثار و یعرفها و یعرف شبه الرجل بأخیه و أبیه[۹] [۱۰] .

القائف جمع قافه من قولهم قفت أثره إذا تبعته؛ مثل قفوت أثره و قاف الرجل یقوف قوفاً من باب قال: تبعه[۱۱] .

القیافه فی اللغه اتّباع الأثر، یقال قاف یقوف أثر فلان تبعه و اقتاف بمعناه و القائف المتتبّع للأثر و الذی یعرف النسب بفراسته و نظره إلى أعضاء المولود[۱۲] .

قیافه در اصطلاحفاضل مقداد (ره) می‌فرماید: «القیافه فهی التفرّس[۱۳] لإلحاق الأبناء بالآباء بسبب اتّفاقهم فی صفه من الصفات»[۱۴] .

شخصی که تفرس می‌کند برای الحاق پسر به پدر. یعنی ‌می‌گوید: «من تشخیص می‌دهم که این پسر از این پدر است یا نه». امروزه با آزمایش تشخیص می‌دهند که این بچه، فرزند این پدر است یا نه؛ ولی در زمان قدیم که آزمایش و… نبوده، برخی به وسیله همین قیافه‌شناسی این مسائل را مطرح می‌کردند. در تعریف قیافه، برخی از علما «نسبت» را دخالت داده‌اند: «إلحاق الأبناء بالآباء». تعریف دیگر این است که قیافه، غیر انساب را شامل می‌شود؛ مثلاً می‌گویند که شغل شما در آینده چه خواهد بود، چه مقامی خواهی یافت، چگونه ازدواج می‌کنی، بچه‌دار می‌شوی یا نه و… .

تعاریف دیگری که علما برای قیافه ارائه کرده‌اند:

شهید ثانی (ره) می‌فرماید: «القیافه و هی الاستناد إلى علامات و أمارات یترتّب علیها إلحاق نسب و نحوه»[۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹] [۲۰] .

محقق ثانی (ره) می‌فرماید: «هی إلحاق الأنساب بما یزعم أنّه یعلمه من العلامات أو إلحاق الآثار»[۲۱] .

القائف هو الذی یتّبع الآثار و یعرفها و یعرف شبه الرجل بأخیه و أبیه و یحکم بالنسب[۲۲] .

مرحوم طریحی می‌فرماید: «القائف هو الذی یعرف الآثار و یلحق الولد بالوالد و الأخ بأخیه»[۲۳] .

الحقّ تعریف القائف بمدّعی معرفه الآثار لا حقیقهً و هو الاستناد فی تشخیص الأنساب و الطوالع و العواقب و أحوال المرضى و الغیّب و السرقه و السارق إلى علامات شعریّه و شباهات وهمیّه و مبادئ غیر حسّیّه المورّثه لقطع القطّاع و ظنّ الظنّان فی النسوان و الصبیان، خصوصاً فی بعض البلدان[۲۴] .

سید ابوالحسن اصفهانی (ره) می‌فرماید: «القیافه هی الاستناد إلى علامات خاصّه فی إلحاق بعض الناس ببعض[۲۵] و سلب بعض عن بعض على خلاف ما جعل فی الشرع میزاناً للإلحاق و عدمه من الفراش و نحوه»[۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳] [۳۴] [۳۵] [۳۶] [۳۷] [۳۸] .

بعضی فقها می‌فرمایند: «القیافه هی أن یستند القائف إلى علامات خاصّه و مشابهات بین الطفل و الرجل فی بعض الملامح[۳۹] أو فی أجزاء خاصّه من البدن، فیلحقه به فی النسب أو یحکم بأنّه أجنبیّ عنه على خلاف الموازین التی وضعتها الشریعه الإسلامیّه لإلحاق الولد بأبیه»[۴۰] .

إنّها عباره عن استکشاف الحالات النفسانیّه عن ظواهر البدن و استکشاف النسب منها[۴۱] .

محقق اردبیلی (ره) می‌فرماید: «الظاهر أنّ ترتّب الأحوال – من الحفظ و الذکاء و البلاهه و غیرها على علامات؛ مثل: علوّ الجهه[۴۲] و علوّ القفا[۴۳] و مؤخّر الرأس[۴۴] – داخل فیها»[۴۵] .

 

پس در قیافه‌شناسی، گاهی کارهایی انجام می‌شود که حرام است؛ مثلاً می‌گوید که تو فرزند این پدر نیستی، و گاهی کارهایی انجام می‌شود که خلاف شرع نیست؛ مثلاً می‌گوید که تو متأهل می‌شوی و سه فرزند خواهی داشت و در این صورت فعل حرامی انجام نداده و فقط پیش‌بینی کرده است. پس گاهی در قیافه کار حرامی صورت می‌گیرد و گاهی حرامی انجام نمی‌شود؛ لذا اقوال علما به همین تناسب، متفاوت است و اگر حرامی در آن وجود داشته باشد، قیافه و پولی که بابت آن می‌گیرد حرام خواهد بود و اگر حرامی وجود نداشته باشد، حکمش متفاوت خواهد بود.

 


[۴] . فقه الحدود و التعزیرات، موسوی اردبیلی، عبدالکریم، ج‌۲، ص۱۶۰.
[۸] . التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبد الحسین، ج۱، ص۱۹۰.
[۱۳] . یعنی: النظر الجیّد، العلم بالعلامه، خیره شدن.
[۲۴] . التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبد الحسین، ج۱، ص۱۹۰ – ۱۹۱.
[۲۷] و مانندش در مصطفى الدین القیّم، النجفی، البشیر، ص۱۴۱.
[۳۳] و مانندش در منهاج الصالحین، التبریزی، جواد، ج۲، ص۱۲.
[۳۴] و مانندش در وسیله النجاه، البهجه، محمدتقی، ص۴۱۸.
[۳۹] . یعنی: ما بدا من محاسن الوجه و مساویه.
[۴۰] . کلمه التقوی، البصریّ البحرانی، زین الدین محمد امین، ج.۴، ص۱۸
[۴۲] . شاید این صحیح است: علوّ الجبهه؛ یعنی: بلند بودن پیشانی.
[۴۳] . یعنی: بلندی پشت گردن.
[۴۴] . یعنی: پشت سر.


خارج فقه ۵۳ (قیادت: تنبیهات)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیادت /تنبیهات

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیادت بود و این که در حرمت قیادت فرقی بین مسلم و کافر نیست. آیا قیادت بین زن و مردی که کافر هستند، جایز است؟ گفتیم که علمای بزرگ گفته‌اند که «لافرق بین المسلم و الکافر».[۱] [۲] [۳] [۴] [۵] [۶] [۷] [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] ‌ [۱۴] [۱۵]

ادامه تنبیه اولقیادت حرام است و فرقی نمی‌کند که بین دو مسلم باشد یا دو کافر؛ زیرا «الکفار معاقبون علی الفروع کما هم معاقبون علی الاصول». کفار همانطور که باید اصول دینشان را درست بفهمند و اعتقاد پیدا کنند، راجع به فروع دینشان نیز مکلفند و باید فروع دین را انجام دهند. اکثر علما نظرشان این است که «الکفار معاقبون علی الفروع کما هم معاقبون علی الاصول»؛ لذا این کار حرام است و کسی نباید انجام دهد و کسی نباید آن‌ها را کمک کند و اعانه بر اثم نماید؛ لذا مساله قیادت حرامی است که مسلم و کافر در آن فرقی ندارد.

گاهی می گوییم قیادت بخاطر این که اعانه بر گناه است، حرام است و گاهی می‌گوییم که قیادت حرام نفسی است و فرقی ندارد که آن عمل برای آن شخص حرام باشد یا نه؛ لذا اگر شخصی بین دختر و پسر نابالغی که تکلیف شرعی ندارند و حرمتی متوجه آنان نیست، واسطه شود، کار حرامی انجام داده است؛ زیرا فرض این است که قیادت حرام نفسی است. فرض کنید شخصی بین دختر مجنون و پسر مجنونی قیادت می‌کند، حرمتی متوجه این دختر و پسر نیست؛ ولی به‌خاطر اینکه حرمت قیادت نفسی است، شخص واسطه کار حرامی انجام داده است؛ فرقی ندارد که آن دو نفر مسلم، کافر، نابالغ، مجنون یا… باشند. آیا حرمت قیادت در اینجا به حدی است که حد نیز جاری شود؟ یعنی آیا قیادت و جمع بین دختر مجنون و پسر مجنون موجب حد می‌شود؟ این‌ها قابل بحث است.

ادله عدم فرق در قیادت بین مسلم و کافر و بین زن و مرددلیل اول: روایت عبدالله بن سنان که دارای سند و دلالت درستی بود. [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹]

فمنها:[۲۰] عَلِیٌّ[۲۱] عَنْ أَبِیهِ[۲۲] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ[۲۳] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ[۲۴] قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَخْبِرْنِی عَنِ الْقَوَّادِ مَا حَدُّهُ؟ قَالَ: «لَا حَدَّ عَلَى الْقَوَّادِ أَ لَیْسَ إِنَّمَا یُعْطَى الْأَجْر عَلَى أَنْ یَقُودَ؟». قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّمَا یَجْمَعُ بَیْنَ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً. قَالَ: ذَاکَ الْمُؤَلِّفُ بَیْنَ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً». فَقُلْتُ: هُوَ ذَاکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ. قَالَ (ع): «یُضْرَبُ ثَلَاثَهَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِی خَمْسَهً وَ سَبْعِینَ سَوْطاً وَ یُنْفَى مِنَ الْمِصْرِ الَّذِی هُوَ فِیه …»[۲۵] ‌.

این روایت می‌گوید که حد قیادت، سه چهارم حد زانی است. این روایت را قبلاً خواندیم و توضیح دادیم. این روایت جمع بین ذکر و انثی را به عنوان قیادت مطرح کرده بود و فرقی ندارد که این ذکر و انثی، مسلمان باشند یا کافر؛ یعنی اگر شیعه، سنی، مسیحی، کافر و… باشد، فرقی نمی‌کند. می‌توانیم از اطلاق این روایت استفاده کنیم که این قیادت حرام است و بین مسلم و کافر فرقی نیست.

دلیل دوم: اجماع منقول[۲۶] .

در اینجا اجماع هم داریم و کسی بحث نکرده که بین مسلم و کافر فرق است.

تنبیه دوم: فی حرمه القیاده بین غیر بالغین للزنا أو اللواط[۲۷] .

آیا قیادت برای زنا یا لواط بین افراد غیربالغ حرام است؟ مساله تأدیب به جای خودش باقی است؛ ولی معلوم نیست که حد جاری شود. تأدیب اشکالی ندارد ولی حد ثابت نیست. آیا دلیل ما بر حرمت قیادت که حرمت نفسی قیادت است (به‌خاطر روایت معتبر عبدالله بن سنان که می‌گوید حد بر کسی که بین زن و مرد اجنبی جمع می‌کند جاری می‌شود) در اینجا صدق می‌کند؟ آیا جمع بین انثی و ذکر اجنبی بر صورت جمع بین دو نابالغ نیز صدق می‌کند؟ جواب: به نظر ما

۱. اگر دلیل حرمت قیادت، اعانه بر اثم باشد، در اینجا صدق نمی‌کند؛ زیرا اثم در خارج محقق نشده است و مجنون و غیربالغ، تکلیف ندارند. پس اعانه بر اثم و مقدمه حرام در اینجا صدق نمی‌کند.

۲. اگر قیادت حرمت نفسی داشته باشد، در اینجا نیز قیادت محقق شده و حرام است.

امّا به نظر می‌رسد که مساله حرمت جداست و جریان حد کمی مشکوک است. یعنی جریان حد بر کسی که بین دو مجنون یا دو غیربالغ واسطه شده، مشکوک است؛ زیرا قیادت برای زناست و وقتی زنا مُحرّم نبوده، احتمال دارد که بتوانیم بگوییم که قیادت، هرچند می‌تواند از باب اشاعه فحشا یا… حرام باشد، ولی جریان حد بر آن مشکوک است. پس در قیادت بین دو مجنون یا دو غیربالغ نمی‌توانیم حد را جاری کنیم.

تنبیه سوم: تأدیب صبی و صبیّه برای قیادت[۲۸] [۲۹] [۳۰] .

مرحوم جزایری می‌فرمایند: «یعزّر دون الحدّ الصبیّ و الصبیّه إذا ثبت علیهما الموجب بالبیّنه. و کذا لو أقرّا به و لو مرّهً واحدهً؛ لکذبهما أو صدور الفعل عنهما؛ لامتناع الخلوّ عنهما»[۳۱] .

یعنی حتی اگر این دو بچه یک مرتبه اقرار کنند، باید تعزیر شوند؛ زیرا اقرارشان از دو حالت خارج نیست: ۱. اگر راست است، باید برای این عمل زشتشان تعزیر شوند. ۲. اگر دروغ است، باید برای دروغ گفتنشان تعزیر شوند.

البته در مرحله اول، اگر ولیّ این بچه‌ها اطلاع دارد و می‌داند که این بچه‌ها این خلاف شرع را انجام می‌دهند، جدا از تعزیر خود بچه‌ها، ولیّ بچه‌ها باید تعزیر شود؛ زیرا ولیّ بچه‌ها باید مانع آن‌ها شود و آن‌ها را ادب کند.

تنبیه چهارم: حکم قیادت مجنون و مجنونه

برخی از علما تصریح کرده‌اند که قیادت این‌ها حرام است[۳۲] . البته ما دلیل واضحی برای این نداریم؛ جز اینکه بگوییم ولیّ این مجنون و مجنونه باید تعزیر شود؛ یعنی برای تعزیر خود مجنون و مجنونه دلیلی نداریم و ولیّ این‌ها اگر اطلاع داشتند و این کار با علم آن‌ها انجام شده است و می‌توانستند جلوی آن‌ها را بگیرند ولی این کار را نکردند، باید تعزیر شوند.

تنبیه پنجم: حکم وساطت برای تقبیل و امثال آن (نه زنا).

در این صورت قیادت محقق نمی‌شوند؛ زیرا قیادت در جایی است که زنا محقق شود. البته حرمت این عمل مسلم است و تعزیر دارد.

 


[۱۳] . حاشیه المکاسب، شیرازی، محمدتقی بن محب‌علی، ج۱، ص۱۲۴.
[۲۰] . محمّد بن یعقوب الکلینی: امامی و ثقه است.
[۲۱] . علیّ بن إبراهیم القمّی: امامی و ثقه است.
[۲۲] . إبراهیم بن هاشم القمّی: مورد اختلاف است و علی الاقوی امامی و ثقه استدر من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج۴، ص۴۷.: إبراهیم بن هاشم عن صالح بن السندیّ (مهمل) عن … .
[۲۳] . البصریّ الدیلمی: مورد اختلاف است و ضعیف است جدّاً و بنا بر نظری رمی بالغلوّ [رجال النجاشی، النجاشی، أبو العبّاس، ج۱، ص۳۶۵.: ضعیف جدّاً و رجال الطوسی، الشیخ الطوسی، ج۱، ص۳۴۳.: یرمی بالغلوّ و رجال الطوسی، الشیخ الطوسی، ج۱، ص۳۶۳.: ضعیف] و علی الاقوی امامی و ثقه است.
[۲۴] . عبد الله بن سنان مولى بنی هاشم‌: امامی و ثقه است.
[۲۵] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۷، ص۲۶۱. (این روایت مسنده و علی الاقوی صحیحه است).
[۲۷] . قانون مجازات اسلامی مادّه ۲۴۴- کسی که دو یا چند نابالغ را برای زنا یا لواط به هم برساند مستوجب حد نیست، لکن به سی و یک تا هفتاد و چهار ضربه شلّاق و حبس تعزیری درجه شش محکوم می‌شود. (قبلاً تفصیل حبس تعزیری درجه شش آمده بود).


خارج فقه ۵۲ (قیادت: حکم قیادت)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیادت /حکم قیادت

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیادت و حرمت تکلیفی قیادت بود. در رابطه با اثبات حرمت تکلیفی قیادت به آیات قرآن (مانند: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَهُ …﴾[۱] ) و روایات این باب (خصوصاً آن روایت که حد قیادت را ذکر کرده بود: «ثَلَاثَهَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِی»[۲] ) استناد شد. این روایات و آیات قرآن برای اثبات حرمت تکلیفی قیادت کفایت می‌کند؛ لکن اشکالاتی مطرح شده که قابل توجه نیستند. برخی از روایاتی که ذکر شدند، دارای اشکال سندی بودند و برخی دلالتشان کافی نبود؛ امّا روایاتی نیز داشتیم که سند و دلالت‌شان درست بود؛ مانند آن روایت که حد قیادت را بیان می‌کرد. در فرمایشات بزرگان برای اثبات حرمت قیادت به آیات قرآن، روایات، اجماع و عقل تمسک شده است.

دلیل سوم: اجماع[۳]

علمای بزرگی مثل شهید ثانی (ره) و… ادعای اجماع کرده‌اند.

دلیل چهارم: عقل

در بحث غیر مستقلات عقلیه بیان کردید که «مقدّمه الحرام حرامٌ عقلاً» و قیادت، مقدمه حرام است؛ بلکه از مقدمات سطح بالای حرام (من أعظم مقدمات الحرام) است؛ لذا عقل می‌گوید که اگر زنا حرام است، قیادت نیز حرام خواهد بود؛ زیرا مقدمه موصله به زنا، قیادت است. پس ما می‌توانیم بگوییم که دلیل از آیات، روایات، اجماع و عقل بر حرمت قیادت داریم؛ البته دلیل عقل بر حرمت قیادت، بعد از اثبات حرمت زنا است. هر چیزی که حرام باشد، مقدمه‌ای که ما را به آن می‌رساند نیز حرام خواهد بود.

سید لاری (ره) می‌فرماید: «کونه من أعظم مقدّمات الحرام المحرّمه عقلاً و شرعاً»[۴] .

 

دلیل پنجم: حرمت قیادت از ضروریات دین است. [۵] [۶] [۷] [۸] [۹]

یعنی همه این مساله را قبول دارند. صاحب جواهر، محقق خویی (ره) در مصباح الفقاهه، آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله سبحانی و… می گویند که حرمت قیادت از ضروریات دین است. البته تعابیر متفاوت است؛ مانند «ضروریات دین»، «ضروریات اسلام» و «ضروریات فقه»؛ ولی در نهایت همه یک مطلب را می‌خواهند بگویند. آن کسی که می‌گوید از «ضروریات اسلام» است، یعنی شیعه و سنی حرمت قیادت را قبول دارند. آن کسی که می‌گوید از «ضروریات فقه» است، نظرش بیشتر، علمای شیعه است.

تذنیب: قیادت از گناهان کبیره است؛ یعنی کسی که این کار را انجام دهد از عدالت خارج می‌شود و شهادتش قبول نمی‌شود و قیادت جزو این گناهان است که در روایات برای آن‌ها عذاب عظیم و عذاب ألیم بیان شده است.

دلیل: همان ادله‌ای که قبلاً گفتیم؛ یعنی آیات، روایات، عقل و اجماع.

در آیه ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾ وعده «عَذَابٌ أَلِیمٌ» داده شده است و این علامت این است که گناه کبیره است.

عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ[۱۰] قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَخْبِرْنِی عَنِ الْقَوَّادِ مَا حَدُّهُ؟ قَالَ: «لَا حَدَّ عَلَى الْقَوَّادِ أَ لَیْسَ إِنَّمَا یُعْطَى الْأَجْر عَلَى أَنْ یَقُودَ؟». قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّمَا یَجْمَعُ بَیْنَ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً. قَالَ: ذَاکَ الْمُؤَلِّفُ بَیْنَ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً». فَقُلْتُ: هُوَ ذَاکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ. قَالَ (ع): «یُضْرَبُ ثَلَاثَهَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِی خَمْسَهً وَ سَبْعِینَ سَوْطاً وَ یُنْفَى مِنَ الْمِصْرِ الَّذِی هُوَ فِیه …»[۱۱] ‌.

این روایت نیز بر کبیره بودن گناه قیادت دلالت می‌کند؛ زیرا اگر کبیره نبود، تعزیر داشت، نه حد. علاوه بر این حکم تبعید را نیز بیان کرده است؛ درحالی‌که برای زانی تبعید نیست.

برخی در کبیره بودن گناه قیادت تردید کرده‌اند: «الظاهر أنّه لا خلاف فی حرمتها و أمّا الجزم بکونها من الکبائر، فمحلّ تأمّل»[۱۲] .

به نظر ما نباید در گناه کبیره بودن چیزی که شرع برای آن حد تعیین کرده، تردید کرد. از آیات و روایاتی که قبلاً ذکر کردیم، می‌توان کبیره بودن گناه قیادت را اثبات کرد و ما آن‌ها را تکرار نمی‌کنیم.

و منها: وَرَّامُ بْنُ أَبِی فِرَاسٍ[۱۳] فِی کتَابِهِ[۱۴] عَنِ النَّبِیِّ (ص) عَنْ جَبْرَئِیلَ (ع) قَالَ: «اطَّلَعْتُ فِی النَّارِ[۱۵] فَرَأَیْتُ وَادِیاً فِی جَهَنَّمَ یَغْلِی فَقُلْتُ: یَا مَالِکُ[۱۶] لِمَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: لِثَلَاثَهٍ الْمُحْتَکِرِینَ وَ الْمُدْمِنِینَ الْخَمْرَ وَ الْقَوَّادِینَ‌»[۱۷] .

این جهنمی که شعله‌های آتش در آن شعله‌ور است و غلیان می‌کند، برای کیست؟ برای کسانی که احتکار می‌کنند، دائم الخمر هستند و قیادت می‌کنند.

و منها: [۱۸] حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ[۱۹] -رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ- قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ[۲۰] عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ الْآدَمِیِّ[۲۱] عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ[۲۲] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا (ع) عَنْ أَبِیهِ الرِّضَا (ع) عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ (ع) عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (ع) عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ فَاطِمَهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَوَجَدْتُهُ یَبْکِی بُکَاءً شَدِیداً فَقُلْتُ: فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) مَا الَّذِی أَبْکَاکَ؟ فَقَالَ (ص): «یَا عَلِیُّ لَیْلَهَ أُسْرِیَ بِی إِلَى السَّمَاءِ رَأَیْتُ نِسَاءً مِنْ أُمَّتِی فِی عَذَابٍ شَدِیدٍ فَأَنْکَرْتُ شَأْنَهُنَّ فَبَکَیْتُ لِمَا رَأَیْتُ مِنْ شِدَّهِ عَذَابِهِنّ … وَ أَمَّا الَّتِی‌ کَانَتْ‌ تُحْرَقُ‌ وَجْهُهَا وَ بَدَنُهَا وَ هِیَ تَأْکُلُ أَمْعَاءَهَا فَإِنَّهَا کَانَتْ قَوَّادَه …»[۲۳] .

آن کس که در جهنم آتش أمعاء، وجه و بدنش را فرا گرفته، قوّاده است؛ مخصوصاً کسی که این کار را تکرار می‌کند.

اجماع و دلیل عقل نیز بر کبیره بودن گناه قیادت داریم؛ بلکه شاید بتوان گفت کبیره بودن گناه قیادت از ضروریات دین است.

بحث دوم: حرمت وضعی قیادت

یعنی آیا پولی که برای قیادت دریافت کرده است، حرام است؟

محقق خویی (ره) می‌فرمایند: «لا شبهه فی حرمتها[۲۴] وضعاً»[۲۵] .

در جاهای زیادی از مکاسب خوانده‌اید که «إنّ الله إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه»[۲۶] ؛ یعنی اگر خداوند چیزی را حرام کند، ثمنش را نیز حرام می‌کند. وقتی حرمت قیادت را ثابت کردیم، پولی که برای قیادت گرفته می‌شود نیز حرام خواهد بود. ﴿… لَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ …﴾ [۲۷] این کار حرام عمل باطلی است و اکل مال در مقابل عمل حرام نیز أکل مال بالباطل است. پس حرمت وضعی قیادت بحث زیادی ندارد.

نکته: لکن مناسب است که نکته‌ای را در اینجا بحث کنیم: ما دلیل خاصی برای حرمت وضعی قیادت نداریم؛ یعنی بالخصوص روایتی نگفته که پولی که برای قیادت گرفته می‌شود، حرام است یا غصب است و ضامن هستید؛ ولی باید به این نکته توجه کنیم که وقتی شارع مقدس امری را حرام اعلام کرد، دو حالت دارد:

۱. نهی جانبی: گاهی حرمت مربوط به خود آن عمل نیست و مربوط به جوانب آن عمل است؛ مثلاً نهیی که از بیع در وقت نماز جمعه در آیه ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلَاهِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ [۲۸] شده است، بهخاطر مبغوضیت بیع نیست؛ بلکه بهخاطر معارضه پیدا کردن با وقت نماز جمعه است.

۲. نهی ذاتی: گاهی حرمت مربوط به نفس آن عمل است؛ مثلاً حرمت زنا، شراب، لواط و… مربوط به نفس عمل است.

در تمام فقه، هر چیزی که نهی ذاتی دارد، ثمنش نیز حرام است. نهی دلالت بر فساد و بطلان دارد و بر حرمت پولی که برای آن پرداخت شود نیز دلالت می‌کند؛ مگر اینکه نهی جانبی باشد. قیادت حرمت ذاتی دارد. برخلاف بیع در زمان نماز جمعه که نهی‌اش جانبی بود و بیع در سایر زمان‌ها را شامل نمی‌شد، حرمت قیادت ذاتی است و قیادت در هر زمان و هر مکان را شامل می‌شود؛ لذا حرمت وضعی نیز دارد. لذا آنچه که شنیده‌اید که «نهی در معاملات باعث فساد نمی‌شود»، مربوط به موردی است که نهی جانبی باشد؛ ولی اگر نهی ذاتی باشد، در معاملات نیز دلالت بر فساد می‌کند. پس ما دلیل خاص بر حرمت وضعی قیادت نداریم؛ ولی دلیل عام داریم.

تنبیه اول: آیا حکم قیادت برای کافر با حکم قیادت برای مسلمان فرق دارد؟ یعنی آیا کسی که برای کفاری که حرام نمی‌دانند، قیادت می‌کند، کار حرامی انجام می‌دهد؟ آیا حکم قواد زن با قواد مرد فرق دارد؟ فرقی بین قیادت برای کافر و مسلمان نیست؛ زیرا «الکفار یعاقبون علی الفروع کما یعاقبون علی الاصول» و امام خمینی (ره) بر این که «الکفار یعاقبون علی الفروع کما یعاقبون علی الاصول» پافشاری کرده‌اند. کفار هم در اصول و هم در فروع عقاب می‌شوند. این کار برای کافر نیز حرام است؛ هرچند حرمت این کار را قبول ندارد. شما نباید کافر را در این مفسده قرار دهید. شما نباید او را در مسیر فساد قرار دهید. وقتی زنا مفاسد دارد، شما نباید این کار را انجام دهید. احکام شارع تابع مصالح و مفاسد است، دین آن شخص هر چه می‌خواهد باشد، شما نباید او را در این مفسده قرار دهید. بین رجل و مرأه نیز فرقی وجود ندارد.

امام خمینی (ره) می‌فرمایند: «یستوی فیه المسلم و الکافر و الرجل و المرأه»[۲۹] و آیت‌الله فاضل لنکرانی نیز این مطلب را تأیید کرده‌اند. [۳۰]

 


[۲] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۷، ص۲۶۱. (این روایت مسنده است و علیالاقوی صحیحه است).
[۳] التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبدالحسین، ج‌۱، ص۱۹۰.
[۴] التعلیقه على المکاسب، اللاری، عبدالحسین، ج‌۱، ص۱۹۰.
[۱۰] عبد الله بن سنان مولى بنی هاشم‌: امامی و ثقه است.
[۱۱] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۷، ص۲۶۱. (این روایت مسنده است و علیالاقوی صحیحه است).
[۱۳] مسعود بن عیسی: به نظر ما امامی و ثقه است.
[۱۴] لم نعثر علیها فی تنبیه الخواطر.
[۱۵] یعنی: نظرت فی النار.
[۱۶] مالک جهنّم.
[۱۸] محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه‌ القمّی: امامی و ثقه است.
[۱۹] الرازی: امامی است و وثاقتش ثابت نشده است.
[۲۰] محمّد بن جعفر الأسدیّ الکوفی‌: امامی و ثقه است.
[۲۱] مورد اختلاف است و علی‌الاقوی امامی و ثقه است.
[۲۲] امامی و ثقه است.
[۲۴] المراد من الحرمه هنا هو البطلان.
[۲۶] عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور، ج۲، ص۱۱۰. و فیه: قال النبیّ(ص): … . (این روایت مرفوعه و ضعیف است).


خارج فقه ۵۱ (قیادت: حکم قیادت)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه /قیادت /حکم قیادت

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیادت بود و این که قیادت تکلیفاً حرام است. حرمت تکلیفی قیادت را به وسیله ادله‌ای اثبات می‌کنند. دسته اول ادله، آیات قرآن بود؛ مانند ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَهُ …﴾[۱] دسته دوم، روایاتی بودند که بر حرمت قیادت دلالت می‌کردند. روایتی دیگری در کافی آمده است:

و منها: [۲] عَلِیٌّ[۳] عَنْ أَبِیهِ[۴] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ[۵] عَنْ

عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ[۶] قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَخْبِرْنِی عَنِ الْقَوَّادِ مَا حَدُّهُ؟ قَالَ: «لَا حَدَّ عَلَى الْقَوَّادِ أَ لَیْسَ إِنَّمَا یُعْطَى الْأَجْر عَلَى أَنْ یَقُودَ؟». قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّمَا یَجْمَعُ بَیْنَ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً. قَالَ: ذَاکَ الْمُؤَلِّفُ بَیْنَ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً». فَقُلْتُ: هُوَ ذَاکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ. قَالَ (ع): «یُضْرَبُ ثَلَاثَهَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِی خَمْسَهً وَ سَبْعِینَ سَوْطاً وَ یُنْفَى مِنَ الْمِصْرِ الَّذِی هُوَ فِیه …»[۷] ‌.

بررسی سند روایت: سند روایت کاملاً درست است. به نظر ما تمام روات این حدیث ثقه و امامی‌اند و نسبتی که به محمد سلیمان داده شده، درست نیست. در پاورقی به این بحث پرداخته شده است. به محمد بن سلیمان نسبت غلو داده‌اند؛ ولی ممکن است چیزی در زمانی غلو باشد ولی حرف درستی باشد؛ یعنی در برابر اهل تسنن غلو باشد ولی بین شیعیان غلو نباشد؛ مثل بیان عصمت اهل بیت (ع). ادله‌ای که برای غالی بودن او ذکر شده، به نظر ما دلالت بر غلو نمی‌کند و نسبت غلو به او، درست نیست.

در این روایت حدی برای قیادت ذکر شده است: «خَمْسَهً وَ سَبْعِینَ سَوْطاً». از این روایت حداقل این برداشت می‌شود که قیادت گناه بزرگی است؛ هرچند از حد زنا کمتر است.

{مضمون روایت: }عبدالله بن سنان می‌گوید که به امام صادق (ع) گفتم: «به من خبر بده از قوّاد که حدش چیست؟» امام صادق (ع) می‌فرمایند: «قوّاد حدی ندارد. پولی می‌گیرد و کاری انجام می‌دهد. دلّالی و وساطت در همه امور هست و اشکالی ندارد». عبدالله بن سنان به این نتیجه می‌رسد که گویا امام (ع) حرف او را متوجه نشده است؛ لذا می‌گوید: «فدایت شوم! قوّادی که می گویم، منظور کسی است که بین زن و مرد جمع می‌کند حراماً؛ نه هر واسطه‌ای». امام (ع) می‌فرمودند: «منظورت این است؟». گفتم: «بله. این را می‌خواهم سؤال کنم که حدش چیست». امام صادق (ع) می‌فرمایند: «سه چهارم حد زانی را باید به او زد؛ یعنی هفتاد و پنج ضربه و باید از شهری که در آن قوّادی می‌کند دور شود و به شهری فرستاده شود که نتواند این کار را انجام دهد».

به نظر ما این روایت مسند و صحیح است؛ هرچند عده‌ای آن را صحیح نمی‌دانند. دلالت این روایت نیز درست است. برخی از فقها به این روایت استدلال کرده‌اند. [۸] [۹] [۱۰] [۱۱]

این روایت ۱. دلالت بر حرمت می‌کند ۲. قیادت را در مورد زنا مطرح می‌کند و مساله لواط و مساحقه را از قیادت خارج می‌داند. ۳. حد قیادت را بیان کرده است. ۴. می‌گوید که قیادت از فروعات زنا است که در بحث اقرار گفتیم که در زنا چهار مرتبه اقرار و در قیادت، دو مرتبه اقرار نیاز است.

در مورد این روایت مطالبی گفته شده است:

آیت‌الله گلپایگانی: «هو و إن کان ضعیفاً؛ لأنّ فی طریقه محمّد بن سلیمان و هو مشترک بین جماعه منهم الثقه و منهم غیرها إلّا أنّه بناءاً على القول بانجبار الخبر الضعیف بعمل المشهور فهو مجبور و بهذا الاعتبار یکون قویّاً»[۱۲] . یعنی این روایت به خاطر این که محمد بن سلیمان در طریق آن است، ضعیف است و او مشترک بین ثقه و غیر ثقه است. چون مشهور به این روایت عمل کرده‌اند، ضعف سند جبران می‌شود و از نظر ما که مشهور علما هستیم، مشهور علما این روایت را قوی می‌دانند. از آنجا که عمل مشهور، جابر ضعف سند است، سند این روایت قوی است. به نظر ما محمد بن سلیمان مشترک نیست و محمد بن سلیمانی که از عبدالله بن سنان نقل می‌کند، شخص واحدی است و آن محمد بن سلیمان دیلمی است؛ نه مصری. پس به نظر ما اشتراکی ندارد و معلوم است؛ پس وثاقتش مشخص است. سند روایت درست است و متن روایت نیز تام است و حد قیادت را بیان کرده است.

آیت‌الله فاضل (ره) می‌فرمایند: «ضعف السند بمحمّد بن سلیمان لجهالته و عدم وجود قدح و لا مدح فیه مجبور باستناد الأصحاب إلیها»[۱۳] . یعنی سلیمان جهالت دارد و سند روایت ضعیف است. به نظر ما جهالتی ندارد و سند روایت صحیح است.

ریشه این مطلب که برخی از علما محمد بن سلیمان را مشترک یا دارای جهالت می‌دانند، در سخنان علمای گذشته است. گاهی شخصی حرفی میزند که افراد بعد از او به‌خاطر اطمینانی که به او دارند، حرف او را تکرار می‌کنند.

محقق اردبیلی (ره) می‌فرمایند: «أنت تعلم ما فیها سنداً؛ لوجود محمّد بن سلیمان المشترک»[۱۴] . ایشان هم محمد بن سلیمان را مشترک می‌دانند. ولی بر اساس تحقیقی که ما انجام دادیم، مشترک نیست و محمد بن سلیمان که از عبدالله بن سنان نقل می‌کرده، کاملاً معلوم است. این اشتباه از محقق اردبیلی شروع شده است و بقیه این را تکرار کرده‌اند. محقق خویی (ره) هم فرموده‌اند: «لا یمکن الاستدلال به؛ فإنّ محمّد بن سلیمان مشترک بین الثقه و غیر الثقه، بل الظاهر أنّه محمّد بن سلیمان البصریّ (المصری) الذی ضعّفه النجاشی، فإنّه المذکور فی طریق الصدوق فی هذه الروایه؛ على أنّ الروایه خاصّه بمن یجمع بین الذکر و الاُنثى. و یمکن إلحاق الجامع بین الذکر و الذکر به بالأولویّه القطعیّه. و أمّا الجامع بین الاُنثىٰ و الاُنثى، فالروایه ساکته عنه. فإذن المدرک هو الإجماع فقط»[۱۵] . یعنی نمی‌توان به این روایت استدلال کرد؛ زیرا محمد بن سلیمان مشترک است. ایشان می‌فرمایند اصلاً این محمد بن سلیمان، بصری مصری است که نجاشی او را تضعیف کرده است. این روایت فقط جمع بین ذکر و انثی را بیان می‌کند و جمع بین ذکرین را ندارد و ما باید با اولویت قطعیه این را ثابت کنیم. مساحقه را نیز بیان نمی‌کند. لذا مدرک ما فقط اجماع است.

اشکالی که به همه افرادی که به سند این روایت اشکال گرفته‌اند وارد است، این است که: اولاً سند روایت درست است و محمد بن سلیمان که از عبدالله بن سنان نقل کرده، امامی و ثقه است. ثانیاً این روایت مساله زنا را دارد و لواط و مساحقه را به عنوان قیادت مطرح نکرده است. درست است که لواط گناه بزرگی است، ولی این که آیا واسطه شدن برای لواط این حد را دارد یا نه، نیاز به دلیل دارد. امام (ع) حد را برای وساطت بین ذکر و انثی بیان کرده است. ثالثاً ما در اینجا اجماع نداریم. اگر اجماعی هم باشد، اجماع مدرکی یا محتمل المدرک است؛ لذا اجماع در اینجا به دردی نمی‌خورد و باید طبق روایت فتوا بدهیم. علمای دیگری نیز این را گفته‌اند که حد اختصاص به قیادت برای زنا دارد و مقدارش هم هفتاد و پنج ضربه شلاق است و این کار از گناهان کبیره است: «یظهر من خبر عبد اللّه بن سنان أنّ القوّاد هو الذی یجمع بین الذکر و الاُنثى و یؤلّف بینهما للحرام»[۱۶] .

و منها: أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ الْقُمِّیُّ[۱۷] فِی کِتَابِ الْمَانِعَاتِ[۱۸] [۱۹] ، عَنْ عَطِیَّهَ[۲۰] عَنْ أَبِی سَعِیدٍ[۲۱] قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «لَا یَدْخُلُ‌ الْجَنَّهَ عَاقٌ‌ وَ لَا مَنَّانٌ‌ وَ لَا دَیُّوثٌ‌ …»[۲۲] .

بررسی سند روایت: أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ الْقُمِّیُّ مهمل است و اسمی از او در کتب رجالی نیست. عطیه نیز مهمل است. سند روایت درست نیست.

أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ الْقُمِّیُّ در کتاب مانعات (یعنی چیزهایی مانع دخول در بهشت می‌شود) از عطیه از ابی سعید که گفت: رسول‌الله (ص) فرموند: «سه گروه داخل در بهشت نمی‌شوند…». به نظر ما، اولاً سند روایت ضعیف است. ثانیاً قبلاً گفتیم که دیوث غیر از قوّاد است. دیوث کسی است که اهل خودش را در اختیار دیگران قرار می‌دهد؛ ولی قوّاد آن است که بین زن و مرد حراماً جمع می‌کند. دلیل اخص از مدعاست.

و منها: [۲۳] حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ[۲۴] -رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ- قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ[۲۵] عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ الْآدَمِیِّ[۲۶] عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ[۲۷] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا (ع) عَنْ أَبِیهِ الرِّضَا (ع) عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ (ع) عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (ع) عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ فَاطِمَهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَوَجَدْتُهُ یَبْکِی بُکَاءً شَدِیداً فَقُلْتُ: فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) مَا الَّذِی أَبْکَاکَ؟ فَقَالَ (ص): «یَا عَلِیُّ لَیْلَهَ أُسْرِیَ بِی إِلَى السَّمَاءِ رَأَیْتُ نِسَاءً مِنْ أُمَّتِی فِی عَذَابٍ شَدِیدٍ فَأَنْکَرْتُ شَأْنَهُنَّ فَبَکَیْتُ لِمَا رَأَیْتُ مِنْ شِدَّهِ عَذَابِهِنّ … وَ أَمَّا الَّتِی‌ کَانَتْ‌ تُحْرَقُ‌ وَجْهُهَا وَ بَدَنُهَا وَ هِیَ تَأْکُلُ أَمْعَاءَهَا فَإِنَّهَا کَانَتْ قَوَّادَه …»[۲۸] .

بررسی سند روایت: این روایت مسنده و حسنه است.

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: روزی من و فاطمه (س) خدمت پیامبر (ص) رفتیم و دیدیم که پیامبر (ص) شدیداً گریه می‌کنند. گفتم: «فدایت شوم! چرا گریه می‌کنید؟ چه شده؟» پیامبر (ص) فرمودند: «آن شب معراج که به آسمان رفتم، دیدم که زن های امت من در عذاب شدیدی هستند. تعجب کردم که این زنان، امت پیامبر (ص) باشند ولی در عین‌حال در این عذاب شدید باشند. گریه‌ام گرفت و گریه کردم؛ چون عذاب شدیدی شامل حال این زنان شده بود. بعضی از آنان صورت و بدنشان آتش گرفته بود و تمام أمعاء آنان را آتش فرا گرفته بود. آنان قوّاد بودند». این روایت مسند است؛ ولی در عین حال اعتبار کاملی ندارد؛ زیرا بعضی از رواتش مهمل بودند. می‌توانید این روایت را به عنوان مؤیّد ذکر کنید؛ ولی نمی‌توانید به عنوان دلیل ذکر کنید.

 


[۲] محمّد بن یعقوب الکلینی: امامی و ثقه است.
[۳] علیّ بن إبراهیم القمّی: امامی و ثقه است.
[۴] إبراهیم بن هاشم القمّی: مورد اختلاف است و علیالاقوی امامی و ثقه است. در من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج۴، ص۴۷: إبراهیم بن هاشم عن صالح بن السندیّ (مهمل) عن … .
[۵] البصریّ الدیلمی: مورد اختلاف و ضعیف جدّاً رمی بالغلوّ علی رأی [رجال النجاشی، النجاشی، أبو العبّاس، ج۱، ص۳۶۵.: ضعیف جدّاً و رجال الطوسی، الشیخ الطوسی، ج۱، ص۳۴۳.: یرمی بالغلوّ و رجال الطوسی، الشیخ الطوسی، ج۱، ص۳۶۳.: ضعیف] و علیالاقوی امامی و ثقه است. أقول: ذهب الشیخ الأنصاریّ(ره) [کتاب المکاسب (للشیخ الأنصاری) ط تراث الشیخ الأعظم، الشیخ مرتضى الأنصاری، ج۱، ص۳۸۵.و المحقّق الإیروانیّ(ره) [حاشیه المکاسب، ایروانی نجفی، میرزاعلی، ج۱، ص۳۹.] و السیّد السبزواریّ(ره) [مهذب الاحکام فی بیان حلال و الحرام، السبزواری، السید عبد الأعلى، ج۱۶، ص۱۴۵.] إلی أنّ روایه عبد الله بن سنان صحیحه. یمکن الدفاع عنهم بکلام الشیخ النمازیّ الشاهرودیّ(ره) و هو: «رمی [محمّد بن سلیمان] بالغلوّ و الظاهر أنّه لنقله روایات لا تتحمّلها قدماء الأصحاب، فرماه بعضهم بذلک، فها أنا ذا أتلو علیک جملهً من روایاته الشریفه حتّى یتبیّن لک وجه الرمی:حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ سُلَیْمَانَ [مختلف فیه و هو إمامیّ ثقه علی الأقویعَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ [البصری: مختلف فیه و هو إمامیّ ثقه علی الأقویعَنْ أَبِیهِ [سلیمان بن زکریّا الدیلمی: ضعیف غالٍ] عَنْ سَدِیرٍ [سدیر بن حکیم الصیرفی: مختلف فیه و هو إمامیّ ثقه علی الأقویقَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِیرٍ وَ یَحْیَى الْبَزَّازُ وَ دَاوُدُ بْنُ کَثِیرٍ الرَّقِّیُّ فِی مَجْلِسِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) إِذْ خَرَجَ إِلَیْنَا وَ هُوَ مُغْضَبٌ فَلَمَّا أَخَذَ مَجْلِسَهُ قَالَ: «یَا عَجَبَاهْ لِأَقْوَامٍ یَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الْغَیْبَ مَا یَعْلَمُ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِیَتِی فُلَانَهَ فَهَرَبَتْ مِنِّی فَمَا عَلِمْتُ فِی أَیِّ بُیُوتِ الدَّارِ هِیَ» قَالَ سَدِیرٌ فَلَمَّا أَنْ قَامَ عَنْ مَجْلِسِهِ صَارَ فِی مَنْزِلِهِ وَ أَعْلَمْتُ دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِیرٍ وَ مُیَسِّرٌ وَ قُلْنَا لَهُ: جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ سَمِعْنَاکَ أَنْتَ تَقُولُ کَذَا وَ کَذَا فِی أَمْرِ خَادِمَتِکَ وَ نَحْنُ نَزْعُمُ أَنَّکَ تَعْلَمُ عِلْماً کَثِیراً وَ لَا نَنْسُبُکَ إِلَى عِلْمِ الْغَیْبِ. قَالَ فَقَالَ (ع) لِی: «یَا سَدِیرُ أَ لَمْ تَقْرَأِ الْقُرْآنَ؟». قَالَ: قُلْتُ بَلَى قَالَ (ع): «فَهَلْ وَجَدْتَ فِیمَا قَرَأْتَ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ ﴿قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ [النمل: ۴۰]». قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَدْ قَرَأْتُ قَالَ (ع): فَهَلْ عَرَفْتَ الرَّجُلَ وَ هَلْ عَلِمْتَ مَا کَانَ عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ؟ قَالَ قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِی أَفْهَمْ. قَالَ: قَدْرُ قَطْرَهِ الثَّلْجِ فِی الْبَحْرِ الْأَخْضَرِ فَمَا یَکُونُ ذَلِکَ مِنْ عِلْمِ الْکِتَابِ قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا أَقَلَّ هَذَا؟ قَالَ فَقَالَ لِی: یَا سَدِیرُ مَا أَکْثَرَ مِنْ هَذَا لِمَنْ یَنْسُبُهُ اللَّهُ إِلَى الْعِلْمِ الَّذِی أُخْبِرُکَ بِهِ یَا سَدِیرُ فَهَلْ وَجَدْتَ فِیمَا قَرَأْتَ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ – عَز وَ جَلَّ: ﴿قُلْ کَفى‌ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ﴾ [الرعد: ۴۳قَالَ قُلْتُ قَدْ قَرَأْتُهُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ: «فَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَفْهَمُ أَمْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ؟». قَالَ: بَلْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ کُلُّهُ. قَالَ: فَأَوْمَى بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ قَالَ: «وَ عِلْمُ الْکِتَابِ وَ اللَّهِ کُلُّهُ عِنْدَنَا عِلْمُ الْکِتَابِ وَ اللَّهِ کُلُّهُ عِنْدَنَا». [بصائر الدرجات، الصفار القمی، محمد بن الحسن، ج۱، ص۲۳۰. (این روایت مسنده و ضعیفه است؛ به دلیل وجود سلیمان بن زکریا الدیلمی در سندش که وی ضعیف و غالی است)]. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ [بن هاشم القمّی: إمامیّ ثقه] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ [بن عیسی الأشعری: إمامیّ ثقه] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ [البرقی: إمامیّ ثقه] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ [البصری الدیلمی: مختلف فیه و هو إمامیّ ثقه علی الأقویعَنْ أَبِیهِ [سلیمان بن زکریّا الدیلمی: ضعیف غالٍعَنْ أَبِی بَصِیرٍ [یحیى أبو بصیر الأسدی‌: إمامیّ ثقه من أصحاب الإجماععَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ‌(ع) فِی قَوْلِ اللَّهِ – تَعَالَى:﴿سَأَلَ سائِلٌ‌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ‌﴾ [المعارج:۱] بِوَلَایَهِ عَلِیٍ‌ ﴿لَیْسَ لَهُ دافِعٌ﴾‌ [المعارج: ۲ثُمَّ قَالَ: هَکَذَا وَ اللَّهِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِیلُ (ع) عَلَى مُحَمَّدٍ (ص). [الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۱، ص۴۲۲. ین روایت مسنده و ضعیفه است؛ به دلیل وجود سلیمان بن زکریا الدیلمی در سندش که وی ضعیف و غالی است)]. جَمَاعَهٌ [معتبر] عَنْ سَهْلٍ [سهل بن زیاد: الآدمی، الرازی، أبو سعید: مختلف فیه و هو إمامیّ ثقه علی الأقوی] عَنْ مُحَمَّدٍ [محمّد بن سلیمان البصری الدیلمی: مختلف فیه و هو إمامیّ ثقه علی الأقویعَنْ أَبِیهِ [سلیمان بن زکریّا الدیلمی: ضعیف غالٍعَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ – عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾ [الشمس: ۱] قَالَ: «الشَّمْسُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِهِ أَوْضَحَ اللَّهُ – عَزَّ وَ جَلَّ لِلنَّاسِ دِینَهُمْ قَالَ قُلْتُ: ﴿الْقَمَرِ إِذا تَلاها﴾ [الشمس: ۲] قَالَ ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) تَلَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) وَ نَفَثَهُ بِالْعِلْمِ نَفْثاً قَالَ قُلْتُ: ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها﴾ [الشمس: ۴) قَالَ: ذَاکَ أَئِمَّهُ الْجَوْرِ الَّذِینَ اسْتَبَدُّوا بِالْأَمْرِ دُونَ آلِ الرَّسُولِ (ص) وَ جَلَسُوا مَجْلِساً کَانَ آلُ الرَّسُولِ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ فَغَشُوا دِینَ اللَّهِ بِالظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ فَحَکَى اللَّهُ فِعْلَهُمْ فَقَالَ ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها﴾ [الشمس: ۴] قَالَ قُلْتُ: ﴿وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها﴾ [الشمس: ۳] قَالَ ذَلِکَ الْإِمَامُ مِنْ ذُرِّیَّهِ فَاطِمَهَ (س) یُسْأَلُ عَنْ دِینِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَیُجَلِّیهِ لِمَنْ سَأَلَهُ فَحَکَى اللَّهُ – عَزَّ وَ جَلَّ قَوْلَهُ فَقَالَ: ﴿وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها﴾ [الشمس: ۳]. [الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۸، ص۵۰. (این روایت مسنده و ضعیفه است؛ به دلیل وجود سلیمان بن زکریا الدیلمی در سندش که وی ضعیف و غالی است)]. مستدرکات علم رجال الحدیث، ج‌۷، ص۱۱۶ – ۱۱۷ (التلخیص و التصرّف). پس راوی ضعیف نیست و امامی ثقه است.
[۶] عبد الله بن سنان مولى بنی هاشم‌: امامی و ثقه است.
[۷] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۷، ص۲۶۱. (این روایت مسنده است و علیالاقوی صحیحه است).
[۱۶] فقه الحدود و التعزیرات، موسوی اردبیلی، عبدالکریم، ج‌۲، ص۱۵۹.
[۱۷] مهمل.
[۱۸] نامش: الأعمال المانعه من دخول الجنّه.
[۱۹] لم نعثر علیه.
[۲۰] العطیّه العوفی: مهمل است.
[۲۱] سعد بن مالک الخزرجی: أبو سعید الخُدریّ الأنصاریّ العربیّ المدنی: از سابقینی که به سوی امیرالمؤمنین (ع) رجوع کردند (من السابقین الذین رجعوا إلى أمیرالمؤمنین (ع)).
[۲۲] مستدرک الوسائل، المحدّث النوری، ج۱۴، ص۲۹۱. (این روایت مرسله و ضعیفه است).
[۲۳] محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه‌ القمّی: امامی و ثقه است.
[۲۴] الرازی: امامی است و وثاقتش ثابت نشده است.
[۲۵] محمّد بن جعفر الأسدیّ الکوفی‌: امامی و ثقه است.
[۲۶] مورد اختلاف است و علی‌الاقوی امامی و ثقه است.
[۲۷] امامی و ثقه است.


خارج فقه ۵۰ (قیادت: حکم قیادت)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیادت /حکم قیادت

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در رابطه با بحث قیادت بود که قیادت با شهادت دو شاهد عادل و دو مرتبه اقرار ثابت می‌شود. اگر دو شاهد عادل شهادت بدهند که این شخص عمل قیادت را انجام داده یا اینکه خود او دو مرتبه به این کار اقرار کند، حد قیادت بر او جاری می‌شود. برخی از علما گفته‌اند که با اقرار واحد نیز قیادت ثابت می‌شود. دلیل این که دو مرتبه اقرار لازم است: از طرفی اقرار شخص بر علیه خودش حجت است «اقرار العقلاء علی أنفسهم جائز» و از طرفی هم با توجه به اینکه قیادت از فروعات زناست، ما تردید پیدا می‌کنیم در این که یک مرتبه اقرار کافی است یا نه. «الحدود حدود تدرأ بالشبهات» می‌گوید که در این مورد ما نمی‌توانیم حد را جاری کنیم. محقق اردبیلی (ره) با این استدلال می‌فرمایند که ما برای اثبات قیادت به دو مرتبه اقرار نیاز داریم؛ علی‌رغم اینکه دلیلی قوی بر این مطلب نداریم، همین تردید و احتمال برای جاری نشدن حد قیادت کفایت می‌کند: «یثبت القیاده بالإقرار مرّتین ممّن یصحّ إقراره و هو البالغ العاقل الحرّ المختار و بشهاده عدلین. دلیل الأوّل، دلیل إقرار العقلاء على أنفسهم جائز[۱] ، مع الاحتیاط فی الحدود و التخفیف و الدرء فی حدود اللّه بالشبهه[۲] و عدم حصول الزنا و اللواط إلّا بالأربعه؛ فالاعتبار و الأصل یشعر بعدم الاکتفاء بالمرّه. و سوق الخبر الدالّ على اعتبار العدد یشعر باعتباره فی أمثال ذلک، فتأمّل. و دلیل الثانی، ثبوت حجّیّه العدلین، فهما حجّه شرعیّه إلّا أن یدلّ دلیل على العدم و اعتبار الزیاده، فتأمّل. و بالجمله دلیل هذه الأحکام، غیر واضح إلّا أن یکون إجماعاً»[۳] .

نظر ما در این بحث این بود که شاید تعزیر با اقرار واحد ثابت شود؛ ولی اجرای حد نیاز به دو اقرار دارد؛ زیرا از «یُضْرَبُ ثَلَاثَهَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِی» [۴] ‌ دانسته می‌شود که قیادت، فرع زناست و حدش کمتر از آن است و دو اقرار نیاز دارد. در حدود موردی را پیدا نمی‌کنید که یک مرتبه اقرار برای اجرای حد کفایت کند (البته در دیون چنین نیست).

مقام دوم: حکم قیادت

مبحث اول: حکم تکلیفی

دلائلی از قرآن و روایات مبنی بر حرمت قیادت و گناه کبیره بودن قیادت داریم.

دلیل اول: آیات

﴿… یَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکرِ …﴾[۵] انسان مؤمن کسی است که از فحشا و منکر نهی می‌کند و این وظیفه هر انسانی است؛ ولی شخص قوّاد، نه تنها نهی نمی‌کند، بلکه زمینه فحشا و زنا را فراهم می‌کند.

﴿… وَ لٰا تَعٰاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ …﴾ [۶] چه اثم و گناهی بالاتر از زنا؟ شخص قوّاد زمینه را برای زنا فراهم می‌کند؛ بنابراین اعانه و تعاون بر اسم و عدوان بر او صدق می‌کند؛ در حالی که اعانه بر اثم و عدوان حرام است.

﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَهُ …﴾[۷] کسانی که می‌خواهند گناه و فاحشه را در جامعه شیوع دهند… . قوّاد با جمع بین زن و مرد برای محرّم، فاحشه را در جامعه شایع می‌کند.

پس می‌توانیم از آیات صریحاً حرمت قیادت را استفاده کنیم. با توجه به این که در آیه ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾[۸] گفته شده که برای ﴿ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَهُ …﴾، ﴿عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ است، می‌فهمیم که قیادت گناه کبیره است و پس از اینکه اثبات شود که قیادت، گناه کبیره است، می‌توانیم حد و… را برایش اثبات کنیم.

دلیل دوم: روایات

فمنها:[۹] فِی عِقَابِ الْأَعْمَالِ[۱۰] بِإِسْنَادٍ تَقَدَّمَ فِی عِیَادَهِ الْمَرِیضِ[۱۱] عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فِی حَدِیثٍ قَالَ: «مَنْ قَاوَدَ بَیْنَ رَجُلٍ وَ امْرَأَهٍ حَرَاماً ﴿حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّهَ﴾ [۱۲] وَ مَأْوَاهُ ﴿جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً﴾ [۱۳] وَ لَمْ یَزَلْ فِی سَخَطِ اللَّهِ حَتَّى یَمُوتَ‌»[۱۴] .

طبق این روایت رسول خدا (ص) می‌فرمایند: «کسی که بین زن و مرد واسطه حرام شود، جنت بر او حرام می‌شود و مأوایش جهنم است و همیشه در سخط الله است تا اینکه بمیرد». نکاتی که از این روایت استفاده می‌شود: قیادت را بین زن و مرد ذکر کرده است. قبلاً این بحث را داشتیم که آیا جمع بین رجل و رجل یا مرأه و مرأه نیز قیادت است؟ فقط بحث زنا داخل در این بحث است. قوّاد وارد جهنم می‌شود و این علامت گناه بودن قیادت است.

بررسی سند روایت: این روایت ضعیف است و راویانش مهمل‌اند. اگر قائل بر این باشید که عمل اصحاب، ضعف سند را جبران می‌کند، می‌توانید این روایت را مؤیدی بر حرمت قیادت بگیرید.

و منها: وَرَّامُ بْنُ أَبِی فِرَاسٍ[۱۵] فِی کتَابِهِ[۱۶] عَنِ النَّبِیِّ (ص) عَنْ جَبْرَئِیلَ (ع) قَالَ: «اطَّلَعْتُ فِی النَّارِ[۱۷] فَرَأَیْتُ وَادِیاً فِی جَهَنَّمَ یَغْلِی فَقُلْتُ: یَا مَالِکُ[۱۸] لِمَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: لِثَلَاثَهٍ الْمُحْتَکِرِینَ وَ الْمُدْمِنِینَ الْخَمْرَ وَ الْقَوَّادِینَ‌»[۱۹] .

طبق این روایت پیامبر (ص) از جبرئیل نقل می‌کند: «نگاه کردم در جهنم. جای بزرگی در جهنم دیدم که در حال غلیان است و آتش زبانه می‌کشد. از مالک جهنم سؤال کردم: این کجاست که اینطور آتش زبانه می‌کشد؟ گفت: سه گروهند که در این آتش جهنم قرار می‌گیرند: کسانی که احتکار می‌کنند و دائم الخمرها و قوّادین» پس قوادی گناه است و عذاب سختی نیز دارد. می‌توانیم بگوییم گناه کبیره است. سند این روایت نیز قوی نیست ولی مورد استدلال محقق خویی (ره) [۲۰] و… قرار گرفته است.

و منها: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى[۲۱] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ[۲۲] عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ[۲۳] عَنْ سَالِمِ بْنِ مُکْرَمٍ[۲۴] عَنْ سَعْدٍ

الْإِسْکَافِ[۲۵] قَالَ: سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ[۲۶] (ع) عَنِ الْقَرَامِلِ[۲۷] الَّتِی تَضَعُهَا النِّسَاءُ فِی رُءُوسِهِنَّ یَصِلْنَهُ بِشُعُورِهِنَّ[۲۸] فَقَالَ: «لَا بَأْسَ عَلَى الْمَرْأَهِ بِمَا تَزَیَّنَتْ بِهِ لِزَوْجِهَا». قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: بَلَغَنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) لَعَنَ الْوَاصِلَهَ وَ الْمَوْصُولَهَ. فَقَالَ: «لَیْسَ هُنَاکَ إِنَّمَا لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْوَاصِلَهَ الَّتِی تَزْنِی فِی شَبَابِهَا، فَلَمَّا کَبِرَتْ قَادَتِ النِّسَاءَ إِلَى الرِّجَالِ؛ فَتِلْکَ الْوَاصِلَهُ وَ الْمَوْصُولَهُ»[۲۹] .

بررسی سند روایت: تمام روات این حدیث، امامی و ثقه‌اند. سند روایت مشکلی ندارد و معتبر است و مورد استدلال فقها نیز قرار گرفته است [۳۰] [۳۱] .

از امام باقر (ع) از قرامل (گیسوبندهایی که زنان موهایشان را در پشت سر می‌بندند و برجسته می‌شود) که زنان این‌ها را بر سرشان قرار می‌دهند و به موهایشان وصل می‌کنند، سؤال شد. امام فرمودند: «اگر برای شوهرش باشد، اشکالی ندارد». سائل سؤال می‌کند که رسول خدا (ص) واصله و موصوله را لعنت کرده‌اند. سائل فکر کرده که منظور از واصله، کسی است که اینها را به سر و موی زنان وصل می‌کند و آنان را زیباتر می‌کند و منظور از موصوله، کسی است که اینها را بر سر او وصل می‌کنند. امام باقر (ع) می‌فرمایند که مقصود این نیست و اینکار اشکالی ندارد. واصله‌ای که رسول الله (ص) لعن کرده، یعنی کسی که در جوانی‌اش اهل زناست و وقتی پیر می‌شود، قوّادی می‌کند و زنان را برای مردان آماده می‌کند. این واصله و موصوله است که اشکال دارد. حرمت تکلیفی از این روایت استفاده می‌شود.

نکته: قبلاً این را بحث کردیم که قیادت مربوط زناست؛ نه لواط و مساحقه. در این روایت نیز بحث نساء و رجال است.

و منها: عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ[۳۲] قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ: إِنَّ النَّاسَ یَرْوُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) لَعَنَ الْوَاصِلَهَ وَ الْمَوْصُولَهَ. قَالَ: فَقَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: الَّتِی تَمْتَشِطُ وَ تَجْعَلُ فِی الشَّعْرِ الْقَرَامِلَ؟ قَالَ فَقَالَ لِی: «لَیْسَ بِهَذَا بَأْسٌ». قُلْتُ: فَمَا الْوَاصِلَهُ وَ الْمَوْصُولَهُ؟ قَالَ: «الْفَاجِرَهُ وَ الْقَوَّادَهُ»[۳۳] .

بررسی سند روایت: عمار ساباطی ثقه و فطحی است و زیاد قابل اعتماد نیست.

آیا واصله و موصوله، آن کسی است که مو به موهای سرش اضافه می‌کند؟ حضرت (ع) می‌فرمایند که اینکار اشکالی ندارد. منظور از واصله و موصوله، فاجره و قوّاد است. هرچند این روایت اعتبار زیادی ندارد ولی طبق همان روایت قبلی است که اعتبار داشت؛ لذا روایت قبلی مضمون این روایت را تقویت می‌کند و مضمون این روایت معتبر می‌شود. پس قیادت گناه است. اما کبیره بودن گناه قیادت نیز از روایاتی به دست می‌آید که در جلسه بعد خواهیم گفت.


[۱] عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور، ج۱، ص۲۲۳.عن النبیّ(ص). (این روایت مرفوعه و ضعیفه است).
[۲] . [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بن بابویه القمّی: امامی و ثقه] قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ‌». من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج۴، ص۷۴. (این روایت مرفوعه و ضعیفه است).
[۴] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۷، ص۲۶۱. (این روایت مسنده و علیالاقوی صحیحه است).
[۹] محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی: امامی و ثقه است.
[۱۱] عن محمّد بن موسى بن المتوکّل [إمامیّ ثقه] عن محمّد بن جعفر [الأسدیّ الکوفی: إمامیّ ثقه] عن موسى بن عمران [النخعی: مهمل و قیل إمامیّ ثقه] عن عمّه الحسین بن زید [الحسین بن یزید النوفلی: مختلف فیه و هو إمامیّ ثقه علی الأقوی] عن حمّاد بن عمرو النصیبیّ [ضعیف] عن أبی الحسن الخراسانیّ [مهمل] عن میسره [میسره بن عبد ربّه ‌الفارسی: مهمل] عن أبی عائشه [السعدی: مهمل] عن یزید بن عمر عن عبد العزیز [یزید بن عمر بن عبد العزیز المقرائی: مهمل] عن أبی سلمه بن عبد الرحمن [بن عوف: مهمل] عن أبی هریره [الدوسی: من رواه العامّه، ضعیف جدّاً] و عبد الله بن عبّاس [بن عبد المطّلب: إمامیّ ثقه] عن رسول الله (ص) …
[۱۴] ثواب الأعمال: ۲۸۰ و ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، الشیخ الصدوق، ج۱، ص۲۸۶. (این روایت مسنده و ضعیفه است؛ به دلیل وجود روات مهمل و ضعیف در سندش).
[۱۵] مسعود بن عیسی: به نظر ما امامی و ثقه است.
[۱۶] لم نعثر علیها فی تنبیه الخواطر.
[۱۷] یعنی: نظرت فی النار.
[۱۸] مالک جهنّم.
[۲۱] العطّار: امامی و ثقه است.
[۲۲] محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب‌: امامی و ثقه است.
[۲۳] عبد الرحمن بن محمّد بن أبی هاشم‌: امامی و ثقه است.
[۲۴] امامی و ثقه است.
[۲۵] سعد بن طریف‌: مورد اختلاف است و امامی و ظاهراً ثقه است.
[۲۶] الإمام الباقر (ع).
[۲۷] یعنی: گیسوبندها.
[۲۸] القرمل: ما تشدّ المرأه فی شعرها من شعر أو صوف أو إبریسم.
[۲۹] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۵، ص۱۱۹. (این روایت مسنده و ظاهراً صحیحه است).
[۳۲] عمّار بن موسی الساباطی: فطحیّ ثقه و فی أحادیثه إضطراب کثیراً.


خارج فقه ۴۹ (قیادت: طرق اثبات قیادت)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیادت /طرق اثبات قیادت

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیادت بود و اینکه آیا قیادت با اقرار اثبات می‌شود؟ آیا اقرار مرّه واحده کفایت می‌کند یا اینکه باید مرتین باشد؟ دو نظریه وجود دارد: ۱. قیادت با دو اقرار ثابت می‌شود. ۲. یک مرتبه اقرار کافی است.

قول اول: دو اقرار لازم است.

دلیل قول اول: در زنا، لواط و مساحقه چهار مرتبه باید اقرار کند و شاهدها باید چهار نفر باشند. بین تعدد اقرار و تعدد شاهد تناسب وجود دارد. این قرینه‌ای است بر اینکه اگر تعداد شاهدها دو نفر شد، تعداد اقرار نیز دو خواهد بود. یا به اثبات با دو اقرار یقین داریم یا شک. روایات، قیادت را از فروع زنا گرفته‌اند: «یُضْرَبُ ثَلَاثَهَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِی»[۱] ‌ این که حد قیادت از زنا کمتر است، کاشف از این است که گناه قیادت از زنا کمتر است. از این روایت استفاده می‌شود که قیادت فرع زناست. با توجه به تناسب بین قیادت و زنا، اگر در زنا چهار شاهد یا چهار اقرار لازم است، در قیادت نیز دو شاهد یا دو اقرار لازم است. با یک اقرار، قاضی در اجرای حد شک می‌کند و با توجه به «الحدود تدرأ بالشبهات»، حد جاری نمی‌شود.

قول دوم: یک اقرار کافی است.

دلیل قول دوم: می گویند که اقرار واحد کفایت می‌کند و دلیلشان صحیحه فضیل است:

قال: سمعت أبا عبد اللّه (ع) یقول: «مَنْ‌ أَقَرَّ عَلَى‌ نَفْسِهِ‌ عِنْدَ الْإِمَامِ‌ بِحَقٍّ حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ مَرَّهً وَاحِدَهً حُرّاً کَانَ أَوْ عَبْداً أَوْ حُرَّهً کَانَتْ أَوْ أَمَهً فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُقِیمَ الْحَدَّ عَلَیْهِ، الحدیث»[۲] .

سند این روایت درست است. روایت میگوید که اگر کسی بر ضرر خودش نزد امام معصوم (ع) به حدی از حدود خدا اقرار کند، چه حر باشد، چه عبد؛ چه حرّه باشد، چه أمه؛ امام (ع) می‌تواند با یک مرتبه اقرار، حد را بر او جاری کند. مشهور از این روایت اعراض کرده‌اند؛ زیرا در مسأله زنا، لواط و مساحقه، مسلم است که باید چهار اقرار یا چهار شاهد باشد؛ نه یک اقرار. پس باید روایت را تخصیص بزنیم. آیا در حد شرب خمر و قذف که شهادت دو نفر لازم است، یک اقرار کفایت می‌کند؟ آنجا هم این بحث مطرح است که آیا یک اقرار کفایت می‌کند یا دو اقرار لازم است؛ لذا مشهور از این روایت اعراض کرده‌اند و اعراض مشهور از یک روایت، موجب ضعف روایت می‌شود؛ لذا می‌بینیم که در جاهای متعددی به این روایت عمل نشه و با اقرار واحد، حد اثبات نمی‌شود. حدی نداریم که با یک اقرار ثابت شود. پس اقرار واحد در کجا به درد می‌خورد؟ تخصیص اکثر پیش می‌آید. در محاکمات که مثلاً به بدهکاری خودتان اقرار می‌کنید، یک مرتبه اقرار کافی است؛ ولی در حدود اینطور نیست. لذا به خاطر تعارض این روایت با روایات دیگر و تخصیص زیادی که در موارد حدود خداوند پیش می‌آید، از این روایت اعراض کرده‌اند. برخی از علماء گفته‌اند که این روایت، علیرغم اینکه زنا و… را شامل نمی‌شود، قیادت را شامل می‌شود و در قیادت، یک مرتبه اقرار کافی است؛ بر خلاف زنا و… که دلیل خاص داریم. به نظر ما دو اقرار لازم است؛ زیرا در اثبات حد با یک اقرار شک داریم و «الحدود تدرأ بالشبهات»

روش سوم: قول ثقه

آیا قول شخصی که عادل نیست، ولی از نظر وثاقت مورد اعتماد است، قیادت را ثابت می‌کند؟ برخی از علما گفته‌اند که قول ثقه می‌تواند قیادت را اثبات کند؛ زیرا ممکن است قول عادل، کمتر از قول ثقه اطمینانآور باشد؛ مثلاً شما به کودکتان که عادل نیست، اعتماد دارید و او میگوید: «دیدم فلانی فلان کار را کرد». قول ثقه ممکن است بیشتر از قول عادل برای انسان اعتماد بیاورد و این اعتماد موجب اطمینان خاطر شود. آیا می‌توانم به قول این شخص اعتماد کنم؟

آیت‌الله خوانساری (ره) می‌فرمایند: «لا یبعد التمسّک ببناء العقلاء على الأخذ بقول الثقه؛ فمع عدم الردع من طرف الشرع یؤخذ به، بل فی کثیر من الموارد اُجیز من طرف الشرع و لا مجال لاحتمال مدخلیّه خصوص المورد و کثیراً یحصل الوثوق بقول الثقه و لا یحصل بإخبار العدلین»[۳] .

یعنی اگر بگوییم بنای عقلا بر این است که قول ثقه حجت است، چه اشکالی دارد؟ گاهی اعتمادی که از قول ثقه‌ای که او را می‌شناسیم به دست می‌آید، بیش از اعتمادی است که از قول دو نفر که مردم می گویند عادل‌اند و آن‌ها را نمی‌شناسم حاصل می‌شود. به نظر ما فرمایش ایشان درست نیست؛ زیرا در حدود دلیل داریم که می‌گوید باید بیّنه (دو شاهد عادل و در زنا، لواط و مساحقه چهار شاهد عادل) وجود داشته باشد. چرا گفته‌اند چهار شاهد؟ چرا نگفتند یک شاهد عادل؟ درحالی‌که عادل، هم ثقه است و هم عادل (نسبت عموم و خصوص مطلق بین عادل و ثقه برقرار است). بحث حدود، مقررات خاص خودش را دارد. این که می‌گوییم چهار اقرار یا چهار شاهد، برای این است که بلکه حد اجرا نشود و این شخص توبه کند. هدف شارع این نیست که حدود را اجرا کند؛ بلکه هدف شارع این است که حدود اجرا نشوند عادل، هم ثقه است و هم عادل (نسبت عموم و خصوص مطلق بین عادل و ثقه بر قرار است). بحث حدود مقررات خاص خودش را دارد. این که می‌گوییم چهار اقرار یا چهار شاهد، برای این است که بلکه حد اجرا نشود و این شخص توبه کند. هدف شارع این نیست که حدود را اجرا کند؛ بلکه هدف شارع این است که حدود اجرا نشوند ولی مردم بترسند و از گناه دوری کنند که مبادا حد بر آنان جاری شود. ولی عملاً نمی‌خواهد که حد زیاد در جامعه اجرا شود. می‌خواهند کاری کنند که شخصی که یک بار از روی سادگی یا… اقرار کرده، دوباره اقرار نکند و مساله تمام شود. این‌ها همه برای این است که «الحدود تدرأ بالشبهات» حدود با شبهات برداشته شوند و در عین حال که مردم از اجرای حدود ترس دارند، سعی کنیم که این کارها در جامعه انجام نشود؛ لذا در دادگاه‌هایی که منعقد می‌شود، می‌گویند که نگذارید کار به جایی برسد که برای ما اثبات شود که بخواهیم حد را اجرا کنیم. لذا به نظر ما قول ثقه برای اثبات حدود کفایت نمی‌کند.


[۱] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۷، ص۲۶۱. (این روایت مسنده و علیالاقوی صحیحه است).
[۲] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفه، ج۱۰، ص۷. و فیه: الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ [السرّاد: امامی و ثقه است و بنابر قولی از اصحاب اجماععَنْ أَبِی أَیُّوبَ [إبراهیم أبو أیّوب الخرّاز: امامی و ثقه استعَنِ الْفُضَیْلِ [الفضیل بن یسار النهدی: امامی، ثقه و از اصحاب اجماع]. (این روایت مسنده و صحیحه است).
[۳] جامع المدارک، الخوانساری، السید أحمد، ج۷، ص۸۹.


خارج فقه ۴۸ (قیادت: طرق اثبات قیادت)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیادت /طرق اثبات قیادت

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث قیادت بود و اینکه اثبات قیادت با شهادت شاهدین عدلین محقق می‌شود و شهادت نساء در این مورد، مورد قبول نیست؛ نه به تنهایی و نه به ضمیمه شهادت یک مرد. اقرار نیز می‌تواند قیادت را ثابت کند. مساله این است که اقرار به قیادت باید دو مرتبه باشد یا اینکه یک مرتبه اقرار کفایت می‌کند؟

دلیل قبول اقرار    ۱. بنای عقلا: عقلای عالم اقرار کسی را که اقرارش به ضرر خودش باشد را می‌پذیرند. «إقرار العقلاء علی أنفسهم نافذ». بنای عقلا بر این است.

۲. عده‌ای گفته‌اند که این روایت است ولی این سخن مورد بحث است؛ زیرا در کتب روایی جدید آمده و در کتب روایی قدیم وجود ندارد. برخی می گویند که این عبارت سخن علماست که از روایت استفاده شده است. روایتی در وسائل الشیعه وجود دارد که دلالتش قوی و سندش ضعیف است[۱] ؛ ولی اصحاب به این روایت عمل کرده‌اند و بنای عقلای عالم نیز بر این است. علما این را که اقرار موجب اثبات قیادت می‌شود، اجمالاً پذیرفته‌اند؛ اما نکته‌ای که محل بحث است این است که آیا یک بار اقرار کفایت می‌کند یا اینکه باید دو مرتبه باشد؟

اقوال در تعداد اقراردر اینجا ما با دو استدلال مواجهیم که باید اینها را بررسی کنیم و ببینیم کدام را می‌توانیم بپذیریم:استدلال اول این است که یک روایت صحیح السند وارد شده که بر کفایت یک مرتبه اقرار برای اجرای حد دلالت می‌کند. این روایت به صورت مطلق وارد شده و سندش نیز صحیح است؛ ولی این روایت در برخی موارد مانند لواط و زنا تخصیص خورده است که در مواردی که چهار شاهد لازم است، اقرار باید چهار مرتبه باشد.

ولی کفایت یک مرتبه اقرار در اجرای حدود مورد عمل اصحاب نیست و فقها و قدمای ما از این روایت اعراض کرده‌اند؛ علیرغم این که سند و دلالتش درست است. استدلال علما این است که در جایی که چهار شهادت لازم است، چهار اقرار باید انجام شود؛ پس اگر دو شاهد لازم بود، دو اقرار باید انجام شود؛ لذا ما در اجرای حد با یک اقرار تردید داریم و با توجه به «الحدود تدرأ بالشبهات» نمی‌توانیم حد جاری کنیم. البته این استدلال، استدلال صد درصد درستی نیست؛ زیرا قیاسی است که دلیل بر صحتش نداریم؛ ولی این احتمال را می‌دهیم که ممکن است دو اقرار لازم باشد؛ پس ما نمی‌توانیم به این اولویت یقین پیدا کنیم. پس در اجرای حد شک داریم. ما نمی‌خواهیم اثبات کنیم که دو اقرار لازم است؛ ولی اجرای حد نیاز به احراز دارد و تحقق احراز با اقرار واحد مشکوک است و با توجه به «الحدود تدرأ بالشبهات» نمی‌توانیم حد جاری کنیم؛ ولی تعزیر اشکالی ندارد.

نکته دوم: قیادت فرع مساله زنا است. در زنا تعداد اقرار به تعداد شاهد مرتبط است و هر دو باید چهار بار باشند. در رابطه با قیادت روایت داریم که حد قیادت، سه چهارم حد زانی است. در روایت عبدالله بن سنان، حد قیادت «ثَلَاثَهَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِی» [۲] ‌ است. این روایت ارتباط بین قیادت و زنا را برقرار کرده است و قیادت را فرع زنا می‌داند. در زنا تعدد اقرار به تعدد شاهد است و اگر قیادت از فروعات زناست، پس تعدد اقرار در قیادت نیز لازم است. حداقلش این است که ما در اجرای حد با یک مرتبه اقرار، شک می‌کنیم؛ پس نمی‌توانیم حد جاری کنیم.

این‌ها دلایلی بود که برای دو قول ارائه شده است. یک قول این بود که اقرار واحد کفایت می‌کند و قول دیگری این بود که دو اقرار لازم است.

مرحوم صاحب جواهر می‌فرمایند: «یثبت بالإقرار مرّتین مع بلوغ المقرّ و کماله و حرّیّته و اختیاره بلا خلاف أجده فیه و کأنّه لفحوى اعتبار الأربع فی ما تثبته شهاده الأربع. و لذا قال (ره) فی محکیّ المراسم: «کلّ ما یثبته شاهدان من الحدود، فالإقرار فیه مرّتان»[۳] و بناء الحدود على التخفیف؛ فالأصل عدم ثبوته إلّا بالمتیقّن الذی هو بالإقرار مرّتین المنزّل منزله الشهاده على نفسه کذلک، فیکون کشاهدین»[۴] .

ایشان ادعای عدم خلاف می‌کنند و می گویند که دو مرتبه اقرار لازم است. دلیلشان این است که وقتی برای مساله‌ای که چهار شاهد لازم است، چهار اقرار نیاز است؛ پس در ازای دو شاهد نیز، دو اقرار لازم است. این اولویت را بیان می‌کنند و از کلمات فقها نیز استفاده می‌کنند. حداقل این است که در ثابت شدن حد با اقرار واحد شک می‌کنیم و نمی‌توانیم حد قیادت را اجرا کنیم.

اشکال بر فرمایش صاحب جواهر«إنّه لا محصّل لهذه الفحوى، کما لا یخفى؛ لأنّه على ذلک لم یبق مورد یکفی فیه الإقرار الواحد و یلزم أن لا یقبل الإقرار مرّهً واحدهً أبداً؛ فإنّ أیّ مورد فرض لا أقلّ فی الشهاده به من اثنین، فأین یقبل الإقرار الواحد؟». إنّه لا مورد لهذا البناء»[۵] [۶] .

بعضی از علما گفته‌اند که این فحوی را قبول نداریم و قیاس مع الفارق است و قیاس در شریعت ما حجت نیست. همان‌طور که دیه چهار انگشت، برابر با مجموع دیه چهار انگشت نیست و نمی‌توان قیاس کرد، اینجا هم نمی‌توانید قیاس کنید و چنین قیاس اولویتی در اینجا اجرا نمی‌شود. اگر بخواهید این قیاس را اجرا کنید، پس در همه جا که بینه (دو شاهد عادل) لازم است، باید دو مرتبه اقرار نیاز باشد؛ درحالی که چنین نیست. به نظر ما فرمایش صاحب جواهر حرف درستی است؛ زیرا اولاً ما شک داریم که آیا با یک اقرار، قیادت اثبات می‌شود یا نه. همین تردید باعث می‌شود که نتوانیم حد جاری کنیم؛ زیرا «الحدود تدرأ بالشبهات». ثانیاً روایت حد قیادت را «ثَلَاثَهَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِی» [۷] ‌ بیان کرده و قیادت را از فروعات زنا قرار داده است. با توجه به این ارتباط، اگر در زنا چهار اقرار به جای چهار شاهد لازم است، در اینجا دو اقرار به جای دو شاهد لازم خواهد بود. روایت این است:

فمنها:[۸] عَلِیٌّ[۹] عَنْ أَبِیهِ[۱۰] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ[۱۱] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ[۱۲] قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَخْبِرْنِی عَنِ الْقَوَّادِ مَا حَدُّهُ؟ قَالَ: «لَا حَدَّ عَلَى الْقَوَّادِ أَ لَیْسَ إِنَّمَا یُعْطَى الْأَجْر عَلَى أَنْ یَقُودَ؟». قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّمَا یَجْمَعُ بَیْنَ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً. قَالَ: ذَاکَ الْمُؤَلِّفُ بَیْنَ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً». فَقُلْتُ: هُوَ ذَاکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ. قَالَ (ع): «یُضْرَبُ ثَلَاثَهَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِی خَمْسَهً وَ سَبْعِینَ سَوْطاً وَ یُنْفَى مِنَ الْمِصْرِ الَّذِی هُوَ فِیه …»[۱۳] ‌.

البته آن روایت مطلق را نیز داریم که می‌گوید اقرار برای اقامه حد، قابل قبول است که علما از آن روایت اعراض کرده‌اند؛ لذا مرحوم صاحب جواهر می‌فرمایند: «بلا خلاف أجده فیه» یعنی من در این مساله خلافی ندیده‌ام. به نظر ما فرمایش صاحب جواهر درست است و قدر متیقّن از اجرای حدود در قیادت، جایی است که قیادت با دو شاهد عادل یا دو اقرار ثابت شود. فقط در این صورت است که می‌توان حد قیادت را اجرا کرد و بدون تحقق دو اقرار، قیادت مطرح نمی‌شود؛ نهایتاً در صورت حصول علم برای قاضی، قاضی می‌تواند بر اساس علم خودش حکم کند و حد اجرا کند؛ البته بر مبنای افرادی که قائل به اجرای حد با علم قاضی عادل هستند.


[۱] . رَوَى جَمَاعَهٌ مِنْ عُلَمَائِنَا فِی کُتُبِ الِاسْتِدْلَالِ عَنِ النَّبِیِّ (ص) أَنَّهُ قَالَ: «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ». وسائل الشیعه، الشیخ الحر العاملی، ج۲۳، ص۱۸۴، أبواب، باب، ح، ط آل البیت. هذه الروایه مرفوعه و ضعیفه). [به نظر ما، این عبادت، روایت نیست؛ بلکه از روایات گرفته شده است؛ زیرا این عبارت در کتب روایی قدیم معتبر و غیر معتبر امامیه نیامده است.].
[۲] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۷، ص۲۶۱. (هذه الروایه مسنده، صحیحه علی الأقوی).
[۳] مرّ آنفاً.
[۵] بناء الحدود على التخفیف.
[۷] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۷، ص۲۶۱. (این روایت مسنده است و علیالاقوی صحیحه است).
[۸] محمّد بن یعقوب الکلینی: امامی و ثقه است.
[۹] علیّ بن إبراهیم القمّی: امامی و ثقه است.
[۱۰] إبراهیم بن هاشم القمّی: مورد اختلاف است و علیالاقوی امامی و ثقه استدر من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج۴، ص۴۷: إبراهیم بن هاشم عن صالح بن السندیّ (مهمل) عن … .
[۱۱] البصریّ الدیلمی: مورد اختلاف و جدّاً ضعیف است و رمی بالغلوّ علی رأی [رجال النجاشی، النجاشی، أبو العبّاس، ج۱، ص۳۶۵.: ضعیف جدّاً و رجال الطوسی، الشیخ الطوسی، ج۱، ص۳۴۳.: یرمی بالغلوّ و رجال الطوسی، الشیخ الطوسی، ج۱، ص۳۶۳.: ضعیف] و علیالاقوی امامی و ثقه است.
[۱۲] عبد الله بن سنان مولى بنی هاشم‌: امامی و ثقه است.
[۱۳] الکافی- ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج۷، ص۲۶۱. (این روایت مسنده و علیالاقوی صحیحه است).


خارج فقه ۴۷ (قیادت: تعریف قیادت)

, ,

موضوع: مکاسب محرمه/قیادت /تعریف قیادت

 

خلاصه جلسه گذشته: بحث ما در قیادت بود و اینکه آیا در اجرای حد قیادت، تحقق زنا لازم است؟ وساطت شخص بین ذکر و انثی قیادت است؛ اما آیا برای اجرای حد، باید در خارج هم قیادت محقق شود یا اینکه همین وساطت برای اجرای حد کفایت می‌کند؟ دو نظر وجود دارد. به نظر ما عرفاً قیادت در جایی صدق می‌کند که زنا محقق شود.

در اینجا سه حالت متصور است:    ۱. شخص برای زنا وساطت کرده و ارتباط را برقرار کرده است؛ ولی ما نمی‌دانیم که زنا محقق شده است یا نه: در این صورت قیادت محقق شده و حد قیادت جاری می‌شود.

۲. میدانیم زنا محقق شده است: قیادت محقق شده و حد قیادت جاری می‌شود.

۳. وساطت محقق شده است؛ ولی به هر دلیلی زنا محقق نشده است و موفق به عمل زنا نشدند: آیا حد جاری می‌شود؟

به نظر ما قیادت، فرع زنا است و در این مورد حد ندارد؛ هرچند تعزیر دارد. «الحدود تدرأ بالشبهات» می‌گوید که به دلیل این که زنا محقق نشده، وساطت برای زنا نیز عملاً محقق نشده است. در قانون مجازات اسلامی نیز چنین آمده که اگر زنا محقق شد، حد جاری می‌شود؛ وگرنه حد جاری نمی‌شود.

اثبات قیادتقیادت چگونه اثبات می‌شود؟ با شهادت عدلین اثبات می‌شود یا اینکه با شهادت نساء هم ثابت می‌شود؟

روش اول: شهادت عدلین [۱] [۲] [۳] [۴] [۵] [۶] [۷] [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] [۱۴] [۱۵] [۱۶] .

دو مرد شاهد عادل شهادت دهند که این شخص برای زنا وساطت کرد و زنا محقق شد. در این‌صورت حد جاری می‌شود. ادله زیادی داریم که با شهادت عدلین این موضوع اثبات می‌شود. در روایات زیادی آمده است که با بیّنه (شهادت عدلین) می‌توانیم هر موضوعی را اثبات کنیم.

سؤال: آیا شهادت دو زن، جای شهادت یک مرد را می‌گیرد؟ مثلاً آیا شهادت چهار زن یا دو زن و یک مرد، قیادت را اثبات می‌کند؟ اصولاً شهادت نساء قابل قبول نیست؛ ولی در موارد خاصی مورد قبول واقع شده است. البته این مورد محل بحث، جزو آن موارد استثنا شده، نیست. مرحوم خویی نیز این را فرموده‌اند و فرمایش خوبیست:

«تثبت القیاده بشهاده رجلین عادلین و لا تثبت بشهاده رجل و امرأتین و لا بشهاده النساء منفردات؛ لما تقدّم من عدم قبول شهاده النساء إلّا فی موارد خاصّه و ما نحن فیه لیس من تلک الموارد»[۱۷] .

قیادت مراحلی دارد. یکی از مراحلش جریان حد است و ما شک می‌کنیم که آیا با شهادت نساء حد جاری می‌شود یا نه؟ «الحدود تدرأ بالشبهات» در اینجا جاری می‌شود و ما نمی‌توانیم حد را جاری کنیم.

بعضی از فقها گفته‌اند: «أمّا عدم اعتبار شهاده النساء منفردات أو منضمّات، لما تقدّم فی کتاب الشهادات أنّه لا اعتبار بشهادتهنّ فی الحدود و ذکرنا أنّ شهادتهنّ لا تکون طریقاً الى ثبوت الارتکاب. و أمّا إذا حصل العلم للحاکم فی مقام من شهادتهنّ لبعض القرائن، یکون الثبوت بعلمه، لا بشهادتهن»[۱۸] . به نظر ما حرف متینی است.

 

روش دوم: اقرار [۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] .

اگر شهادین عدلین در مساله بود، قیادت ثابت می‌شود؛ ولی اگر شاهدین عدلین نبود و خودش اقرار کرد، در صورت دارا بودن شرایط اقرار (بلوغ، عقل، اختیار، اکراه نباشد و شوخی و هزل نباشد)، دو مرتبه اقرار، قیادت را اثبات می‌کند. دلیلی که برای اقرار داریم، قوی نیست؛ ولی با توجه به اینکه همه علما اجماع کرده‌اند، پذیرفته‌اند و عمل کرده‌اند، لذا این دلیل از قوت برخوردار می‌شود. «إقرار العقلاء علی أنفسهم جائز» یعنی بنای عقلای عالم بر این است که اقرار عقلا را بر ضرر خودشان قبول می‌کنند و این بنای عقلای عالم است و اختصاصی به اسلام ندارد. با توجه به این که در شهادت باید دو نفر عادل شهادت دهند، در اقرار نیز باید دو مرتبه اقرار انجام شود. در بعضی جاها داریم که اگر در شهادت چهار نفر شرط است، اقرار نیز باید چهار مرتبه باشد. از این کشف می‌کنیم که اگر شهادت دو نفر لازم است، در اقرار به آن نیز دو مرتبه اقرار لازم است. پس اقرار، قیادت را اثبات می‌کند و دلیل‌مان «إقرار العقلاء علی أنفسهم جائز» است. «إقرار العقلاء علی أنفسهم جائز» یک اصل عقلائی است و عده‌ای ادعا کرده‌اند که در این مورد روایتی داریم؛ هر چند وجود روایت معتبری در اینجا ثابت نشده است.

اگر اقرار یک مرتبه انجام شود، با توجه به «الحدود تدرأ بالشبهات» حد جاری نمی‌شود؛ ولی تعزیر دارد. البته در اقرار، شرایط اقرار نیز باید وجود داشته باشد.

محقق حلی (ره) می‌فرمایند: «یثبت بالإقرار مرّتین مع بلوغ المقرّ و کماله و حرّیّته و اختیاره»[۲۹] [۳۰] .

علّامه حلی (ره) می‌فرمایند: «یشترط فی المقرّ البلوغ و العقل و الحرّیّه و الاختیار و القصد»[۳۱] .

امام خمینی (ره) می‌فرمایند: «یعتبر فی الإقرار بلوغ المقرّ و عقله و اختیاره و قصده؛ فلا عبره بإقرار الصبیّ و المجنون و المکره و الهازل و نحوه»[۳۲] .

سید سبزواری (ره) می‌فرمایند: «یشترط فی المقرّ البلوغ و العقل و القصد و الاختیار؛ لکون ذلک کلّه من الشرائط العامّه لکلّ إقرار و لا عبره بإقرار الصبیّ و المجنون و الهازل و المکره؛ لقاعده انتفاء المشروط بانتفاء الشرط»[۳۳] .

فقعانی (ره) می‌فرماید: «یثبت … و بالإقرار مرّتین من أهله، فلا یقبل إقرار الصبیّ و المجنون»[۳۴] .

شهید ثانی (ره) می‌فرماید: «تثبت بالإقرار مرّتین من الکامل -بالبلوغ و العقل و الحرّیّه- المختار -غیر المکره»[۳۵] .

فاضل اصفهانی (ره) می‌فرماید: «لا یقبل إقرار الصبیّ و لا المجنون؛ لأنّهما لیسا من أهله»[۳۶] .

شیخ نجفی (ره) می‌فرماید: «یثبت بالإقرار مرّتین مع بلوغ المقرّ و کماله و اختیاره؛ فلا عبره بإقرار الصبیّ و المجنون و المکره؛ لسلب العباره فی الأوّلین و ما دلّ على اعتبار الاختیار فی نحوه فی المکره»[۳۷] .

 


[۱۸] اُسس الحدود و التعزیرات، التبریزی، جواد، ص۲۲۱.
[۲۸] اُسس الحدود و التعزیرات، التبریزی، جواد، ص۶۳.