حدیث

, ,

درس حدیث استاد محسن فقیهی

۹۶/۱۰/۰۶

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرح حدیث دوازدهم اصول کافی

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با تفسیر حدیث دوازدهم از احادیث کتاب عقل و جهل اصول کافی بود. بحث ما در آیاتی بود که امام موسی کاظم، هشام را بدان توجّه می‌بخشند. رسیدیم به این فرمایش:

«وَ قَالَ‌ وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ[۱] : «قَالَ الْفَهْمَ وَ الْعَقْلَ».[۲]

در رابطه با لقمان در روایات ما بحث بسیار واقع شده است. آیا پیامبر بوده یا خیر؛ در رابطه با سنّ او و حکمت او و وقایعی که در آن‌ها حکمت او جلوه‌گر می‌شود، روایات بسیاری وارد شده است.

در روایتی که مرحوم صدرا در شرح خود بر اصول کافی نقل می‌کند، چنین در رابطه با او وارده شده است: «انه کان فى بیته وقت القیلوله اذ دخل علیه‌ جمع من الملائکه سلموا علیه فاجابهم و لا یرى اشخاصهم فقالوا: یا لقمان نحن ملائکه اللّه نزلنا ألیک لنجعلک خلیفه فى الارض لتحکم بین الناس بالحق، قال هذا ان کان امرا حتما من اللّه فالسمع و الطاعه و ارجو منه ان یوفقنى و یسددنى و ان جعلنى مخیرا فانى ارید العافیه و لا اتعرض للفتنه، فاستحسنت الملائکه قوله و احبه اللّه و زاده فى الحکمه و المعرفه حیث صدر منه الف کلمه قیمه کل منها العالم.»[۳]

طبق این روایت ملائکه از جانب خداوند، لقمان را مخیّر کردند تا یا حکمت را برگزیند و یا به رسالت برگزیده شود. او اختیار و میل خود را بر دوری از رسالت و مسئولیت آن اعلام کرد. و حکمت را برگزید. و خداوند و ملائکه این فراست او را تحسین کرده و خداوند در حکمت او گسترش داد.

فلذا ما در روایات از حکمت‌های لقمان بسیار می‌شنویم. در این روایت هم معصوم به ذکر برخی از حکمت‌های لقمان برای هشام می‌پردازد. اوّلین حکمت در باب تواضع است.

«یا هِشَامُ إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَکُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ وَ إِنَّ الْکَیِّسَ لَدَى الْحَقِّ یَسِیرٌ».[۴]

لقمان به فرزند خود فرمود، اگر می‌خواهی عاقل‌ترین مردم باشی در برابر حقّ تواضع داشته و تسلیم آن باش. انسان نباید در برابر آنچه حقیقت است، مقاومت کرده و ضعف خود را به قیمت پوشاندن حقیقت انکار کند. انسان وقتی اشتباهی انجام می‌دهد باید آن را پذیرا باشد و به اشتباه خود اعتراف کند. من اگر قاضی هستی و حکم اشتباه و خطائی دادی، نباید خود را توجیه کنی و از قبول اشتباه سرباز زنی؛ بلکه باید اشتباه خود را پذیرفته و هزینه‌های آن را به عهده بگیری. یا اگر من امام جمعه هستم و روی منبر سخن خطائی می‌گویم، باید اشتباه خود را پذیرفته و از آن معذرت بخواهم. اگر من رفتاری کردم که زیبنده لباس و جایگاه من نیست، باید آن را بپذیرم و توجیهات بی‌جهت نیاوریم.

امروز لباس روحانیت بیش از هر زمانی مرکز توجّه افکار عموم قرار گرفته است. فلذا شما طلّاب باید بسیار متوجّه رفتارهای خود باشید. بیش از همگان نسبت به آنچه از شما سر زده می‌شود، حساسیت وجود دارد. یک طلبه یک خطای کوچک انجام می‌دهد، می‌بینید که در ثانیه‌ای فیلم او را گرفته و همه جا پخش می‌کنند؛ به همین خاطر یک طلبه امروز بیش از هر زمان باید مراقب رفتار خود باشد.

فراز بعدی را امام در ادامه‌ی همین نکته از لقمان نقل می‌کنند:”وَ إِنَّ الْکَیِّسَ لَدَى الْحَقِّ یَسِیرٌ “این تعبیر را این‌گونه معنی کرده‌اند، که انسان زرنگ و عاقل در برابر حقّ ذلیل است و سر خمیده دارد. به همین جهت هر کجا که حقّی باشد او تابع است و پیروی می‌کند. ما گاهی خیال می‌کنیم زرنگی به برخی شیطنت‌ها و حیله‌هاست؛ ولی زرنگی و عاقلی به این است که انسان جایی که حقّ را می‌شناسد ذلیل و تابع آن باشد.

«یَا بُنَیَّ إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ قَدْ غَرِقَ فِیهَا عَالَمٌ‌ کَثِیرٌ، فَلْتَکُنْ‌ سَفِینَتُکَ فِیهَا تَقْوَى اللَّهِ، وَ حَشْوُهَا الْإِیمَانَ، وَ شِرَاعُهَا التَّوَکُّلَ، وَ قَیِّمُهَا الْعَقْلَ، وَ دَلِیلُهَا الْعِلْمَ، وَ سُکَّانُهَا الصَّبْرَ»[۵]

در این فراز لقمان به فرزندش می‌فرماید: پسرم این دنیا با تمام این زینت‌ها و زیبایی‌های ظاهری و جلوه‌گری، مانند دریایی عمیق و ژرف است که بسیاری را درون خود غرق کرده است. به این معنی که خیلی از سلاطین و قارون‌ها درون این دریا غرق شدند و اثری از ایشان نیست؛ بنابراین باید به این اندیشه باشی که یک کشتی امن برای خودت در این دریا فراهم کنی. تا از هلاکت آن در امان بمانی و از طوفانش نجات پیدا کنی.

لقمان به فرزندش توصیه می‌کند که این کشتی را برای خودت تقوای الهی قرار بده. تقوی یعنی طبق امر خداوند و بر اساس هدایت او زندگی کردن؛ انسان کارهای متنوّع و متفاوت خودش را تنها برای خدا بیاورد. از هیچ کس جز او ترس و پروا نداشته باشد و هر کاری را فقط برای رضای او بیاورد.

حشو و اندرون این کشتی را باید ایمان به خداوند قرار داد. محرّک رفتارهای ما معمولاً عشق به دیگری است. خداوند در نظر ما و انگیزه ما از زندگی نیست. لقمان می‌گوید این کشتی برای اینکه تو را از طوفان‌های این دنیا نجات دهد، باید مالامال از ایمان به خدا باشد. چرا فلان غذا را خوردی؟ چون خداوند دوست دارد. چرا فلان جا نرفتی؟ چون خداوند دوست نداشت. این یعنی ایمان به خداوند را عامل و انگیزه زندگی قرار دهیم.

و در این مسیر وقتی رفتارهای خود را طبق امر خداوند قرار دادی و انگیزه‌ی خود را محبّت و نزدیکی و ایمان به او گذاشتی، نباید به خلق او اعتماد و توکّل داشته باشی. بلکه باید توکّلت را به خود خداوند بدهی. حضرت تعبیر می‌کنند که بادبان این کشتی توکّل است.


[۳] . شرح أصول کافی، ملاصدرا، ج‌۱، ص۳۵۸، ط موسسه تحقیقات علمی و فرهنگی.


حدیث

, ,

درس حدیث استاد محسن فقیهی

۹۶/۰۹/۲۹

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:شرح حدیث دوازدهم از کتاب عقل و جهل؛

قَالَ‌ وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ‌ یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ- إِنَّ فِی ذلِکَ‌ لَذِکْرى‌ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ‌ یَعْنِی عَقْلٌ[۱]

یکی از آیاتی که حضرت موسی بن جعفر(ع) به هشام فرمودند این آیه شریفه است که وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ معنایش روشن است که تذکر و نصیحت کردن لازم است وَ ذَکِّرْ تذکر بدهید حتی به کسانی که می دانند. چون گاهی انسان به کسی که نمی داند تذکر می دهد و گاهی به کسی که می داند و توجه ندارد یا فراموش کرده و به هر دلیلی انجام نمی دهد، تذکر می دهد.

پس در مورد تذکر دو بخش داریم که یک بخش مربوط به ارشاد جاهل است و یک بخش هم مربوط به تذکر است به کسانی که میدانند اما به دلایلی مثل فراموشی، عمل نمی کنند. اهل علم دچار بیشتر به این مشکل مبتلا هستند. ارشاد جاهل در مورد اهل علم صدق نمی کند ولی گاهی اوقات تذکر لازم است و وقتی به همدیگر می رسیم لازم است تذکر بدهیم. اما این تذکرات هم برای همه نتیجه بخش نیست و تذکر برای افراد خاصی اثر دارد. وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ کسانی که ایمان دارند و خدا را قبول دارند، وقتی که به آنها تذکر داده می شود، اشتباهشان را اصلاح می کنند.

تذکری که انسان شجاعت داشته باشد و بیان کند، از جمله کارهایی است که مورد رضای خداست و خدا تذکر دادن را دوست دارد. اگر خلافی را دیدید، تذکر دهید؛ البته آبروی اشخاص را حفظ کنید، کسانی که علنا آبروریزی می کنند، خلاف می کنند. تذکرات باید مخفیانه و با احترام باشد، به هر حال تذکر خوب و مفید است. اگر همه ما تصمیم بگیریم که تذکر بدهیم؛ به شخصی که در حال تخلف است، تذکر دهیم که این کار خلاف است. وقتی که تذکر داده شود و چند بار هم توسط افراد مختلف تذکر تکرار شود، شخص متخلف خسته شده و دیگر خلاف را انجام نمی دهد و این در صورتی است که همه مقید به تذکر دادن باشند.

تذکر یعنی مبارزه کردن با خلاف، یعنی خلاف را گوشزد کردن و بیان کردن با هر بیانی که نرم و لطیف باشد. و تذکر هم غیر از امر به معروف و نهی از منکر است.فَإِنَّ الذِّکْرى‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ شما تذکر بده، تذکر دادن به انسانهای مؤمن نفع می رساند. به نظر می رسد که معنای وَ ذَکِّرْ این است که جامعه اسلامی از تذکر نفع می برد. اگر می خواهید جامعه اسلامی تقویت و اصلاح شود به این آیه عمل کنید و تذکر بدهید. تذکر در مجموعه مسائل جامعه تأثیرگذار است و اثر زیادی دارد.

شما می خواهید یک جامعه را هدایت کنید، باید همه زبان گویا داشته باشید و همه اعتراض کنید، همه بگویید اما آبروریزی و تهمت و غیبت و دروغ نباشد. با شرایط خودش این کار را انجام دهید. این یک اصل اسلامی است و مورد تأکید است.

در قسمت دیگر روایت، آقا موسی بن جعفر(ع) به هشام می فرماید: یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ یعنی در این قرآن تذکر است یعنی انسان باید همیشه در این حالت تذکر باشد، منتهی در اینجا دارد که لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ بالاخره انسان تذکر می دهد ولی در هر کسی تأثیر نمی گذارد، هوای نفس و مادیات مانع از تأثیر تذکر می شود. تذکر در کسی تأثیر می گذارد که قلب داشته باشد. قلب هم به عقل معنا کرده اند، قرآن برای کسانی که عقل دارند، تذکر است.

منظور از إِنَّ فِی ذلِکَ چیست؟ آیا منظور قرآن است یا زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و هر چیزی که در عالم وجود دارد؟ دو احتمال در اینجا وجود دارد.

از دو آیه ای که ذکر شد، به دست می آید که ما چند نوع تذکر داریم: یکی اینکه ما به مردم تذکر بدهیم؛ گاهی خلاف می کنند و ما تذکر می دهیم و گاهی در مظان خلاف هستند و تذکر می دهیم که مراقب باشند و خلاف نکنند. هرچند ما از آن شخص خلافی مشاهده نکرده ایم ولی تذکر می دهیم که مراقب باشد، این تذکر نافع است. نکته دوم این است که خود انسان از خلق آسمان و زمین و مردم و مخلوقات تذکر پیدا می کند. وقتی که مریضی را می بینید یا مریض می شوید، تذکر پیدا می کنید که ممکن است انسان مریض شود.

به همین جهت جای دارد تا نسبت به این اصل اساسی یعنی تذکّر اهتمام جدّی داشته باشیم.




حدیث

,

درس حدیث استاد محسن فقیهی

۹۶/۰۹/۲۲

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:شرح و بررسی حدیث دوازدهم کتاب عقل و جهل

«وَ قَالَ‌ کِتابٌ‌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ‌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ‌ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ‌ – وَ قَالَ‌ وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى‌ وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ‌ هُدىً‌ وَ ذِکْرى‌- لِأُولِی الْأَلْبابِ‌ وَ قَالَ‌ وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ‌ یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ- إِنَّ فِی ذلِکَ‌ لَذِکْرى‌ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ‌ یَعْنِی عَقْلٌ»[۱]

بحث در رابطه با حدیث دوازدهم از کتاب عقل و جهل بود.امام به ذکر آیاتی در رابطه با اولوا الالباب می‌پردازند و از تلاوت آنها برای هشام سعی در تصویر جایگاه رفیعی دارند که خداوند در قرآن برای اولوا الالباب در نظر گرفته‌اند.

وَ قَالَ‌ کِتابٌ‌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ‌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ‌ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ

در این آیه خداوند کتاب را برای همگان مایه‌ی تدبّر دانسته است.ولی همین کتاب را تنها برای اولوا الالباب مایه تذکر می‌شمارد.یعنی همگان می‌توانند در این آیات تدبّر داشته باشند.همه می‌توانند به مضامین عالی آن فکر کرده و با آن انس بگیرند.همه می‌توانند در آیات تأمّل داشته تدبّر کنند.ولی تنها برای یک عدّه‌ای که قرآن آنان را اولوا الالباب معرّفی می‌کند،می‌توانند از این آیات تذکر بگیرند.یعنی تذکّر مرتبه‌ای است که تنها صاحبان عقل خالص به آن دست می‌یابند.

برخی گفته‌اند که تدبّر که برای همگان قابل تحصیل است،بر آیات محکمات تحقّق می‌یابد.و تذکّر ناظر به آیات متشابه است که در گذشته هم اشاره کردیم،تنها اولوا الالباب توان فهم و دریافت پیام الهی را از آن آیات دارند.اولوا الالباب با تدبّر در محکمات می‌توانند متشابهات را بفهمند؛ به عبارت دیگر تدبّر در محکمات باعث تذکّر در متشابهات می‌شود.

مسآله دیگر آن است که رابطه‌ی این دو چگونه است؛ یعنی آیا این دو در عرض هم هستند و یا این‌که در طول هم یعنی تدبّر وسیله‌ای است برای رسیدن به تذکّر؟آیا به محض تدبّر،تذکّر نیز حاصل می‌شود یا خیر ممکن است تدبّر بشود امّا تذکّر حاصل نشود.

مرحوم ملاصدرا در شرحی که بر کتاب اصول کافی دارند،معتقد هستند که تدبّر راهی است برای رسیدن به تذکّر یعنی تدبّر علّت برای تذکّر است.

در مقابل مرحوم ملاصالح مازندرانی قائل‌اند این سخن ملاصدرا درست نیست و هر دو در عرض هم هستند؛چرا که در آیه خداوند تدبّر و تذکّر را با واو به هم عطف نموده و این اقتضای هم سنخی و شراکت در حکم می‌باشد.یعنی هر دو هم زمان حاصل می‌شوند.

بنظر ما، سخن ملاصدرا نزدیکتر به صواب است.تدبّر مقدّمه‌ای برای رسیدن به این تذکّر و درک مرتبه آن است.خداوند تذکّر را قید برای اولوا الالباب آورده بنابراین تذکّر برای هر کسی حاصل نمی‌شود. این‌گونه نیست که هرگاه تدبّر شد تذکّر هم بیاید. دستور قرآن به ما این است که تدبّر کنید شاید تذکّر نیز برای شما حاصل بشود.

وَ قَالَ‌ وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى‌ وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ‌ هُدىً‌ وَ ذِکْرى‌ لِأُولِی الْأَلْبابِ‌

تعبیر به هدایت در رابطه با قرآن و سایر کتب الهی بسیار به کار رفته است.این کتابی است که در حقیقت مایه هدایت و نور راه انسانهاست.این سیره بزرگان است که با آیات و وحی الهی انس داشته باشند.و برنامه روزانه برای تلاوت آیات قرآن داشتند.فلذا ما هم باید به سیره آن بزرگان تأسی کرده و چنین انسی را برنامه‌ریزی کنیم.

در این آیه هم مثل آیه قبل آیات الهی برای عموم بنی‌اسرائیل هدایت داشته و برای اولوا الالباب نه تنها هدایت بلکه مایه تذکّر خواهد بود.سیاق این آیه و آیه بالا یکی است.و این آیات جایگاهی والا برای اولوا الالباب ذکر کرده است.

 




حدیث

,

درس حدیث استاد محسن فقیهی

۹۶/۰۹/۰۸

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:شرح حدیث دوازدهم کتاب عقل و جهل

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با روایت دوازدهم از کتاب و عقل و جهل بود؛ امام در این روایت آیاتی را در موضوعاتی نزدیک برای هشام تلاوت می‌کنند.به آیاتی رسیدیم که حضرت درباره‌ی “اولوا الالباب” از قرآن برای هشام تلاوت می‌کردند.

«… وَ قَالَ‌ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ‌ لِأُولِی الْأَلْبابِ‌»[۱]

آنچه از گردش ایّام و اتفاقاتی که در زندگی هر شخصی اتّفاق می‌افتد،آیاتی از حضور حق در هستی دارد. در زندگی هر کس این آیات جلوه می‌کند، ولی ما معمولا این آیات را نمی‌بینیم. ما همه هستی را که معلول وجود اوست،هر روز نظاره می‌کنیم،ولی پی به علّت نمی‌بریم. اولوا الالباب از همین جاری آب و خنکی هوا و طلوع خورشید، آیات حق را می‌بینند. در زندگی شخصی خود از هر حادثه‌ای او را متذکّر می‌شوند. این مزیّتی است برای اولوا الالباب که صاحب عقل سلیم و خالص و پاک از توهّمات و تعلقّات می باشند اما دیگران با تعلّقات خود پی به حضور او نمی‌برند. خداوند در سوره واقعه می‌فرماید:﴿أَ فَرَءَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِى تَشْرَبُونَ[۲] ﴾ ﴿ءَ أَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نحَنُ الْمُنزِلُونَ[۳] همین آبی که آن را می‌نوشید را ما از ابر فروفرستادیم،و شما قدرت بر تأمین آب شرب مورد نیاز خود نیز ندارید، یعنی برای وجودی که حاضر و متوجّه است، برای اولوا الالباب دارای پیام و آیه‌ای است.حضور او را پیام می‌آورد.

ما همیشه به دنبال معجزات هستیم. معجزات برای وجودهای خواب و غافل است تا قدرت و اعجازش آنها را از خواب غفلت بیدار کند. ولی برای اولوا الالباب همین گردش ایام و خلقت آسمان و زمین نشانه‌هایی زنده بر وجود و حکمت و مدیریت او هستند.

«وَ قَالَ‌ أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى‌ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ‌»

امام به هشام این آیه را متذکّر می‌شوند که اگر می‌خواهی بدانی در زمره اولوا الالباب هستی یا نه؟به عظمت وحی و قرآن در نزد خود فکر کن. اگر این قرآن را بزرگ داشتی و عظمت آن را تصدیق نمودی، در زمره اولوا الالباب هستی. یعنی انسانی که قرآن را خفیف می‌شمارد و آیات آن را به استهزاء می‌گیرد، از نگاه قرآن نابینا و کور هستند. وقتی انسان بیّنه‌ای به این حدّ وضوح را نمی‌بیند، دیگر چه نشانه‌ای از بینائی در او هست.؟ تنها اولوا الالباب هستند که متذکّر این وضوح و روشنگری قرآن می‌شوند.

«وَ قَالَ‌ أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ‌ آناءَ اللَّیْلِ‌ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ‌ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ‌ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‌ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ‌»

در مرحله بعد خداوند قصد تفاضل میان کسانی دارد،که در نیمه‌های شب به نماز می‌ایستند و در خوف از عقاب خدا و در امید به رحمت او زندگی می‌کنند، با کسانی که زندگی را سرسری گذرانده و بی‌هدف عمر خویش را هدر می‌دهند. یعنی خداوند می‌خواهد فرق بگذارد بین کسانی که ایمانی واقعی داشته و حتی در نیمه شبی که هیچ کس هم او را نمی‌بیند به فکر مناجات با اوست، با کسانی که زندگی خود را بدون هیچ عشق حقیقی به سرانجام می‌رسانند.کسی که ایمانش واقعی‌تر و در قلب او بیشتر رسوخ کرده است، شبها را فارغ از حق صبح نمی‌کند. او از استراحت خود گذشته و به اقامه نماز همّت می‌کند. به همین جهت فرق و فضلش با دیگران بسیار است. قرآن تصریح به تمایز او در نظر حق نسبت به دیگران دارد. چرا که آنها به دور از هر ریائی او را خواندند و در مناجات او لذّت خواب را نادیده گرفتند.

 




حدیث

, ,

درس حدیث استاد محسن فقیهی

۹۶/۰۸/۱۰

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:شرح حدیث دوازدهم کتاب عقل و جهل

امام در این روایت هشام را مخاطب قرار داده و در رابطه با موضوعاتی با او سخن می‌گویند.بحث به آیاتی رسید که امام برای هشام تلاوت می‌فرمایند،این آیات در موضوعات مختلفی تلاوت می‌شود.در بررسی روایت به آیاتی رسیدیم که امام در باب “اولوا الالباب” آنها را تلاوت فرمودند:« یَا هِشَامُ، ثُمَّ ذَکَرَ أُولِی الْأَلْبَابِ بِأَحْسَنِ الذِّکْرِ، وَ حَلَّاهُمْ بِأَحْسَنِ الْحِلْیَهِ، فَقَالَ:«یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‌»وَ قَالَ: «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ‌ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ‌ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‌» وَ قَالَ:«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ‌ لِأُولِی الْأَلْبابِ‌»وَ قَالَ:«أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى‌ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ‌» وَ قَالَ: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ‌ آناءَ اللَّیْلِ‌ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ‌ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ‌ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‌ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ‌» وَ قَالَ:«کِتابٌ‌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ‌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ‌ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ‌» وَ قَالَ: «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى‌ وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ‌ هُدىً‌ وَ ذِکْرى‌ لِأُولِی الْأَلْبابِ‌» وَ قَالَ: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ‌».[۱]

 

﴿ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ‌ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ‌ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‌ ﴾[۲]

این آیه دوّمین آیه از قرآن است که امام برای هشام در رابطه با رفعت ذکر اولوا الالباب تلاوت می‌فرمایند.

خداوند در سوره آل عمران میفرمایند:﴿ هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ ﴾[۳] در قرآن آیاتی داریم که نوع ظهور و دلالتشان هیچ تردیدی در باقی نمی‌گذارد.این آیات را خود قرآن تعبیر به “محکمات” می‌کند.یعنی آیاتی که در دلالت و رساندن مقصود به مؤمنین استحکام داشته و امکان هیچ بهره‌برداری از آنها نیست.ولی آیاتی هم در قرآن وجود دارند که وجوه مختلفی در آنها احتمال می‌رود و به اصطلاح قرآن “متشابه” هستند.قرآن می‌فرماید کسانی که قلب مریض و مبتلائی دارند،برای ایجاد فتنه‌ها به سراغ همین آیات متشابه می‌روند،تا از احتمالات مختلف در آن به سود خود بهره جسته و آن را به نفع اهداف خود تأویل برند.این اشخاص که انحرافشان از انحراف در قلوب آنها نشأت می‌گیرد،در هر دوره و زمانه‌ای هم پیدا می‌شوند.در همین دوران بسیاری از کلمات امام خمینی و رهبری بهره‌های سیاسی و جناحی می‌برند.به برخی کلمات ایشان استناد می‌کنند که وجوه معنائی محتمل مختلفی داشته و آن را به نفع خودشان مصادره می‌کنند.

قرآن می‌فرماید این آیات متشابه را هر کسی توان بر درکش ندارد؛بلکه به تعبیر خداوند تنها “راسخون در علم” توانایی در ک صحیح آنها را دارند.

در برخی تفاسیر کافی این راسخون در علم را به ائمّه هدی تفسیر کرده‌اند.آنها توان درک متشابهات را دارند.و هنگامی که آنها از این آیات برای ما گفتند ما دیگر باید به گفته‌ی آنها گردن نهیم.ما از آنجا ایمان ناقصی داریم،وقتی به دین می‌رسیم دائما به دنبال اشکال کردن به آن هستیم.به همین موارد متشابه در قرآن انگشت می‌نهیم و با سماجت سعی در ایراد به آن را داریم.به تعبیری که مرحوم آیت‌الله اراکی در این رابطه داشتند،اشخاصی که دائما به دنبال ایراد کردن به دین هستند،و نسبت به احکام شرعی تعبّد ندارند،ایمان ضعیفی دارند.

ما وقتی به پزشک متخصّصی مراجعت می‌کنیم،وقتی او نسخه‌ای برای شما پیچید،اما و اگری در میان نمی‌آورید.وقتی به پزشک و قوّت طبابت او اعتماد کردید،به اگاهی او گردن می‌نهید.در رابطه با آیات قرآن نیز همین روال است،انسان وقتی اعتماد کرد که یک بیانی از شارع مقدّس به دست ما رسیده است،باید به آن تعبّد داشته باشد.این اشکالاتی که ما گاهی در احکام و بیانات الهی می کنیم، نشان از ضعف ایمان ماست.

این فضایی که امروزه رواج یافته است و در هر کلام شارع برخی تشکیک کرده و به دنبال فهم چرایی آن هستند،این حاکی از فقدان ایمان به خداوند است.بسیاری از اوامر الهی تنها برای اختبار بندگان و آزمودن آنهاست.خدا می‌خواهد میزان تعبّد ما را بسنجد.به قول فقهاء مصلحت برخی احکام الهی در جعل آنهاست.یعنی همین که خداوند امری در این باب به بندگان داشته باشد،برای او مهم است.میزان انقیاد بندگانش را به سنجش و محک می‌گذارد.فلذا نمی‌توان در هر مسأله و امری تشکیک نمود.شاید خداوند متعلّق امر را آنقدر مد نظر ندارد که خود امر به آن برای او مهم است.

بنابراین انسان باید به دنبال گوهر تعبّد در درون خویش باشد.و وقتی حکمی و بیانی از طرق معتبر به او رسید،بدان گردن نهاده و پذیرای احکام الهی باشد.




حدیث

, ,

درس حدیث استاد محسن فقیهی

۹۶/۰۸/۰۳

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:شرح حدیث دوازدهم کتاب عقل و جهل

بحث در باب توضیح و بررسی حدیث دوازدهم کتاب کافی بود و بحث به این نقطه از حدیث رسید:« یَا هِشَامُ، ثُمَّ ذَکَرَ أُولِی الْأَلْبَابِ بِأَحْسَنِ الذِّکْرِ، وَ حَلَّاهُمْ بِأَحْسَنِ الْحِلْیَهِ، فَقَالَ:«یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‌»وَ قَالَ: «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ‌ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ‌ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‌»»[۱]

در این فراز امام در رابطه با اولوا الالباب با هشام سخن می‌گویند. ایشان هشت آیه را در قرآن ذکر می‌کنند،که جملگی در توصیف و مدح “اولوا الالباب” وارد آمده‌اند به هشام خاطر نشان می‌کنند.

اما جا دارد کمی در باب معنی واژه “لبّ” توضیح دهیم. لبّ به معنی عقل خالص و کامل است که خالی از اوهام و آشفتگی باشد. عقل کاملی که در آن حجابهای هوس و نادانی راه ندارد. عقل خالصی که شائبه هر گونه ناپختگی و کج فهمی در آن منتفی است.

فلذا در این تعبیر “اولوا الالباب” نوعی تشویق و ترویج به نیکویی وجود دارد. خداوند برای کسانی که صاحب این عقل خالص و کامل هستند، بهترین زینت ها را در بیانات خود آورده است. امام می‌فرماید: خداوند بهترین زینت را برای این دسته از انسان‌ها آورده است. بهترین زینت در لباسها و تزئینات ظاهری نیست، بلکه در همین یاد و ذکر نیکو و زیبایی است که خداوند از این افراد در قرآن و بر لسان وحی آورده است.

یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‌؛این اولین آیه ای است که امام در رابطه با اولوا الالباب ذکر می‌کنند. در این آیه بین بخشش حکمت از جانب خداوند و خیر کثیری که در آن است و اولوا الالباب رابطه‌ای برقرار شده است. یعنی حکمت دارای خیر کثیری برای صاحبش خواهد بود؛که این خیر کثیر برای اولوا الالباب روشن است و آنها به این خیر کثیر متفطّن می‌شوند.

اما در توضیح حکمت لازم است این نکته را یادآور شویم که حکمت نوعی آگاهی نافذ است که در عمل انسان اثرگذار است. یعنی حکمت جمع بین علم و عمل است؛«الحکمه تحقیق العلم و إتقان العمل[۲] »حکمت این است که انسان در مقام تحقیق، معارف را با دقت تمام، یاد گرفته و به دقت در مقام عمل به کار می‌بندند.

انسان در بسیاری از موارد حرفها را تنها حفظ کرده است تا به عنوان مثال برای دیگران به عنوان یک متن یا سخنرانی ایراد کند. اما هیچ اثری در زندگی شخصی انسان ندارد. این معرفت حتی اگر به آگاهی و دانایی شخص افزوده است، ولی در زندگی او و رفتار و اقدام او هیچ اثر و زیادتی در رشد و تکامل شخص ندارد. ولی اگر علم، عمل شخص را نیز تنظیم کند، مایه رشد و زیادت خود او هم باشد، این معرفت نافذ را حکمت می‌گویند. این حکمت بر اساس پیوندی که در این آیه با اولوا الالباب یافته است،در نزد آنها یافت می‌شود.

ما خیلی چیزها را نمی‌دانیم.اما در باب بسیاری از آگاهی های ما نیز نمی‌توان نسبت عالم به ما داد. زیرا عالم کسی است که در مقام عملش، اثر و لوازم آن معرفت را می‌توان مشاهده کرد. ولی ما وضع زندگی و رفتارمان، قبل و بعد از دانستن یکسان است. یکی از بزرگان در رابطه با مرحوم آیت‌الله بروجردی می‌فرمود:«ایشان باور داشت خدا وجود دارد».یعنی خود این باور زندگی او را در شعاع وجود خداوند غرق کرده بود.

نکته دیگری که در باب حکمت در این آیه تذکر داده می‌شود،خدادادی بودن این موهبت است.”یؤت الحکمه من یشاء”.این فضیلتی است که خداوند باید به بندگان خود ببخشد.

آخرین نکته در این آیه بازگشت به اولوا الالباب دارد.خداوند می‌فرماید حکمت تنها برای اولوا الالباب مایه تذکر است. یعنی تنها آنها هستند که به لزوم تطابق بین معرفت و عمل آگاه می‌شوند.آنها می‌فهمند که باید آثار معرفت را در رفتار شخص دنبال کرد. بسیاری از اوقات می‌شود که ما حتی به آن مسائلی که روزانه چندین بار اعتراف می‌کنیم-مثل این که من مسلمانم- در مقام عمل هیچ اعتنائی نداریم. یعنی می‌خواهیم تمام هوس ‌بازیهای خود را داشته باشیم و نمازی هم بخوانیم و روضه‌ای هم شرکت کنیم.این هیچ اثری از آن ادعای مسلمانی با خود ندارد.

 




حدیث

, ,

درس حدیث استاد محسن فقیهی

۹۶/۰۷/۲۶

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر روایت دوازدهم کتاب عقل و جهل

روایت دوازدهم کتاب عقل و جهل از کتاب شریف کافی،حاوی نصایحی از امام کاظم(ع) به هشام بن حکم است.نصایح در باب توجه انسان به عقلانیت بود.بسیاری از دشمنان اسلام،سعی در ارائه‌ی تصویری از اسلام دارند،که خالی از عقلانیت است.به زعم باطل آنها مهمترین بعد اسلام،تعبّدیات است.و حال آنکه در اسلام مهمترین بعد آموزه‌هایش همین التزام به عقلانیت در انسان است.همین روایات کتاب عقل و جهل در این کتاب،خود شاهدی بر صدق این مدّعی است.اولین باب این کتاب حدیثی به عقل و جهل اختصاص داده شده است.و شما در همین حدیث که موضوع بحث ماست،می‌بینید که چه مقدار آیات توجّه به تحفّظ بر عقلانیت در انسان است.

یکی از نکات مهمّی که در مسأله عقل دیده می‌شود.اموری است که حجاب بر تعقّل انسان می‌شود.مانع از فهم و نفوذ آن در زندگی ماست.یکی از این موانع و حجابها توجه به اکثریت و همرنگ جماعت شدن است.این توجّه انسان را از فهم و عقل خودش غافل می‌کند.و قرآن دائما انسان را از این اتّباع اکثریت بازمی‌دارد.از معیار واقع شدن اکثریت تحذیر می‌کند.چرا که اول بیچارگی انسان از جایی است که نقش اکثریت در زندگی ما پررنگ می‌شود.

غالب مردم در پی شهوات و هواهای نفسانی خودشان هستند.و از عقل خود بهره نمی‌برند.اگر انسان بخواهد عقل خود را کناری گذاشته و به دیگران بنگرد،به خطاها و نقائص آنها گرفتار می‌شود.

فلذا امام کاظم هشام را از تبعیت اکثریت با توجه دادن وی به این دست آیات بازمی‌دارند.از جمله حضرت به این داستان اشاره می‌کنند:«…وَ قَالَ‌ وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ‌ یَکْتُمُ إِیمانَهُ‌ أَ تَقْتُلُونَ‌ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ‌ رَبِّیَ اللَّهُ.»[۱] مرد مؤمنی از آل فرعون-که ایمان خود را کتمان میکرد- بدانها گفت:آیا کسی را که میگوید پروردگار من الله است،میکشید؟

در این فراز “من آل فرعون” متعلّق به چیست.؟میشود متعلّق به “مؤمن” دانست،و میشود متعلّق به “یکتم” دانست.اگر به احتمال اول معتقد شدید،معنی آیه میشود:«مؤمنی از آل فرعون..» ولی اگر قائل به احتمال دوم بودیم،معنی این فراز میشود:«مؤمنی که ایمانش را از آل فرعون پنهان میکرد..».البته با توجه به تاریخ میتوان نتیجه گرفت که همان احتمال اول درست است.یعنی این مؤمن آل فرعون در تاریخ معروف است.اما به هر حال این دو وجه در شروح کافی ذکر شده است.

نکتهای که در این آیه درخور تأمل است،استقامت و توکّل موسی است.این که در میان این قوم تنها یک نفر پشتیبان موسی میشود.اما او در راه حق استقامت کرد و به تنهائی خود نباخت،در نهایت همهی پیروزیها را ازآن موسی کرد.در همین دوران معاصر مرحوم امام خمینی(ره) در ابتدای قیام کسی پشتیبان ایشان نبود.بلکه ایشان ایستادگی کرد و در نهایت فلاح و پیروزی را برای خود کرد.

این فکر اشتباهی است که انسان به میزان مشارکت دیگران حقانیت یک کار را محک بزند.فلذا اگر یک کار حقّی را تشخیص داد،ولی کسی به آن کار اقبالی نشان ندهد او هم مأیوس میشود و حق را رها میکند.

آیهی بعدی که امام برای هشام تلاوت میکنند،این آیه است:« قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ»[۲] در این آیه هم خداوند نوح را از دست یاری دادن به کسانی که بر آنها حجّت تمام شده است،نهی میکند.و تنها به او اجازه میدهد تا مؤمنین به خدای را همراه خود به کشتی بیاورد.و خداوند عداد این مؤمنین را قلیل توصیف میکند.

مردم به دنبال حقیقت نیستند.مردم به دنبال خیلی از امیال نفسانی خویش هستند.ما نباید در پی آنها به هلاکت انها گرفتار شویم.قوم نوح هم همرنگ یکدیگر بودند و نگاه به هم داشتند.و دیدیم که همگی غرق شدند.

در دو آیه بعدی هم خداوند به همین عدم التزام اکثریت به عقلانیت تذکّر میدهند.«وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ [۳] »،« وَأَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُون[۴] ».یا در آیات دیگری خداوند میفرماید که مردم به شعور خود اعتنائی نمیکنند.به علم و عقل خود توجّهی ندارند.آیتالله بهجت،وقتی از ایشان در رابطه با راه سعادت پرسیدند،فرموده بودند:به مقداری که میفهمید عمل کنید.این خیلی مقام بالایی است که انسان به اندازهی فهم خود عمل داشته باشد.یعنی آنچه که در دائرهی ادراک و عقلانیت ما راهی ندارد،مورد مسئولیت ما نیست.ولی انچه که فهمیدهایم را باید ملتزم باشیم.وقتی چیزی فهمیدیم نباید به خاطر اقبال و ادبار اکثریت از حقّی که بر ما تمام شده است،دست بکشیم.بسیاری از فسادی که لایههای اجتماعی ما را پر کرده است،معلول همین نگاه به دیگران و تعیین میزان مشروعیت رفتارمان بر اساس رفتار دیگران است.شخص در ادارهای مشغول به کار میشود.وقتی میبیند که بسیاری از بالادستها آلوده به فساد هستند،او هم رفته رفته از قبح فساد در نظرش کاسته میشود و مرتکب و آلوده بدان میشود.

این همه مذمّت اکثریت در قرآن در پرده برداشتن از همین حجاب و مانع از تعقّل از انسان است.ما دو نکته از این آیات برداشت کردیم.یکی همین که از تنهائی خود واهمهای به دل راه ندهید.و نکته دوم اینکه انسان نباید جز عقل خود و حقّ به چیز دیگری ملتزم باشد.و نگاه به اکثریت نداشته باشیم.مشروعیت و پشتوانهی رفتارهای خود را از دیگران نگیریم.

سپس امام به ذکر فضیلت “اولوالالباب”میپردازند:« یَا هِشَامُ ثُمَّ ذَکَرَ أُولِی الْأَلْبَابِ بِأَحْسَنِ الذِّکْرِ وَ حَلَّاهُمْ بِأَحْسَنِ الْحِلْیَهِ فَقَالَ‌ یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‌ «۱۵» وَ قَالَ- وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ‌ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ‌ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‌ «۱۶» وَ قَالَ‌ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ‌ لِأُولِی الْأَلْبابِ[۵] »

“اولواالالباب” کسانی هستند که هم قوّهی عاقله در آنها فعّال است،و هم قوّه عاملهی آنها سرشار است.این افراد مزیّن به لباس حکمت هستند.حکمت یعنی انسان هم از عقل والایی برخوردار باشد و هم از عمل بهرهمند باشد.حکمت بین علم و عمل جمع میکند.آگاهی نافذی است که تا عمل انسان را تحت تأثیر قرار میدهد.اولوا الالباب به این زیبایی مزیّن هستند.

 




حدیث

, ,

درس حدیث استاد محسن فقیهی

۹۶/۰۷/۱۹

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع :جلسه:شرح روایت دوازدهم از کتاب عقل و جهل اصول کافی؛

بحث در توضیح و تفسیر حدیث ۱۲ کتاب عقل و جهل بود.امام هفتم به هشام بن حکم فرمودند:«… قَالَ- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ‌ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ‌ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ‌ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ‌ وَ قَالَ- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ‌ یَا هِشَامُ ثُمَّ مَدَحَ الْقِلَّهَ فَقَالَ- وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ وَ قَالَ‌ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ‌ وَ قَالَ‌ وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ‌ یَکْتُمُ إِیمانَهُ‌ أَ تَقْتُلُونَ‌ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ‌ رَبِّیَ اللَّهُ.»[۱]

امام کاظم هشام را به تأمل در آیاتی میخواند؛از جملهی این آیات،آیه ۶۳ سوره عنکبوت است:« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»[۲]

در این آیه خداوند از رسول خود میخواهد تا از مردم بپرسد،چه قدرت و دولتی میتواند این باران را از اسمان فروفرستد؟آبی که زمین را پس از مرگش دوباره جان میبخشد.؟خداوند خود پاسخ میدهد که آنها قطعا خدا را قادر بر این بارش میدانند.تو وقتی این پاسخ را از زبان ایشان شنیدی،خدای خود را سپاس بگو.این خصوصیتی است که در مردم از عدم توجه به عقول آنهاست.میدانند خدا این نعمات را نازل میکند،ولی شاکر و حامد او بر این همه نیستند.

نکتهای که در این آیه مطرح است،نسبت دادن عدم تعقّل به اکثریت مردم است.یعنی در بسیاری از موارد،اکثریت هیچ معیار تشخیص حق نیستند.چرا که اتفاقا اکثریت مردم بر خلاف عقلانیت و معیارهای عقلانی حرکت کنند؛بلکه در بسیاری از رفتارهای خود از هوی و هوس انگیزه میگیرند.به تبعیت شهوات و هواهای نفسانی اعمال خود را شکل میدهند.شما اگر غالب جوامع را ملاحظه کنید،آنچه که حاکم بر مردم است،توجه به امیال نفسانی است،نه توجه به عقل و اقتضائات آن در زندگی.اما آنچه که در این حدیث امام معصوم از ما میخواهد توجه به عقل در زندگی است.یعنی هر آنچه که مانع از استفاده و بهره از قوه تعقل است،باید مورد پرهیز باشد.اگر به خاطر داشته باشید،در مبحث غناء،برخی غناء را به زوال عقل دانسته بودند.یعنی اگر غناء سبب زوال عقل شود،حرام است.زیرا تا قبل از زوال عقل ما استفاده و بهرهای از آن نمیبریم.چه رسد به این که مایهی زوال آن را فراهم کنیم.

در قسمت بعدی حدیث،امام در مقابل این کثیر بیبهره از عقل به قلیل و گروه اندکی اشاره میکنند که شاکر خدا هستند:« وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ».شکر در حقیقت ناظر به مراعات خداوند و قیامت در تمام ابعاد وجودی انسان است.تنها شکر زبانی شکر نیست.شکر واقعی آنجاست که خدا در تمام جوانب زندگی ما مراعات شود.فلذا برخی انسان را عاجز از شکر خداوند شمردهاند.شکر حقیقی کار سختی است.شما وقتی شکرانهای بر نعمات حق بجا میاورید،خود این توفیق شکر،شکری دیگر میطلبد.انسان باید دائما این عجز از شکر حقیقی را به درگاه خدا ببرد.

شما ببینید که در مقابل کثرت انسانهای بیعقل خداوند از اقلیّـتی نام میبرد که از عقل بهره برده و خدای را شکر میگویند.البته همانطور که حقانیت اکثریت را بی دلیل خواندیم.نمیتوانیم مطلقا اقلّیت را محقّ بدانیم.اصلا نمیتوان مذمّتی نسبت به قلت و کثرت افراد باشد.چرا که این کمّیت افراد تحت اختیار هیچ کس نیست.این در اختیار کسی نیست،تا قولش را پرطرفدار کند.فلذا نمیتوان داوری را بر اساس قلت و کثرت قرار داد.

اما کسانی که قلبی خاشع نسبت به حق داشته باشند،کم هستند.فلذا امام در همین روایت استناد به این آیه از سوره ص میکنند:« وَإِنَّ کَثِیرًا مِّنْ الْخُلَطَاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ »[۳] ایه می‌فرماید بسیاری از کسانی که در اموری با هم شریک هستند،به یکدیگر ظلم می‌کنند.به مال یکدیگر و یا امانات و…تجاوز می‌کنند.مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام می‌دهند.در این آیه ایمان و عمل صالح را در پی هم آورده است.یعنی عمل شما در اثر ایمان باشد.گاهی انسان عمل صالح را به جهت عقلانیت عملی انجام می‌دهد.به جهت حساب منفعتی که برایش ضروری است کارهای خوب می‌کنند.بسیاری از مردم جهان اگر مثلا دروغ را ترک کرده‌اند،محاسبه کرده‌اند که دروغ به ضرر فرد و جامعه است.این نه از سر ایمان بلکه از روی حساب منافع و مضارّ شخصی و اجتماعی است.این عمل صالحی نیست که در قرآن ذکر می‌شود.آنچه در قرآن به آن سفارش می‌شود،عملی است که نه به جهت کسب منافع،بلکه به خاطر ایمان به خداست.فلذا حتی اگر مومن جایی دروغی به نفع او باشد،باز راست را می‌گوید.چون از اصل برای خدا راست می‌گفت.خداوند می‌فرماید کسانی که با این ریشه‌ی عمیق الهی کارهای خوب انجام می‌دهند،خیلی کم هستند.در حقیقت کسانی که عمل ارزشمندی در نظر خدا انجام می‌دهند،کسانی هستند که هم ایمان به حق دارند و هم عمل خوبشان را برای او و از سر ایمان به او انجام می‌دهند.

شما امروز مفاسدی که در جامعه مشاهده می‌کنیم،همه معلول این حسابگری در مقام عمل است.از نبود ایمان در ورای عمل خوبمان است.فلذا در برابر مردم کارهای خوب می‌کنیم،در نهان و خفاء به جهت منافعی که به دنبال آن بودیم،به فسادها آلوده می‌شویم.ریشه‌ی خیانت ها و فسادها در همین حسابگری و نبود ایمان است.و قرآن می‌فرماید کسانی که هم کار خوب انجام می‌دهند،و هم کار خوبشان از ایمان قلبی آنها ناشی شده باشد،بسیار اندک هستند.

این توجّهی است که امام به هشام می‌دهد؛نباید ظاهربین بود و به تبع اکثریت زندگی کرد.باید به حق اندیشید و از پیروان حق شد،حتی اگر تعداد جویندگان حق کم باشند.