خلاصه جلسه گذشته: سخن در علم فقه درباره پذیرش ولایت از سوی جائر بود. با ادله گوناگون اثبات شد که پذیرش ولایت جائر حرام است، اما استثنائاتی دارد. یکی از این استثنائات، مسئله تقیه بود. اگر در مورد تقیه بودیم، جایز یا واجب است که ولایت جائر را بپذیریم. آیاتی از قرآن دلیل بر این مدعا آورده شد، ﴿لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّٰهِ فِي شَيْءٍ إِلّٰا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللّٰهِ الْمَصِيرُ﴾.[1]
روایات مستفیضه صحیحه وجود دارد که در مورد تقیه، انسان آزاد است. دلیل اجماع و حکم نیز همین حکم را دارد؛ پس ادله اربعه بر استثنای مورد تقیه از حرمت پذیرش ولایت جائر، وجود دارد.
روایات جواز تقیه:
روایت اول: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ[2] عَنْ أَبِيهِ[3] عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ[4] عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ[5] عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ[6] وَ مَعْمَرِ بْنِ يَحْيَى بْنِ سَامٍ[7] وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ[8] وَ زُرَارَةَ[9] قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام: يَقُولُ: «التقيّة فِي كُلِ شَيْءٍ يُضْطَرُّ إِلَيْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُ».[10]
راویان میگویند که از امام باقر علیهالسلام شنیدیم که فرمود: تقیه در هر جایی است که بنیآدم، مضطر شود؛ پس خداوند آن را برایش حلال کرده است.
روایت دوم: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ[11] عَنْ أَبِيهِ[12] عَنْ حَمَّادٍ[13] عَنْ رِبْعِيٍّ[14] عَنْ زُرَارَةَ[15] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: «التقيّة فِي كُلِ ضَرُورَةٍ وَ صَاحِبُهَا أَعْلَمُ بِهَا حِينَ تَنْزِلُ بِهِ».[16] امام باقر علیهالسلام فرمود: تقیه در هر جایی است که ضرورتی باشد. تشخیص وجود ضرورت با خود مکلف است که آیا در موقعیت ضرورت قرار دارد.
انسان هنگام ضرورت باید جان، مال و ناموس خود را حفظ کند. تشخیص ضرورت نیز بر عهده خود اوست که تشخیص دهد آیا در موقعیت ضرورت هست یا نه. نیازی نیست که مصداق ضرورت را از مرجع تقلید یا دیگری بپرسد، بلکه خودش نیز میتواند آن را تشخیص بدهد.
درباره در خطر بودن جان، مال و ناموس، خطری یقینی ملاک نیست، بلکه احتمال عقلایی کافی است.
روایت سوم: عَنْهُ[17] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ[18] عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ[19] قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام عَنِ الْقِيَامِ لِلْوُلَاةِ فَقَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: «التقيّة مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تقيّة لَهُ».[20]
راوی گوید: از امام رضا علیهالسلام درباره حاکمان پرسیدم، امام رضا علیهالسلام فرمود: امام باقر علیهالسلام فرمود: تقیه جزء دین من و پدران من است. کسی که تقیه ندارد، ایمانی ندارد.
روایت چهارم: حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِيُّ السَّمَرْقَنْدِيُّ[21] قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ[22] عَنْ أَبِيهِ[23] قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ نُصَيْرٍ[24] عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى[25] قَالَ: رَوَى أَصْحَابُنَا عَنِ الرضا علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لَهُ رَجُلٌ_ أَصْلَحَكَ اللَّهُ_ كَيْفَ صِرْتَ إِلَى مَا صِرْتَ إِلَيْهِ مِنَ الْمَأْمُونِ؟ وَ كَأَنَّهُ أَنْكَرَ ذَلِكَ عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ الرضا علیه السلام: «يَا هَذَا أَيُّهُمَا أَفْضَلُ النَّبِيُّ أَوِ الْوَصِيُّ؟» فَقَالَ: لَا بَلِ النَّبِيُّ قَالَ: «فَأَيُّهُمَا أَفْضَلُ مُسْلِمٌ أَوْ مُشْرِكٌ؟» قَالَ: لَا بَلْ مُسْلِمٌ قَالَ: «فَإِنَّ الْعَزِيزَ عَزِيزَ مِصْرَ كَانَ مُشْرِكاً وَ كَانَ يُوسُفُ علیه السلام نَبِيّاً وَ إِنَّ الْمَأْمُونَ مُسْلِمٌ وَ أَنَا وَصِيٌّ وَ يُوسُفُ سَأَلَ الْعَزِيزَ أَنْ يُوَلِّيَهُ حِينَ قَالَ ﴿اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾[26] وَ أَنَا أُجْبِرْتُ عَلَى ذَلِكَ وَ قَالَ علیه السلام فِي قَوْلِهِ_ تَعَالَى: ﴿اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾ قَالَ: حَافِظٌ لِمَا فِي يَدَيَّ عَالِمٌ بِكُلِّ لِسَانٍ».[27]
در همه زمانها کسانی بودند که به امام انتقاد میکردند، مانند اکنون که برخی به رهبری و علما انتقاد میکنند. کسی نزد امام رضا علیهالسلام رفت و گفت: چگونه شد که شما ولیعهدی مأمون را پذیرفتی؟ این پرسش در حالی پرسید که گویی این کار را برای امام خوب نمیدانست. امام رضا علیهالسلام پاسخ داد: آیا پیامبر بالاتر است یا جانشین او؟ آن شخص گفت: معلوم است که پیامبر بالاتر است. امام علیهالسلام باز پرسید: آیا مسلمان بالاتر است یا کافر؟ آن شخص گفت: معلوم است که مسلمان بالاتر است. امام رضا علیهالسلام فرمود: عزیز مصر، مشرک بود و حضرت یوسف علیهالسلام، پیامبر بود، مأمون، مسلمان است و من، جانشین پیامبر. حضرت یوسف علیهالسلام از عزیز مصر خواست تا او را والی قرار دهد، آنجا که فرمود: «من را مسئول خزانه این سرزمین قرار ده؛ زیرا من نگهبانی دانا هستم». افزون بر این، من بر این ولیعهدی مجبور شدم.
هنگامی که برای حکمی در فقه یک یا چند روایت با سند صحیح وجود داشت، نیازی نیست که در روایات دیگر، درباره راویان، دقت بسیار کرد. هرچند سند برخی ممکن است مشکل داشته باشد، اما با روایات صحیح موافق است و مؤیّد آیات یا روایات صحیح قرار میگیرد.
روایت دلالت دارد که امام رضا علیهالسلام ولیعهدی را در حال تقیه و ضرورت پذیرفته است و اشکالی ندارد.
روایت پنجم: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادٍ الْهَمَدَانِيُّ[28] قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ[29] عَنْ أَبِيهِ[30] عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ[31] قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرضا علیه السلام فَقُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّكَ قَبِلْتَ وِلَايَةَ الْعَهْدِ مَعَ إِظْهَارِكَ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا فَقَالَ علیه السلام: «قَدْ عَلِمَ اللَّهُ كَرَاهَتِي لِذَلِكَ فَلَمَّا خُيِّرْتُ بَيْنَ قَبُولِ ذَلِكَ وَ بَيْنَ الْقَتْلِ اخْتَرْتُ الْقَبُولَ عَلَى الْقَتْلِ وَيْحَهُمْ أَ مَا عَلِمُوا أَنَّ يُوسُفَ علیه السلام كَانَ نَبِيّاً رَسُولًا فَلَمَّا دَفَعَتْهُ الضَّرُورَةُ إِلَى تَوَلِّي خَزَائِنِ الْعَزِيزِ قَالَ لَهُ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ وَ دَفَعَتْ لِيَ الضَّرُورَةُ إِلَى قَبُولِ ذَلِكَ عَلَى إِكْرَاهٍ وَ إِجْبَارٍ بَعْدَ الْإِشْرَافِ عَلَى الْهَلَاكِ عَلَى أَنِّي مَا دَخَلْتُ فِي هَذَا الْأَمْرِ إِلَّا دُخُولَ خَارِجٍ مِنْهُ فَإِلَى اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ».[32]
راوی گوید: خدمت امام رضا علیهالسلام رسیدم و گفتم: ای فرزند پیامبر خدا! مردم میگویند که شما ولایتعهدی را پذیرفتی درحالیکه اظهار زهد در دنیا داری. امام علیهالسلام فرمود: خداوند میداند که من از این کار بدم میآمد، اما مخیّر شدم که این کار را کنم یا کشته شوم. من این کار را برگزیدم. وای بر آنها! آیا نمیدانند که حضرت یوسف علیهالسلام پیامبر و فرستاده الهی بود، اما برای ضرورت ولایت بر خزانه عزیز مصر را پذیرفت؟ و به عزیز مصر فرمود: «من را مسئول خزانه این سرزمین قرار ده؛ زیرا من نگهبانی دانا هستم». ضرورت باعث شد که من نیز ولایتعهدی را بپذیرم هرچند که اکراه و اجبار داشتم پساز اینکه دانستم من را از بین میبرند. من وارد این موضوع نشدهام جز اینکه در کارهای آنها دخالت نمیکنم. شکایت به خداست و اوست که یاری میکند.
اینگونه روایات دلالت قولی و عملی بر این دارد که ائمه علیهمالسلام نیز تقیه میکردند.
روایت ششم: مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى[33] ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ[34] أَوْ عَنْ زَيْدٍ[35] ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ، أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام: إِنَّ قَلْبِي يَضِيقُ مِمَّا أَنَا عَلَيْهِ مِنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ_ وَ كَانَ وَزِيراً لِهَارُونَ_ فَإِنْ أَذِنْتَ لِي_ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ_ هَرَبْتُ مِنْهُ. فَرَجَعَ الْجَوَابُ: «لَا آذَنُ لَكَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عَمَلِهِمْ وَ اتَّقِ اللَّهَ» أَوْ كَمَا قَالَ».[36] معاون هارون به امام کاظم علیهالسلام نامه نوشت که آیا از این کارم فرار کنم؟ امام به او پاسخ داد که در همانجا بمان، اما تقوا را رعایت کن.
[1] سوره آل عمران، آيه 28.
[2] عليّ بن إبراهیم بن هاشم القمّي: امامی ثقه.
[3] إبراهیم بن هاشم القمّي: اختلافی است، اما بنا بر دیدگاه درست، امامی ثقه است.
[4] محمّد بن أبي عمیر زیاد: امامی ثقه و از اصحاب اجماع است.
[5] عمر بن أذینة: امامی ثقه.
[6] إسماعیل بن عبد الرحمن الجعفي: امامی ثقه.
[7] امامی ثقه.
[8] امامی ثقه و از اصحاب اجماع است.
[9] زرارة بن أعین الشیباني: امامی ثقه و از اصحاب اجماع است.
[10] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص220.
[11] عليّ بن إبراهیم بن هاشم القمّي: امامی ثقه.
[12] إبراهیم بن هاشم القمّي: اختلافی است، اما بنا بر دیدگاه درست، امامی ثقه است.
[13] حمّاد بن عیسی الجهني: امامی ثقه و از اصحاب اجماع است.
[14] ربعيّ بن عبد الله بن الجارود: امامی ثقه و از اصحاب اجماع است.
[15] زرارة بن أعین الشیباني: امامی ثقه و از اصحاب اجماع است.
[16] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص219.
[17] محمّد بن یحیی العطّار: امامی ثقه.
[18] أحمد بن محمّد بن عیسی الأشعري: امامی ثقه.
[19] امامی ثقه.
[20] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص219.
[21] العمري: مهمل.
[22] اختلافی است، اما بنا بر دیدگاه درست، امامی ثقه است.
[23] محمّد بن مسعود العیّاشي: امامی ثقه.
[24] امامی ثقه.
[25] امامی ثقه.
[26] سوره یوسف، آيه 55.
[27] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج2، ص138.
[28] امامی ثقه.
[29] القمّي: امامی ثقه.
[30] إبراهیم بن هاشم القمّي: اختلافی است، اما بنا بر دیدگاه درست، امامی ثقه است.
[31] الأشعري: امامی ثقه.
[32] الأمالي، الشيخ الصدوق، ج1، ص130.
[33] محمّد بن عیسی بن عبید الیقطیني (البغدادي): امامی ثقه.
[34] امامی ثقه.
[35] مهمل.
[36] قرب الإسناد - ط الحديثة، الحميري، أبو العباس، ج1، ص305.